امروز:

همینطوری

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال سوم) ،چرت و پرت نویسی ،

داشتم سعی میکردم درس بخونم. هنوز به عادت درس خونی ام برنگشنم و هر ده دقیقه یک چک موبایل دارم و هر یکساعت یکی دوساعتی استراحت. خودم را میشناسم. یواش یواش رو غلطک می افتم. اصلا امروز یک جلسه دوره ای را نرفتم تا بیشتر برای درس خوندن وقت بگذارم. میشه گفت درس خوندن کار سختی هست اما درعین حال وقتی بهش عادت کنی و رو دورش بیافتی میتونی ازش لذت ببری. حس استفاده مفید از وقت را میده. این وسط هم گفتم بیام مثل قدیمها هرچی بذهنم میاد بریزم رو کاغذ یا بهتره بگم صفحه لپ تاپ. نمیدونم چرا یکم اینجا برام غریبه شده. بیخیال. شروع به نوشتن کنم خود حرفها میاد اوضاع مطابق سابق پیش میره. تاحالا یک جلسه اون ازمایشگاه خفنه 2 رفتم هرچند درواقع بایدبصورت یک روتین حتی روزانه دربیاد. غیر از من یک دختر عرب متولد اینجا هم هست که وضعیت من را داره. ما پروزه ای تو اون ازمایشگاه نداریم و به اصطلاح شدویینگ میکنیم و یکجورهایی کار یاد میگیریم. تو میتینگی که با پروفسور مربوطه داشتیم میگفت تعداد مراجع ها برای شدویینگ زیاد بوده و فقط ما را قبول کرده. البته گفت میتونیم پروژه هم برداریم. راستش من اون یکی ازمایشگاه  1و کارش را بیشتر دوست دارم اما موضوع از این قراره که بنظرم کمی کند میرسه. مثلا یک hplc بیشتر نداره و همون هم دوسه هفته هست خرابه و ترم بالاییها میخوان درستش کنند. اما تو این یکی سه تا از این دستگاه داره. هربار بری کلی ادم دارن رو پروژه هاشون کار میکنن. فقط سه تا گرنت از fda داره. گرنت از fda یعنی هیولا. کم کم دارم به این فکر میکنم که اگه تا دوسه هفته دیگه نتونستم تزم را تو 1 شروع کنم. یک تز با 2 بردارم.هرچند2 دیگه خیلی صنعتی هست. و 1 بیشتر به علوم پزشکی نزدیکه. بخوام کامل توضیح بدم تخصصی میشه و حوصله اتون سر میره. البته شاید هم بد نباشه یکبار یک پست علمی در مورد روند تولید دارو بنویسم.
 ترم هم که تقریبا نصف شده. احساس میکنم ایرانی اخری که به جمعمون پیوست کمی از من دوری میکند. فکر میکنم تفاوت سنی امون خیلی به چشمش اومده.ظاهرا براش مهمه چون اولین سوالی که از من کرد همین بود. اولین سوال من از ادمها وضعیت زبانشونه خخخ .حق هم داره. من هم یکزمانی اگه کسی 2 سال ازم بزرگتر بود میگفتم یکعالمه هست. گاهی کمی احساس دورافتادگی از بنی بشر میکنم.  انگار به هیچ دسته و گروه خاصی تعلق ندارم. شاید بخاطر اینکه کلاسهای هر سه تاشون یکیه و همه کارهاشون با هم شده. البته بعد هم به خودم میگم بچه نشوو اسمان، زندگی واقعی خارج از دانشگاهه. بعد درجواب هم میگم زندگی یعنی زندگی کردن امروز. چه اینجا و چه هرجا! و بعد خیلی خیلی دور میشم:)))) بگذریم. دبیرستان یکی از بهترین مدارس تهران میرفتم که همه بچه های وزیر وزرا بودن. کاملا متفاوت بودم باهاشون. برای همین و بخاطرشرایط خودم هیچ دوستی نداشتم. موقع دانشگاه تو ایران هم همینطور. بچه های ورودی ما کاملا متفاوت بودن. یک رژ لب میزدم دهنشون 4 متر باز میموند. چه برسه به مسایل دیگه.تعدادی دوست داشتم. خیلی هم صمیمی بودیم اما هیچوقت شخصیت دیگه اسمان را کشف نکردن. هنوزهم هستند وهنوز متفاوتیم. تو محیط کار یک جور دیگه. محیط کوچیک. من و چندتا پرسنل داروخونه که دنیاهامون زمین تا اسمون فرق داشت.سالها گذشت تا تونستم با تک و توک ادمی مثل خودم دوست بشم. الان اینجام. دنیای اینجا و ادمهای اینجا خیلی بیشتر مثل من هستند. اما بازهم کمی تفاوت با اطرافیانم دارم .خوشبختانه قضیه فقط سن و سال و تاهلی هست و تعداد کسانی که مثل ما فکر میکنند بیشتره. و خوشحالم که تقریبا برای همه دوستهامون این قضیه به چشم نمیاد و حسش نمیکنند. شاید هم روزی ادمهایی بیشتر شبیه به وضعیت خودمون پیدا کنیم. مهمه اصلاااااا؟


نوشته شده در : چهارشنبه 21 مهر 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

زری
شنبه 24 مهر 1395 07:46
من تنها کاری که کردم برای تطبیق با جو دانشجویی کوچکتر از خودم این بود که موهام رو رنگ و هایلات نکردم:) تازه جالبه همکلاسیهام میکردن یعنی اونهایی که ده سال از من کوچکتر بودن اما من اولش که هایلایت داشت دوست نداشتم از جلوی مقنعه میزد بیرون و وقتی سیاه شد خیالم راحت شد. من هم تو مقطع ارشد ده سال از هم کلاسیهام بزرگتر بودم و درواقع از همه بزرگتر بودم. اما نمیدونم چرا مانع دوست شدنم با بچه ها نمیشه و راحت باهاشون حتی صمیمی میشم تک و توک دیدم به سن من عکس العمل نشون دادن وتازه اون موقع متوجه ی این موضوع شدم:))
پاسخ اسمان پندار : روش جالبی بوده زری جون، خوشبختانه من هم اگه سنم را نگم كسی متوجه نمیشه چه ظاهری چه رفتاری، راستش تا حالا هم كسی سنم را نپرسیده بود ووقتی دخترایرانی اخری پرسید و گفتم همشون با هم خیلی زیادتعجب كردن و گفتن اصلا بهم نمیاد حقیقتش زیاد هم مهم نیست، چون دوستهای خودم را دارم ، خوشحالم كه میبینم موفق و شادی عزیزم
میشل
جمعه 23 مهر 1395 21:37
اصلا هم مهم نیست. خودت باش.
متاسفانه این خصلت ما ایرانیاست كه فكر میكنیم باید صدرصد مچ باشیم باهم تا بتونیم دوست باشیم. من هم همكلاسی ایرانی مشابه دارم و وقتی این رفتارو ازش دیدم ازش فاصله گرفتم. حالا اونه كه دنبال منه!
حرف در مورد این رفتارها زیاده. گاهی فكر میكنم ریشه این رفتارها چیه و چرا اینقدر تحلیل و بحث پشتش هست؟!
بیخیال
پاسخ اسمان پندار : میشل جان چطوری؟ ترم چطور پیش میره، من كه امسال حسابی تنبل بازی در میارم، راستش اشاره ات به ریشه این حرف و رفتارها خیلی بجا بود، بنظر منهم خصوصا تو ایران بعضی رفتارها و طرز فكرها واقعا اشتباهه، احساس میكنم این دختر ایرانی تازه وارد هم دقیقا از ته همین طرز فكر اومده، داروساز و بقول خودش دكتر بوده الان برای پی اچ دی اینجا هست، نگاهش به مدرك و عنوان همون نگاه ایران هست، من و من كردنش تو همون برخورد اول واقعا معلوم بود، من اینطور بودم من اینكار را كردم، متاسفانه، بقول تو بیخیال. وااای كه باید برم سر درس و حال ندارم
مینا
جمعه 23 مهر 1395 00:07
سلام آسمان عزیزم. بالاخره فرصت کردم بیام اینجا. دلم تنگ شده بود. تا الان که نیمه ترمه حسابی من مشغول درس بودم. خدا بقیش رو هم ختم به خیر کنه.
پاسخ اسمان پندار : سلام مینای گلم خسته نباشی از درس و مشق، اینجا هم ترم نصف شده اما من نمیدونم چرا این ترم اینجوری شدم، اصلا دل به درس خوندن نمیدم و حال درس خوندن ندارم، امیدوارم موفق باشی مثل همیشه ، منم سربراه بشم
نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic