سامن علیکماحوال همه دوستان. به به به میبینم بهار داره میاد و همتون بهاری شدید. انصافا هیچ فصلی به قشنگی الان که همه با ذوق و شوق خودشون را برای شروع سال نو اماده میکنند نیست. میدونم خیلیهاتون از ترافیک و شلوغی بتنگ اومدید اما مطمئنم اون ته ته دلتون بنا به سنت و عادت و حالا هرچی یک انتظار برای شروع سال هست. راستش حال و هوای عید تو ایران اصلا قابل مقایسه با اینجا نیست. درواقع اینجا بزور و ضرب کمی عیدانه اش میکنیم. مثلا من خودم هیچ حس خاصی برای اومدن عید نداشتم اصلا تا چند روز پیش حتی نمیدونستم عید کی هست و زیاد هم برام مهم نبود اما دیدم اینطور نمیشه. پس دست بکار سبزه شدم و الان همین مراقبت از سبزه که فعلا زیر دستمال با کمی جوانه کوچیک خوابیده حس بهار را تو دل من تازه کرده. یادش بخیر. حتی یکجورهایی تا پارسال ، عید برای من مساوی اماده شدن ظاهری و تکرار یکسری عادات و کارهای همیشگی بود. اما واقعا مگه نه اینگه زندگی یعنی ظاهرا تکرار یکسری عادات و کارهای روزمره و درباطن تیک تیک ساعت و کذران عمر و یکجورهایی رشد کردن. عین همون جوونه. که یا حالا درخت جوونی شده و با اینکه هرسال بعادت فصلها از نو شکوفه میده اما درواقع هرسال بیشتر و بیشتر ریشه هاش را در دل خاک رشد میده. البته من هنوز یک نهالم و خواهشا منرا با درخت مقایسه نکنید:)))
اصلا حالا که از عید شروع کردیم بگذار همینطور با حال و هوای عید ادامه بدیم. بگذار ببینم عید یعنی چی؟ عید اول از همه برای من یعنی دیدن شلوغی خیابونها. رفت و امد مردم و هیجان خریدشون. یعنی دیدن یکعالمه لگن قرمز و سفید و ماهیهای قرمز کوچولو. یعنی دیدن سبزه فروشها. یا گلدونهای سفالی شب بو های سفید و صورتی ردیف شده کنار پیاده روها. اصلا دیدن خود مردم. تا چندسال پیش من و راستین حتما یک شب را فقط به این اختصاص میدادیم بریم گیشا و تو اون شلوغی قدم بزنیم و هوای عید را نفس بکشیم. خوب عید میتونه بضرب و زور پیدا کردن یک تمیزکار حرفه ای هم باشه. یک اقایی بود ماهیانه میومد کمی کمک من, بعد صاف شب عیدها غیب میشد و کلی سر این قضیه حرص میداد. یعنی میشه روزی اینجا اونقدر خونه و کارهای خونه زیاد بشه که کمک بگیرم؟ شاید :))
دیگه عید یعنی خرید اجیل و شیرینی و شب بو و ماهی. حالا که فکر میکنم جز یکی دوبار من ماهی انتخاب نکردم و همیشه یکی دیگه خریده. اگه اینجا ماهی پیدا کنم حتما ماهی میخرم. ( اصلا هم رسم ماهی قرمز را کنار نمیگذارم) همینطور رسم چهارشنبه سوری و اتیش و ترقه. اقا اصلا همه عیدونه ها یکطرف چهارشنبه سوری هم یکطرف. یادتونه سال اول که اینجا بودیم رفتیم یکجا وسط منهتن و چهارشنبه سوری بازی کردیم. پارسال که ایران بودم ولی امسال قراره باز بریم همینجا. جالبه یک زمین خشک کوچیکه که ایرانیها جمع میشن و اتیش بزرگی روشن میکنند و باخنده و خوش و بش دلهاشون را گرم. خوبه و شنیدم امسال هم خیلیها میان..... عکس بگذارم؟ راستش از عکس تو اینستا گذاشتن افتادم. یکجورهایی چون تعداد کمی فالوور دارم و چون من هم زیاد اهل عکس نیستم باید خیلی انگیزه قوی برای اینستا پیدا کنم.
