بچه
احتمالا خیلیها با این
پست مخالفند، شاید درصد كمی مثل من فكر كنند، خیلیها مادرشدن را یكی از موهبتها
میدونند، اصلا بعضی ازدواج میكنند به عشق بچه دار شدن، بچه دار شدن بعد از یكی
دوسال زندگی مشترك را یك روند عادی و مورد انتظار میدونند، ممكنه راجع به جنسیت یا
بزرگ شدن بچه رو استانداردهای روانشناسی و عاطفی اتفاق نظر نداشته باشند اما هیچ
شكی در مورد اینكه باید بچه داربشند یا نه ندارند، خوب دیشب وقتی یكی دو تا خانم
دهه شصتی را در حال سر وكله زدن با بچه های چهار پنج ساله اشون دیدم احساس كردم
چقدر راحت و بی مسئولیتم، راستش حتی نسبت به اونها احساس جوونی هم كردم، بگذارید
اینطور بگم اصلا درك نمیكنم چطور یك نفر میتونه حاضر به اوردن انسان دیگه ای به
این دنیا باشه و اگاهانه بدونه از لحظه تولد تا سالها و شاید همیشه بیشتر وقت
روزانه اش را باید به اون اختصاص بده، نیازهاش را در الویت قرار بده و اگاه
باشه كه تمام وقتهای ازادش به اون بچه تعلق خواهد گرفت و زمانهایی كه به
خودش و همسرش اختصاص داره خیلی نادر و کمیاب میشه، قبول مسئولیت سنگین تامین همه
نیازهای مادی و معنوی این طفل و اطمینان از بزرگ شدنش تو بهترین و مناسب ترین فضای
عاطفی دغدغه و الویت زندگی میشه،درواقع از همون لحظه ای كه كسی تصمیم به بچه
دارشدن میگیره تك تك و ریزترین نیازها را باید مد نظر قراربده، و بدونه كه این
قبول مسئولیت جاده یكطرفه ای هست كه هیچ راه برگشت و جای شونه خالی كردن نداره،
یكجورهایی زندگیش رابا نفر دیگه ای شریك میشه یا شاید بهتره بگم زندگیش وقف نفر
دیگه ای میشه، حالا برام این سوال مطرحه با وجود این فداكاری و از خودگذشتگی عظیم
چرا تقریبا همه خانمهای متاهل بچه دارمیشن؟ من از خیلیها پرسیدم ازبچه دارشدن راضی
هستن؟ و اونها جواب دادند خیلی خیلی سخته اما شیرینه، اما واقعا میخوام بدونم ایا
این وقف زندگی ارزشش را داره؟ واقعا چه چیزی ورای انتخاب این نوع زندگی و بچه اوری
هست؟ گاهی فكر میكنم شاید این هم بخشی از تكامل یا بالاتربردن مرحله و درجه زندگی
هست، درست مثل ازدواج كه بااینكه خیلی محدودیتها ایجادمیكنه اما به ارامش و امنیت
و عشقی كه دریافت میكنی می ارزه، از طرفی میدونم كه عشق مادری اونقدربزرگه كه خیلی
ازمادرها حتی جرات ندارند لحظه ای زندگی اشون را بدون بچه هاشون تصور كنند، و
میدونم كه من هم مثل هرزن دیگه ای بعداز تولد بچه عاشقانه بچه ام را دوست خواهم
داشت و ازكوچكترین كاری براش فروگذارنخواهم بود اما سوال من این هست برای كسی كه
هم اكنون هم اززندگی مشتركش راضیه تمام عشق و محبتی را که لازم داره بگیره
یا بده از همسرش دریافت میکنه و همه هیجانها و ارامشهای لازم تو زندگیش را داره یا
بعبارتی قرار نیست کمبودهای زندگی زناشویی از طرف بچه جبران بشه باز هم یک زن نیاز
داره یک بچه را به این دنیا بیاره. مادرهای عزیز اصلا کاری به بچه ای که در حال
حاضر دارید ندارم. فرض کنید همه شرایط مالی را هم دارید و هیچ فشاری از طرف همسر و
خانواده برای بچه دار شدن ندارید باز هم حاضرید همه این مراحل را از نو طی کنید؟
با ارزوی سلامتی برای
همه مادرها و نی نی های دنیا
من خودم شخصا حدود 3 ساله ازدواج کردم و وااااقعا لااقل تو این برهه از زمان تو خودم میبینم که هر گز بچه ای ندارم.
شادو خوشبخت باشی
احتمالا می دونی نظر من در مورد بچه دار شدن چیه! حس مادری، عشق و همه زیبایی های دنیای مشترک بین دو زوج، بخشی از فریب طبیعته برای بقا. من که به غریزه مادری و حس بچه داشتن توجه نمی کنم. بودن رنج است و طبیعت و فرهنگ تمام تلاش خودشون را کرده اند که ما سوژه ها، ما آدم های تنها با وجود دانستن این رنج به فریب تکراری آن تن در بدهیم. من که گول نمی خورم علی الخصوص در این عالم آفت زده فعلی. بهتره بچه ها در دنیای قبل از این دنیا به حال خودشون بمونند. بیشتر بهشون خوش می گذره! این هم بچه بی صاخاب در دنیا هست چرا حس مادری مون را با کسی که به دامان این محنت گاه افتاده سیر نکنیم؟
راستش فکر و تصور شما شبیه من و تمام دختران تحصیلکرده امروزی است که دیگه خیلی با سنتها پیوند نداریم اما مادر شدن و چه اوردن حس و توانایی است ذاتی که خدامند در وجود ما گذاشته و اگر نیاز طبیعی بشر به فرزند آوری نبود خیلی از انسانها در این کره خاکی اصلا بچه ای نداشتند پس دلیل ذاتی این قضیه بیشتر از دلیل عقلانی آن است اما قسمت مهم ماجرا به بعد از بچه دار شدن بر می گردد که همه مابا وجود سختی ها و مشقاتی که یک مادر تحصیلکرده شاغل و...دارد باز هم عاشق فرزندانمون هستیم و فکر نمیکنم کسی در این سایت یا حتی در دور و بر خودت پیدا بشه که از فرزند داشتن علی رغم تمام مشکلات پشیمان باشه
ببین من اول از شرایطم بگم که من و البته همسرم قبلا دقیقا مث تو فکر میکردیم. یه ازدواج خوب و دلخواه داشتیم. با هم خونه ی دلخواه ساختیم. ادامه تحصیل دادیم. سفرهای خوب رفتیم. و بعد فکر کن چه اتفاقی افتاد.
