از اینکه هر موضوعی را با سعی و خطا و بمرور یاد میگیرم ناراحتم. منظورم از موضوع مواردی هست که باید در مورد تحصیل تو دانشگاه بلد باشی. نمیدونم علت اینهمه عقب بودن من از اطلاعات بخاطر درس خوندنم تو عهد فسیل بود که لپ تاپ و موبایلی وجود نداشت و بچه ها دنبال تز و مقاله نبودن یا ژنتیکی هست و از پایه تو این موارد گیج هستم. البته من فکر میکنم بیشتر دومی هست تا اولی. بلطف حضور دوستهای ایرانیم در دانشگاه تازه دارم میفهمم TA چی هست و این ترس و وحشت من از جلو رفتن و اقدام کردن براش بی مورد بوده. البته بگذریم گه دیگه باید خدا باشی که بتونی نظر استاد را بخودت جلب کنی تا تو دوره مستر بهت ta را بدهنداما نشد نداره و همین الان یکی از دوستهای خوب ایرانیم تو مستر هم ta داره و خیلی هم موفقه و بنظرم مهمترین فاکتور همون زبان هست که من هنوز وقتی یک بومی امریکا باهام حرف میزنه گرگیجه میگیرم. نه فکر نکنم باید از خودم همچین انتظاری داشته باشم. هرچند فهمیدم سوپروایزرمون به یکی دو دانشجوی مستر هم دوسه تا کلاس داده اما خوب دانشجوهای بی زبان پی اچ دی هم هستند که هنوز کلاس نگرفتن.خوب کاربرد هنر اینکه تواناییهات را نشون بدی همین جا مشخص میشه. شاید این گیج و منگی من غیر از زبان برمیگرده به اینکه به دوره های معرفی اول ورود به دانشگاه نرسیدم و خیلی طول کشید تا بفهمم چی به چیه و ترم اول که با سوپروایزرمون کلاس داشتم نتونستم خودم را نشون بدم و حتی کمترین نمره را از درس اون گرفتم. الان خیلی دلم میخواد RA بگیرم اما جالبه نمیدونم باید از استادم مسقیم بخواهم یا همون سوپروایزر اصلی که مسئول تقسیم TA ها بود به اینکار هم دخالت میکنه. باید بپرسم. شاید هم علت بزرگ کلافگی ام قضیه کار راستین هست که تا حالا جور نشده و داره میره هردومون را اذیت کنه واقعا نگرانیم. دیگه امید هامون میره که ناامید بشه که به این زودیها راستین بتونه بره سر کار و احتمالا باز وضعیت مالیمون به چالش کشیده میشه.
خوب فقط همش بد نگم . وبصورت خلاصه بگم که اخر هفته ای که گذشت خیلی خوب بود هرروزش یک برنامه با دوستهامون داشتیم خصوصا روز دوشنبه که تعطیل بود بازی اتاقک فرار را رفتیم. از این بازیهای سرگرم کننده که در روتون قفل میشه و باید راهی به بیرون پیدا کنید. تجربه جالبی بود.
یکسری حرف هم راجع به ورزش و بحث سلامتم داشتم که هربار خواستم یک پست در موردش بنویسم نشده. دفعه بعد مینویسم چون الان عجله دارم زودتر اینرا بنویسم بپرم سر درس که خیلی خیلی درس برای اماده شدن دارم.
نوشته شده در : چهارشنبه 17 شهریور 1395 توسط : اسمان پندار. .
واقعا اینکه آدم تو جوش بوده باشه و هی شنیده باشه خیلی فرق داره
تو رشته های مهندسی دانشگاه های خوب دقیقا همینطوره
اینقدر در مورد مسایل مختلف اپلای میشنویم که همه رو فول میشیم.
ولی تو رشته های شما خیلی کمتر اپلای میکنن
توی سایت اپلای ابرود رو گشتی مرتبط با رشته های خودتون؟
برم سر اصل مطلب، بازم میگم باور کنید قصدم تخریب نیست شما اگر نکته ای تو حرفام میبنی جهت سازندگی ازش استفاده کن.