دیگه براتون بگم همین الان که دارم براتون مینویسم ننه سزما اخرین خونه تکونیهای برفی اش را داره میکنه و فرش سفیدش را پهن کرده و ابرهاش را تکونده تا رقص گرد برفی اش هوا را پر کنه. سفید و پاک. البته انصافا سال اول که اینجا بودم فکر میکردم ما این ننه برفی را اینجا خیلی ببینیم. بعد پارسال تا قبل ترک اینجا اصلا چشممون به روی ایشون روشن نشد . امسال هم که در کل فکر کنم 3-4 بار برف اومد و کلی ما را شرمنده تصوراتمون در مورد سرما و برف نیویورک کرد. اقا اصلا یکجورهایی ما فکر میکردیم نیویورک خواهر کوچیکه قطبه. بعد فهمیدیم نه بابا اینجا اگه یکی از کت پفکیها داشته باشی کلی هم میتونی از زمستون و هواش لذت ببری. خلاصه که من امسال کلی با زمستون نیویورک حال کردم و خوب بود. جالبه با اینکه تقریبا بیشتر از دوسال اینجا بودم تابستونش را کامل ندیدم. یکجورهایی همیشه اول سپتامبر و به اخرهای تابستون رسیدیم. اما از اونجا که همه بی صبرانه مشتاق تابستون هستند باید تابستونها اینجا خیلی خوش بگذره. خصوصا که نمودش را میشه با کمی تغییر دما و یکهو تغییر پوشش لباس ملت اینجا به شلوارک و تاپ و تیشرت دید. کلی برای خودش لس انجلسه. شاید هم بهتره بگم نیویورکه.
خوب این پست را داشته باشین. امروز از بس دیدم فرصت نمیشه براتون پست بگذارم. لپ تاپم را اوردم سر کار و میخوام تا اونجا که باطریش میکشه براتون پست بنویسم. بازم قبل عید میام:)))
نوشته شده در : جمعه 20 اسفند 1395 توسط : اسمان پندار. .
خوب خوب میبینم که بساط آتیش بازی و سبزه سبز کنی به راهه. امیدوارم شاد باشین همیشه. اتفاقا امسال پسرم که تازه داره یه چیزایی رو درک میکنه میگفت ماهم میریم چهارشنبه سوری؟ گفتم بشین بابا چشامون از کاسه درمیاد و دست و پامون قطع میشه. تو بازار هم یه بار اون سمت خیابون یه دونه نارنجک بدفرم منفجر شد دیگه داشتیم قبض روح می شدیم. تا یه ربع روی ویبره بودم و حالم بد بود.
در مورد اینستاگرام: من هم خیلی تو اینستاگرام وقت میگذروندم ولی بعدا دیدم این فقط مختص یه عده جوون بیکار و بیعاره و اصلا به درد ما نمیخوره. البته که برای کارهایی مثل این که ما میخواییم بدونیم اون سر دنیا چه خبره واقعا به درد میخوره. بودن تو پیج شما مثل این بود که خودمون مفتی رفتیم نیویورک. خیلی عالی بود. ولی واقعا ارزش نداره آدم توی اون محیط وقت تلف کنه. من که اومدم بیرون و عطاش رو به لقاش بخشیدم. اتفاقا هرچی فالوئر هاتون کمتر باشه دردسرهاتون کمتره. چون اون محیط مخصوص قشر جوانه و توش فحش و فحش کاری هم بیشتره. اگر یه دونه عکس بذارین که عده زیادی ببینن، یه عده برای این که خودشون رو نشون بدن و پیجشون فالوئر پیدا کنه میان و آدم رو میبندن به فحش و حالا بیا و درستش کن. خیلی روحیه خوبی داریم حالا بیاییم غصه این رو هم بخوریم.
نوشتن رو با لپتاپ خیلی قبول دارم. اصلا عاشق تایپ کردن با لپتاپم. واقعا عالیه. صدای پای اسب میده تایپ من. غلط املاییش هم کمتره.
یكمدت تو اینستا خیلی فعال بودی پس اونرا هم گذاشتی كنار. راستش من از اینستا بدم نمیاد، ودوتا اكانت دارم یكی برای خانواده و دوست و اشنا یكی برای شما دوستهای خوب، اما خب خیلی خودم اهل عكس گذاشتن و مطلب نوشتن براش نیستم، زور بزنم همون عكس را بعشق شما بگذارم.
راستی صدای پای اسب را خیلی خوب اومدی كلی خندیدم:))) عیدت مبارك