روزها خوب ومعمولی و بد میگذرند.خوب میگذرند چون ترم سبکی هست. هیچ درسی جز تزم ندارم. کار دفتریم سبک و در ارتباط با استادهای داروساز امریکایی هست و همین باعث بهتر شدن لیسنینگ و بالا رفتن اعتماد به نفسم شده. حتی توی ازمایشگاه خیلی بهتر لهجه اون یکی دانشجوی امریکایی و بچه های هندی که لهجه قوی دارند را میفهمم. کلا روند رو به رشد زبانم را حس میکنم و فکر میکنم تا دوسال دیگه کمتر با زبان مشکل داشته باشم. ga و فلوشیپ گرفتن کلا حس خوبی بهمون منتقل کرد. همین که این ترم لازم نبود سی چهل میلیون بی زبون دیگه فقط برای شش واحد باقیمانده تزم بدیم حس فوق العاده ای هست جدا از اینکه فکر میکنی بالاخره تو هم تونستی. روزها خوبه چون همین اخر هفته کلی به مهمونی و کارت بازی و پارتی گذشت. دوستهای خوب ایرانی داریم که تو جمعشون خوش میگذره. هرچند همیشه تو جمعهای بزرگ کی گفت چی گفت چرا گفت هست اما من و راستین ادمهایی نیستیم که وارد این بحثها بشیم و برای همین تا حالا سر سلامت به در بردیم و روزها خوبه چون تا یکماه دیگه خونه مستقلی میگیریم و بقولی زندگیمون کمی از مدل صرفا دانشجویی وارد مدل کارگری میشه:)))
معمولی میگذرند. چون همسایه خونه جدید دوست ایرانی مهربون اما دراما سازمونه که علاقه زیادی به درگیر کردن دیگران تو دراماهاش داره. روزها معمولی هست چون سنگینی تز و چالشهاش و خوندن کلی مطلب و مقاله برای کار کردن و ازمایش درست و اصولی انجام دادن، لازمه تز هست و واقعا کار میبره. روزها معمولیه چون دوشنبه هفته دیگه اولین پرزنتیشنم به انگلیسی در ژورنال کلاب AAPS هست و کمابیش استرس دارم. برای اولین بار دارم پاورپوینت درست میکنم که البته به لطف کلاسهای کامپیوتر تابستون کاملا واردم (اصلا یادم نمیاد برای جلسه دفاع داروسازیم کی برام اسلاید درست کرد. مسلما خودم نبودم:))) فکر کردن به اینکه باید حداقل نیم ساعت مطلب علمی ارائه بدم و بعد تازه به سوالها و بحثها جواب بدم استرس اوره. روزها معمولی با کار و ازمایشگاه و چالشهاش میگذرند. هنوز موفق به گرفتن اینترنشیب نشدم. البته ظاهرا کرفتن اینترنشیب اینجا از خود شغل سختتره و احتیاج به رابطه داره.خلاصه هنوز موفق نشدم.
روزها بد میگذرند چون نگران اینده هستیم. خیلیها توصیه میکنند درس را ادامه بدم تا چهارسال اقای دردسر تموم بشه. من فقط یرای پی اچ دی دانشگاه خودمون اپلای کردم و به خاطر تجربه قبلی نگران نتیجه هستم. روزها بشدت سخت هست چون چند شب پیش همسر میگفت اگه به عقب برمیگشت امریکا نمیومد. نه بخاطر اینکه اینجا را دوست نداره. بخاطر اینکه احساس وظیفه و مسئولیت در قبال پدر و مادرش میکنه و الان وقتی هست که اونها به همنشینی و کمکش احتیاج دارند و اون اونها را تنها گذاشته. این قوانین جدید و ترس از خروج از کشور هم مزید بر علت شده که نتونه بره و حتی ندونیم کی میتونه بره. روزها سخته چون میدونم لبخند و قیافه شاد همسرم دردی سنگین را توی قلبش پنهان میکنه. بده چون اگه بخوام پی اچ دی را ادامه بدم عملا مسیرمون طولانیتر از قبل میشه و همسر مجبوره چند سال دیگه به فداکاریش ادامه بده. روزها سخته چون همین مسیر سخت و استرسی برای رسیدن به گرین کارت سختتر و چالشی تر از قبل بنظر میرسه.
و در اخر روزها میگذرند هرچند شادم و میخندم و میجنگم و خوش میگذرونم اما میدونم یک چیزی اون ته قلب هست و اون درد ترسه.
نوشته شده در : چهارشنبه 4 اسفند 1395 توسط : اسمان پندار. .
اما در مورد والدین همسرتون به نظرم پدر و مادرا باید بدونن که بچه نباید به آدم کلیپس بشه. بالاخره ما بچه ها رو به صورت امانت باید بهشون نگاه کنیم که وقتی هیجده سالشون شد باید باید باید از پیشمون برن. و چون دنیا خیلی وسیع شده و رفت و آمدها آسون شده دیگه نباید توقع داشت که به این دلیل که ما توی یه شهر کوچیک زندگی میکردیم بچه مون هم باید همون جا زندانی بشه و نره یه جایی که خودش یا همسرش دوست دارن.
البته من دلتنگی پدر و مادرا رو درک میکنم و برای همین دارم تا جاییکه میتونم به بچه هام میرسم که فردا وقتی از پیشم رفتن دیگه حسرت نخورم. مامانم که این شرایط رو نداشت و وقتی من دانشگاه قبول شدم قشنگ ده سال پیر شد. چون اون طوری که دوست داشت و دلش میخواست نتونسته بود روحیات منو درک کنه و نیازهام رو برآورده کنه و عذاب وجدان داشت. همین الانشم خیلی زیاد به من وابسته است و با این که این همه بین مون فاصله است باز هم دلتنگیاش پایانی نداره. من هم که همه اش درگیرم و نمیتونم پاسخ محبتاش رو بدم.
دیگه بهارك جون، خدا مادرت را برات حفظ كنه، اما راستش اینجا من فكر میكنم راستین حق داره، پدر مادرهای ما عمر نوح ندارند، بودنشون و حضورشون نعمته، مگه چند سال دیگه میتونیم از این نعمت بهره مند بشیم، باور نمیكنی مهمترین دلیلل عجله من برای گرین كارت رسیدن به روزی هست كه خانواده هامون راحت ببینیم و اونها بتونند بیان بیش ما بمونند.
و اما داستان اینستاگرام كه واقعا منبع درامدزایی خوبی برای یك عده شده، اما واقعا بلید براش وقت گذاشت ، چشم دوست عزیزم سعی میكنم بیشتر عكس بگذارم هرچند دوستهایی هستند كه ساكن نیویوركند و واقعا عكسهای جالبی میگذارند. البته فرق من اینه كه زشتیها و زیباییها را كنار هم میگذارم:))
می تونم سه سوال ازتون بپرسم. اینکه میگید سطخ زبانتون خوب نیست یعنی در چه حد بودین موقعی که رفتین و الان در چه حدین؟
اسپیکینگ و لیسنسگنتون حول و حوش چند تافل یا آیلتس بود؟
قبلا فیلم میدیدن؟ در چه حد می فهمیدین؟
الان چی؟
اگه کسی بخواد تو 6 ماه از سطح متوسط رو به بالا خودش رو به حدی برسونه که اونجا که میاد مشکلی نداشته باشه شما چه توصیه ای بهش میکنید؟ چیکار کنه که لهجه های مختلف رو بفهمه؟
ببخشید سوالام زیاد شد و ممنون از اینکه جواب میدین.