دقیقا بعد از 7 سال، دیگه دل من هیچ کدوم از اینها رو نمیخواست. یه دفعه دلم از دیدن لباسها بچگونه غنج می رفت. هر جا یه دست کوچولو میدیم دلم میخواست تو دستم بگیرمش و منم داشته باشم.
به همین سادگی. من بچه میخواستم؛ یه موجود کوچولوی دوست داشتنی که بزرگ کنم و رشدش بدم. نه اینکه من خودم. یه چیزی تو وجودم ولم نمیکردم. هر چی سعی میکردم بی تفاوت باشم نمیشد. حتی این اواخر ویترین لباسهای بچگونه هم منو دلم رو به غنج میاورد و بعد شوهرم رو راضی کردم که بچه دار بشیم. اوایلش اصلا راضی نمیشد. اما بعد چون من براش مهم بودم قبول کرد. الان یه نی نی ناز و دوست داشتنی دارم که 10 ماهشه و زندگی من و همسرم رو از این رو به اون رو کرده.
ببین کوچولوی من قرار نیس کاری بکنه اما با هر لبخندش و هر مرحله از رشدش، انگار ما هم تازه تر و پر انرژی تر و شاداب تر میشیم. هر چند از بقیه پنهان میکنم اما اینجا باید بگم که حالا از اینکه دیر بچه دار شدیم افسوس میخورم. ما میتونستم زودتر ازاینا از این موجود لذت ببریم. و در عین حال با مسئولیت پذیری آینده اش رو تامین میکنیم. ضمن اینکه بچه قبل از اینکه بچه ی ما باشه بنده ی خدا و یا یه بخشی از روند طبیعت هس و تنها اگه خدا یا طبیعت بخوان، به وجود میاد؛ پس حتی اگه آدم بخواد و اقدام هم کنه تا اونا نخوان هیچ اتفاقی نمیافته.
بنابراین همه ی این احتمالات رو در نظر بگیر. همین که شاید یه روزی تو هم دلت یه موجود کوچولو بخواد و دیر باشه.
البته اینم یادت باشه که برای پدر و مادر شدن باید انعطاف پذیری فوق العاده زیادی داشته باشی و اگه نداری باید رو خودت کار کنی و ایجادش کنی، وگرنه هم تو اذیت میشه هم اون موجود ناز و دوست داشتنی. اینم اضافه کنم که اگه بچه میاری نباید هیچ کار مهم تری از اون، تو زندگی داشته باشی. وگرنه دیگه بچه، لذت نداره و بیشتر یه بار بد و کج و کوله و ناگریز هس رو دوش تو و زندگیت. و اگر مهم ترین کارت باشه، سراسر شادی و لذت و خوشحالی.
هنوز پروانه تهران رو دارید و چه قیمتی روش گذاشتید؟
چطور مگه؟ نه متاسفانه، به چندسال دیگه موكولش كردم.
اما میدونی اسمان من خودم رو خوب نمیدونم اما معمولی كه هستم. این همه ادم هم نسلهای ما دارن بچه دار میشن كه هنوز خودشون و همسرانشون به دلایل مالی و بیشتر تنبلی برای فرار از آشپزی و مسیولیتهای بچه داری، خونه پدر و مادرهاشون هستن، توجهی به چند تربیتی شدن و لوس شدن بچه از حضور بیش از حد تو خونه مادربزرگ و پدربزرگ ندارن، به تغذیه اش و از همه مهمتر اینكه بچه مفهوم خانواده رو با پدر و مادرش درك نمیكنه توجهی ندارن، همسرانشون رو از همون اول بارداری با ترك خونه به بهانه استراحت تو خونه مامان از دست میدن و ...اونوقت من معمولی كه مخالف این نحوه زندگی ام و فكر میكنم بچه داشته باشم از هیچ چیزی برای تربیتش و شعورش و شاد بودنش و زندگی زناشویی خودم دریغ نمیكنم، چرا نباید بچه دار شم. اتفاقا من به همه دوستانم كه هم فكر و سلیقه ایم میگم بچه دار شید، بذارید دنیا جای بهتری بشه وقتی میتونید پدر و مادر لایق و مسئولی باشید.
اما مهمترین دلیلم میدونی چیه؟ اینكه واقعا به بچه داشتن نیاز دارم، انگیزه قوی برای زندگی و بهتر بودن و اینكه یكی باشه كه اونقدر اهمیت داره كه به خاطرش به خودم اهمیت بدم و بهتر زندگی كنم. شاید خودخواهی باشه اما یه انگیزه قوی میخوام.
جالبه برای من سوالی که همیشه بوده اینکه چرا من بچه ی دوم را بیارم؟ چرا یه بچه ای را که به دنیا اومده و در شرایط مناسبی نیست را سرپرستی نکنم و آینده اش را نسازم؟ حقیقتش تنها جوابی که دارم اینه که هنوز به اون حد از انسانیت و معرفت نرسیده ام.