من تا الانیی که شما از زندگی و کار مهاجرتتون نوشتید جایی ندیدم با آمادگی پیش رفته باشین. مثلا به قول خودتون سالها عشق مهاجرت داشتین ولی الان که از کشور خارج شدین هنوز دغدغه زبان دارید، یا مثلا من اصلا نفهمیدم چرا تابستون یه سر رفتین آمریکا و برگشتین اونم با شوهرتون و اونم تو شرایط بد مالی شما؟ مشکل ویزا داشتین؟
خب خیلی کارها یا سوالات یا ارتباطات از طریق ایمیل انجام میشه، یا سر قضیه داروخونه و خیلی چیزهای دیگه احساس میکنم اول میگذارید یه چیزی اتفاق بیافته بعد در موردش فکر میکنید و جوانبش رو در میارید. درسته که بین تئوری و عمل خیلی فاصله هست و تا یه سری چیزا عملی نشه، خیلی از فرضیات ما غلطه! اما نه تو تمام مسائل زندگی! به نظرم یه خورده بی گدار به آب می زنید و یا شایدم خیلی خوشبین هستین. یا من خیلی محتاطم!!
و البته خب من همه مسائل زندگی شما رو نمیدونم و شما همه جزئیات رو نمیگید و البته خیلی مهاجرهای دیگه صداقت و جسارت شما رو ندارن که تا این حد مسائلشون رو بگن. و احتمال اینکه من دچار سوء برداشت شده باشم هم خیلی زیاده، وامیدوارم نرجیده باشین.
براتون آرزو میکنم بهترین و آینده نگرانه ترین تصمیم ها رو بگیرید
خوب تو بعضی چیزها كاملا با شما موافقم و اول اونها را مینویسم، عزیزم درست حدس زدی دقیقا من با وجود اینكه سالها عشق مهاجرت بودم اما خودم را كاملا اماده نكرده بودم، راستش یكی دوسالی كلاس زبان رفتم و یكی دوسالی هم ناپیوسته برای ایلتس زبان خوندم اما اعتراف میكنم كه كم بوده و باید اونموقع خیلی بیشتر از این كلاس زبان را ادامه میدادم بخصوص كه من از پایه و از سن سی شروع به یادگیری زبان كردم. البته تفاوت فرهنگی دهه ها را هم در نظر بگیر، دهه پنجاه تك و توك كسی زبان میرفت، دهه شصت اكثرا تو دوره نوجوانی یك كلاس زبان رفته اند و فكر كنم دهه هفتادی نباشه كه پدر و مادرش كلاس زبان نفرستاده باشندش. خوب این از این، دوم بحث خوشبینی، درست میگی فكر كنم ذاتا خوشبینم و راستین هم همیشه بهم میگه كه فقط نیمه پر لیوان را نبینم و نیمه خالی را هم ببینم، در كل شاید همین خصیصه باعث میشه كه ریسك پذیرتر باشم و البته خوب بمراتب ضررهایی هم بكنم.
و اما برگردیم سر نكاتی كه شاید چون من كامل توضیح ندادم دچار سو برداشت شدید، عزیزم ما مجبور میدیم تابستان حتما بیاییم و یك ورودی به امریكا داشته باشیم، طبق قانون دانشجو و همسرش نمی تونند بیشتر از پنج ماه خارج از خاك امریكا باشند و در غیر اینصورت مشكل ویزا پیدا میكنن، البته قبلش مسئول اینترنشنالمون گفته بود كه باید حتما كلاس تابستونی هم داشته باشم كه بعد از حضورم گفت ایراد نداره و میتونم اون را نداشته باشم كه خدا خواسته ما برگشتیم، دوم سر قضیه داروخانه باید بگم از هیچ تحقیق و مشورتی كم نگذاشتیم، دقیقا با برنامه جلو میرفتیم و سعی میكردیم همه چیز را پیش بینی كنیم، خوب مسائل توی دنیای واقعی درست مطابق نظر ما پیش نمیره، پس با هر چرخشی تو شرایط دوباره برنامه ریزی میكردیم، نمیتونم بگم ١٠٠ درصد اون چیزی شد كه میخواستم اما نصف راهی را كه در نظر داشتیم رفتیم و نصف دیگه راه باقی موند كه انشالله بعد پروسه گرین كارت ادامه میدیم، دیگه همونطور كه گفتی خیلی چیزها هم هست كه من نمی نویسم مثلا من اغلب از خودم تعریف نمیكنم و بیشتر مواقعی كه ناراحتم یا احتیاج به همفكری دارم مینویسم، برای تو هم ارزوی موفقیت دارم و امیدوارم بازهم ازشما كامنت داشته باشم
من کامنت ها رو هم گاهی میخونم و تا حالا فقط دیدم دوستان همراهی تون کردن.
البته معمولا هیچ دوستی نمیاد مستقیم ابرادهای آدم رو بگه و تو فرهنگ ایرانی این مساله دور از ادب حساب میشه.
و البته خب شما اینجا بیشتر درد و دل میکنید و از دردها مینویسید تا خوشی ها. ادامه تو کامنت بعدی...