مسیجش را كه گرفتم، حسابی بغضم گرفت، زنگ زدم و گفت كه باید روی تزش كار كنه و نمیتونه به مهمونی فرداشب بیاد،این چهارمین دوستی بود كه میگفت نمیاد،،یكی دوتا ازبچه های دیگه هم گفته بودند نمیان اما اونها دوستم نبودند، یا شاید هم من تعریف دوست از اونها نداشتم، خونه هم تا حالا نرفته بودیم و هرسه چهارماه یكبار هم را میدیدیم اما باهم راحت بودیم و چیزهایی را بهم میگفتیم كه با بقیه درمیون نمیگذاشتیم، اون یكی دوستم هم گفته بود غیر از این تولد سه تا تولد دیگه دعوته و نمیتونه بیاد، بشوخی گفتم اونی را برو كه بیشتر بهت خوش میگذره اما تو دلم میگفتم اونرا برو كه بیشتر برات مهمه، هنوز نمیدونم باید روش اسم دوست بگذارم یانه، هفته ای ٢-٣ بار هم را میبینیم، تقریبا هر روز بهم مسیج میدیم و از درس و دانشگاه هم كامل باخبریم اما از زندگی هم نه، ما دوست دانشگاه همیم، دوست دانشگاه، چیزی كه اون از دوستی میخواد،،با مسیج این یكی پرت شدم به ده سال پیش، تصورم از دوستیها و ادمها،یكی قابل اعتماد نیست، یكی زندگی و تفریح خودش را داره، یكی الویتهای درس و كار خودش را داره، دنیای خیلیهای دیگه كیلومترها ازت دوره، و اخرش وقتی نگاه میكنی میبینی هنوز تنهایی، هنوز هیچی تغییر نكرده، هنوز همون ادم كاملا قابل دسترسی، هنوز همون كسی هستی كه عاجز از پیدا كردن یك دوسته، نمیدونم دنیا عجیبه، ادمها عجیبند یا من عجیبم؟ ایا من هنوز مثل یك بچه هفت ساله به مقوله دوستی نگاه میكنم، چرا نمیتونم مثل بقیه ادمهای دیگه ادمها را تقسیم كنم، این برای وقت دانشگاه، اون برای ورزش، این یكی برای كار، اون فقط برای شادی و دست اخر تقسیم بشم به شخصیتهای مختلف، من دانشگاه، من كار، من درس و من ،من واقعیم را فقط با یك نفردر دنیا سهیم بشم، همسرم، واقعا انقدر دنیا كوچیكه كه فقط یك نفرسهم منه؟ چرا ادمها اینجورین؟ چرا هیچ كس یار نیست؟ چرا همه تو تنهایی خودمون غرق شدیم؟ اره فردا دارم جشن تولد چهل سالگیم را میگیرم اما من هنوز بزرگ نشدم، هنوز پذیرای واقعیت دنیا نیستم، هنوز تصوریك دختربچه را از دوستیها و ادمها دارم، ساده، مهربون، صمیمی و دوست. اما امروز باز هم در اخرین روزهای سی و نه سالگی به تنهایی رسیدم، به نقابها، به چهره ها، به تقسیم شدن، به اینكه هیچوقت نباید در دسترس بود، به واقعیت كه باید بین ادمها تقسیم شد، اسمان كار برای یكی، اسمان درس برای یكی دیگه، اسمان جدی برای اون یكی و اسمان.....
نوشته شده در : شنبه 13 خرداد 1396 توسط : اسمان پندار. .
خوبی خوشی ؟ ببخش که چند وقت بود برات پیامینفرستاده بودم سخت مشغول پایان نامه هستم و بسیار گرفتار
ولی امروز گفتم حتما بهت تبریک بگم تولدت را که اگر نزدیک بودم حتما شرکت میکردم چون واقعا مراسم جشن تولدرا دوست دارم فکرکنم برخی از دوستات اصلا اهل اینجور برنامه ها نیستند زیاد به دل نگیر بعضی ها حوصله ندارند ولی من بگم که واقعا دوست دارم شرکت کنم به هرحال امیدوارم جشن 120 سالگیت را جشن بگیری همیشه شاد و تندرست باشی
پاینده باشید.
من حدود یک ماهی هست که خواننده ی وبلاگتون شدم ولی تا حالا نظر نگذاشتم...خیلی نکته ی خوبی رو گفتین چون خود من از اون آدماییم که یه جور انزوای اختیاری دارم و انتظاری هم از کسی ندارم...و این کلا روتینمه نه اینکه دلایل دیگه داشته باشه....الان که احساستون رو درباره ی بهانه آوردن برای یه دعوت گفتین حس کردم چقدر ناخودآگاه با همیشه اول قرار دادن کارم به این موضوع دامن میزنم...
راستییی تولدتون هم دیرادیر مباااارکک
مرررسی سارای گل و مهربونم، مرررسی از این ارزوی زیبا برای من
آسمانی منم مثل خودتم نمی دونم چرا
هر کسی خواست دوستم بشه یک ضربه ای در نهایت نصیبم میکنه !!!گاهی فکر میکنم یعنی ما اینقدر تو دنیا تنهاییم باز خوبه آقا راستین هست بحر حال متاهلی اگر همسرت هم دلت باشه عالیه ،من گاهی فکر میکنم در نهایت اگر با جرج ازدواج نکنم چقدر اون طرف دوست خواهم داشت !!؟؟!این همیشه برام سواله که آیا قبل از اینکه عاشق باشی و ازدواج کنی بعدش عاشق خواهی شد؟؟
تازگی ها تعریف های بیشتری از تنهایی تو ذهنممیاد و حسابی درگیرم میکنه ولی اصلا حس تنهایی نکن من ۲۳ سالمه و شما ۴۰ ساله هیچ فرقی نداره سن آدم ها به هم نزدیکشون نمی کنه بلکه ذهنشون که بهم پیوند میده آدم ها رو ...فکر کنم بهم پیوند خوردیم راستی وارد شدن به دهه ۴۰ هیجان انگیز زندگی بهت تبریک میگم و می بوسمت
من هم اینجا در اورلاندو این مشکل رو دارم، تکلیف دوستی ها مشخص نیست
راستش من خیلی تو این باب حرفی ندارم.کسایی که خودشون رو دوستم می دونند دور و برم زیاده ولی واقعیت اینه که من فقط دوست اونام و اونا رابطه خاصی با من ندارن.
هیچ وقتم توی هیچ چیزی روشون حساب نمی کنم. کلا پذیرفتم آدما تنهان و بخاطر منافعشون مجبورن با دیگران در ارتباط باشند
البته در مورد شما خدا رو شکر همسرت یه دوست خوب حساب میشه.
من واقعا درکت میکنم.من هنوز که هنوزه تو دوست پیدا کردن مشکل دارم. مشکل من با نو یه مقدار فرق داره من فک میکنم بلد نیستم دوست پیدا کنم . از اینکه دوست دوربرم ندارم خیلی ناراحتم.