دارم یعنی درس میخونم . دقیقا وسط درس خوندن ذهنم کشیده شد به دوران دانشجویی داروسازی ام تو ایران و پریدم اینجا تا بنویسمش. اون زمان شهر دیگه ای درس میخوندم. خوابگاهی بودم و از سال اول که وارد اون شهر شدم پنج تا دوست ثابت شدیم از بچه های داروسازی و پزشکی و دندون که خصوصا با دوتا از اون بچه ها که داروسازی میخوندند چون هم رشته هم بودم 24 ساعته با هم بودیم. شاید فقط موقع خواب بود که هم را نمیدیدیم. این روند برای 6 سال ادامه داشت. روزی که درسمون تموم شد و داشتیم خداحافظی میکردیم فکر نمیکردم ممکنه تا همین امروز دیگه نبینمشون. قرار گذاشتیم مرتب به دیدن هم بریم نامه بفرستیم تلفن کنیم. الان که دوسه سالی هست وایبر و بعد تلگرام اومده تازه یک گروه تشکیل دادیم و گاهی از این پستهای دلخوشکونک میذاریم اما هیچ کس از خودش و زندگیش نمیگه. من نمیدونم الان دوستهای صمیمی ام که 6 سال روز و شب باهاشون بودم چه مشکلاتی دارند و چه زندگی دارند فقط تعداد بچه هاشون را میدونم و بزور اسم بچه هاشون را.. شاید کل دیدارمن با این 5 نفر از سال 80 که از هم جدا شدیم 5 مرتبه هم نشده باشه. عجیبه واقعا عجیبه اما حقیقت. و جالبه انگار این حقیقت همه جای دنیا هست. مثلا از سال اول که وارد اینجا شدم سه چهارتا دوست پیدا کردم که الان همشون سر کار میرن. یکی دوبار سعی کردم باهاشون ارتباط بگیرم اما تقریبا اون هم تموم شده حتی خود بچه های چینی یا هندی که هم فرهنگ هم هستند همدیگه را نمیبینند. هرکدوم زندگی خودشون را دارند. شاید تنها ردی از فعالیتها یا بعضی کارهاشون را تو فیس بوک یا اینستا به نمایش بگذارند. الان هم توی ازمایشگاه با دوسه تا از بچه ها صمیمی شدیم. وقتی با همیم همیشه در حال شوخی و خنده ایم. دلم میخواد بهشون بگم خواهشا وقتی فارغ التحصیل میشید رابطه ها را نگه دارید. نرید و یادتون بره پشت سرتون را نگاه کنید اما با تجربیات قبلیم میدونم این رسم زمونه هست. یکروزی هر کدوممون یک ایالت و یک شهر میریم و اونها هم بعضا میشن یک رد یا خاطره. پس بهتره تو حال زندگی کنم. الان که بهم توی ازمایشگاه خوش میگذره را دریابم. دل نبندم چون ادمها رفتنی هستند و فقط خانواده برای ادم میمونه. و هربار ادمهای جدید با خاطره های جدید بعنوان دوست پیدا خواهند شد. پس تو حال زندگی کنیم و از لحظه لذت ببریم.
برگردم سر بقیه درسم.
نوشته شده در : پنجشنبه 4 آبان 1396 توسط : اسمان پندار. .
بله كاملا حرف شما درسته این حقیقت تلخی هست كه آدمها صرفا در چارچوب منافع مشترك و یا فضاهای مشترك كنار هم قرار می گیرند و خوب طبیعی هست كه این دوستیها تاریخ مصرف هم دارند و به محض تمام شدن اون فضا ها و منافع مشترك از هم فاصله می گیرند و جای خودشون رو به دوری میدهند ...
این دوری ها و بی معرفتی ها خیلی برای آدم تلخ و ناراحت كننده هست و اگر آدم زیاد روی این روابط حساب كرده باشه چه بسا كه خیلی هم ضربه روحی میخوره و احساس بدی هم بهش دست میده من خودم چند تا تجربه اینطوری دارم كه تو اون مقطع خیلی بهم فشار اومد و حتی كارم به مشاور و روانپزشك رسید..
اما چه باید كرد ؟
باید بپذیریم كه تنها هستیم و كسی قرار نیست تو این دنیا ما رو از این احساس دور كنه .. پذیرش این موضوع خیلی به حلش كمك می كنه و بعد باید سعی كنیم خودمون رو بیشتر دوست داشته باشیم و با خودمون و تنهاییمون حال كنیم، شاید بد نباشه یك روز خودمون رو به یك قهوه دعوت كنیم یا برای دل خودمون تیپ بزنیم و بریم پیاده روی و یا جلوی آینه از خودمون و وجودمون تعریف كنیم اگر خودمون رو بیشتر دوست داشته باشیم دیگه نیازمون به دوست كم میشه و آمدن و رفتن های دوستان ظاهری هم اذیتمون نمی كنه..
شاد و سلامت باشید بانو.
بنظرم حق مطلب را کامل بیان کردید. وااقعیت زندگی همینه. درکنار هم قرار گرفتن ادمها براساس منافع مشترک و درنتیجه تاریخ دار شدن روابط. فقط قضیه اینه هنوز بعد این همه سال نتونستم با حقیقت اصل تنهایی ادم کنار بیام. هربار باز برام رفتن ادمها سوال و مساله میشه. انگار قراره همیشه با واژه دوست مشکل داشته باشم. بهرحال قوانین زندگی اکثرا بر اساس خواست ما جلو نمیره و هربار با سر میرم تو دیوار شیشه ای این حقیقت. ممنون از کامنت خوب .