امروز:

هم خونه ایهای ... و 11 شهریور

» نوع مطلب : پندهای اسمونی اونور ابی ،زشت وزیبا ،چكه چكه  ،

از دیشب بارون شدیدی شروع شده. البته هوا همچنان گرم و خوبه.  دیشب اوضاع اصلا خوب پیش نرفت. هندیها کاملا بی منطق و زورگو تشریف داشتند. بهیچ عنوان نتونستیم قانعشون کنیم که ما دونفریم شما هم دونفر و دوتا اتاق که البته ما کرایه بیشتری از مجموع کرایه اون دوتا میدیم و یخچال هم باید عادلانه به دو قسمت تقسیم بشه. میگفتند ما وسیله زیاد داریم. هرچی گفتیم بابا ما هم همینطور. منطق سرشون نشد که نشد و اخرش یک سوم یخچال به ما تعلق گرفت. کابینتها هم همینطور و تازه جالبتر اینکه طبقات بالایی که در دسترس نیست را برای ما خالی کرده بودند. زور گویی و بی منطقیشون واقعا کلافه کننده بود . تازه کلی هم شاکی بودند که چرا سری پیش وسایل را از روی میز و زیر میز به کابینتها منتقل کرده بودید و در واقع به وسایل ما دست زده بودید(باور نمیکنید که این وسایل شامل تمام ظروف ماست و خوراکیهایی بود که خورده بودندیا کیسه های پلاستیکی بود) ما هم نمیخواستیم از در دعوا وارد بشیم چون اخرش یکسال باید با اینها سر کنیم و بعدا اذیت میشیم. به ناچار کوتاه اومدیم. دیشب دوتایی پشت هم بلند بلند حرف میزدن و حتی جواب شوخیهای راستین که سعی میکرد موضوع تند نشه را جدی میدادند. حالا صبح که به یکیشون میگم ما قبل رفتن کامل اشپزخونه را تمیز کردیم و الان تموم سطح گاز و ماکروفر و کابینتها یک لایه چربی هست و لطفا تمیزش کنید میگه به من چه. نوبت اون یکی هست. و اون یکی نوبتش را انجام نمیده و حتی اشغالهاش را بیرون نمیبره و از این حرفها.جالبه که معلومه خودشون هم باهم مشکل دارند.بغیر از اون فکر میکردم این دوتا دختر تمیزند اما حالا متاسفانه متوجه شدم کثیفند و اهل تمیزکاری هم نیستند. یعنی من بعید میدونم گاز و ماکروفر از روزی که من شستم دست خورده باشه. باور نمیکنید اما قطره قطره روغن از کابینت اویزون بود. یخچال کثیف. دستشویی کثیف. از دیشب تا حالا حالمون بشدت گرفته هست. از صبح هم فقط کارتن باز میکردیم و اتاق را سرو سامون میدادیم. بعد این وسط فهمیدم متاسفانه من سال اول به هوای داشتن یک زندگی مشابه ایران تموم خورده ریزهام را برداشتم اوردم. کیف و کفش و لباس که جای خود داره. حالا جنگ جهانی دومم اینه که یکی یکی برم سراغ اونها و کم مصرفها و بی مصرفها را با وجود سالم بودن دور بیاندازم . چون زندگی توی اتاق مدل دانشجویی شوخی بردار نیست و دیگه سطح زندگی ما در حد اون همه کبکبه دبدبه نیست. سخته اما این هم یک بخش از سختیهای مهاجرته که ما هیچوقت نمیدونستیم. خوب این هم از دیشب و امروز. پاشم یکم درس مرس بخونم و بقیه کارهای خونه تکونی را بگذارم برای اخر هفته.یعنی شنبه یکشنبه و دوشنبه که تعطیله.

امروز دهمین سالگرد فوت برادرم هست. پسر جوون و شاد و پر انرژی و امیدی که قبل از اینکه بیستمین سالروز زندگیش را ببینه در دوره مزخرف سربازی پرپر شد.  یادت برای همیشه در قلبم باقی هست داداش جون


نوشته شده در : پنجشنبه 11 شهریور 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

زری
جمعه 12 شهریور 1395 09:08
جه اعجوبه هایی هستن!
پاسخ اسمان پندار : واقعا زری جون، خدا به داد ما برسه، تازه یكی از دخترها رفته توقیافه ، دلم میخواد بهش بگم پاشو بجای قیافه اشپزخونه را تمیز كن، اما خوب نمیشه:)))
کامشین
جمعه 12 شهریور 1395 02:19
آسمونی جان
چیزهایی را که زیادی می دونی دور نریز. آگهی کن در ای بی یا کرگز لیست بفروششون. بعضی چیزها ملت سر دست می برند.
پاسخ اسمان پندار : كامشین جون ،عزیزم ممنون از فكر خوبت، بهش فكر كرده ام عصر هم اومدم سراغ خرت و پرت اما اونقدر چیزهای ریز و مسخره ای هست كه نه میتونم بفروشمش و نه دست و دلم میره بندازمشون دور،حالا امیدوارم در پروسه لباس كه گذاشتم برای شنبه موفقتر عمل كنم:))
نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic