امروز:

خوشبختی نسبی است

» نوع مطلب : من و خودم ،

امشب جرات كردم و دوسه تا پست از سال ٩٢ خوندم، اونزمان كه فقط و فقط به رفتن فكر میكردم و از كار تكراری روزانه خسته بودم، راستش نمیخوام بگم زندگی برای من اسون بوده، درواقع من جزدخترهایی هستم كه زندگی سختی را تجربه كردم، بعضی قسمتهای زندگی من حتی قابل گفتن نیست، خیلی از بخشهاناگفته مونده و شاید همسرم تنها كسی باشه كه از اونها اگاهه،گاهی حتی تكرار داستان بعضی سختیها و كاستیهای زندگی هم درست نیست، اونها تو دلم میمونه، بهرحال واقعیت اینه كه اون روزها گذشته، الان من هستم و همسری و یك زندگی معمولی با سختیهای معمولی، حتی دوسال پیش هم زندگیم معمولی بود، اون موقع ها من نمیدونستم معمولی بودن عین خوشبختی است، فقط و فقط رفتن و مهاجرت را میخواستم و خودم را از لذت زندگی محروم میكردم، امروز و این ماهها و شاید سالها هم زندگی سخته، اما شاید چند سال بعد وقتی پستهای الانم را میخونم باز بگویم این فقط یك زندگی معمولی بوده با مشكلات معمولی، و من چقدر خوشبخت بوده ام و قدر خوشبختی را نمیدونستم، پس دو كار میتونم بكنم، یكی اینكه با حس و حال واقعیم سر كنم، با ترسها، نگرانیها، احساس بد و تلخ و شادیهای گذرا و چشم به اینده بدوزم و با امید روزهای خوب زندگی كنم یا بازی جدیدی را شروع كنم به نام وانمود كردن، وانمود كنم چقدر خوشبختم، وانمود كنم كه به همه ارزوهای دوسال پیشم رسیدم پس زندگی خوب است، وانمود كنم و نخواهم به ماه پیش روم و یا حتی چندماه اینده و مشكلاتی كه از درودیوار پایین میریزه فكر كنم، وانمود كنم كه زندگی در یك اتاق بدون وسایل و خوابیدن روی تشك سفری و روی موكت ٢ متری عالی است، شاید هم لازم به وانمود نباشه و واقعا خوشبختم فقط خودم نمیدونم!


نوشته شده در : یکشنبه 15 فروردین 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic