احساس خستگی میکنم. قبلا که ایران بودم فکر میکردم رابطه بازیها، دروغها مال ایرانه. وقتهایی که از محیط خسته میشدم میگفتم خوشا روزی که از ایران برم. حالا باز پا گذاشتم تو دنیای رابطه بازی تو اعماق دروغ. همه چیز این دانشکده برپایه رابطه هست. یک استاد هندی داریم که داره امپراطوری خودش را میسازه. طوری رفتار میکنه که اساتید قسمتهای دیگه هم اول از اون نظر میخوان. یکجورهایی به همه چیز نظارت داره و امور اصلی دست اونه. بعد این فرد دنیای رابطه هست. مثلا به یک شاگرد کلی پروژه میده. شهریه اش را حذف میکنه بعد نفر دیگه باید به التماس بیافته تا بهش اجازه ورود به ازمایشگاه بده. فکر نکنید برمبنای معدل و شاگرد زرنگ بودن افراد تصمیم میگیره. نه. برمبنای این هست کی بیشتر نازش را میخره، عشوه میاد و دمش را میبینه. واقعا خسته ام از دیدن این روابط و تازه میدونی که اینجا اخر دنیا هست و با وعده و امید دنیای بهتر نمیتونی زندگی کنی. جالبه از اونجا که گرفتن پروژه و پول از دانشگاه برمبنای رابطه هست. اونوقت ادمها مجبورن دروغ بگن. قایم کنن. طرف پروژه داره و ماههاست داره تو ازمایشگاه کار میکنه بعد قسم میخوره پولی درکار نیست اونوقت یک نفر دیگه که خبر داره میاد برعکسش را میگه. انگار جنگل باشه . رقابت و دروغ برای بدست اوردن پروژه، پول و میدونید از چی میترسم؟ اینکه این محیط درواقع مثالی از دنیای واقعی کار باشه که قراره واردش بشم. و این روند تا اخر دنیا ادامه داشته باشه. خسته ام از دروغها و تظاهرها. واقعا گوشه ای، جایی برای ادمهای صادق نیست؟ فکر میکنم نه. چون ادمهای صادق و ساده از نظر بخش بزرگی از جامعه یعنی احمق و ظاهرا من در نقش حماقت خودم غرق شده ام.
نوشته شده در : سه شنبه 4 آبان 1395 توسط : اسمان پندار. .
دو پست اخرت دردهای قلب سوختم رو گفت اسمانم