سلام حتما میتونید حدس بزنید چرا کم پیدا شده ام. فصل امتحانها هست. وسط این امتحانها تکلیف و مقاله فرستادنم یک بخشی از نمره هست که باید انجام بشه. راستش از اونجایی که تو ایران دوران دانشجویی را یکجورهایی شب امتحانی می گذروندم و اونقدر درگیر زندگی و داستانهای دوره بیست سالگی بودم که خاطره ای جز غیر از تو سر خود و کتاب زدن نداشتم همین باعث شده بود که سالها بعد هرموقع بخاطر برنامه باز اموزی پام به دانشگاه باز میشد با حسرت دانشجوها را نگاه میکردم و ارزوی دوباره دانشجو شدن داشتم تا اینکه اینجا اومدم و جونم براتون بگه تا همین ترم یکجورهای بچه مثبتی بودم با وجود شکنجه شدنم تو فصل امتحانها باز هم بچه فیلسوف وار از درس خوندن و دانش بالا بردن لذت میبردن اما انگار این تابستون تز و دفاع و همزمان پروژه و بلافاصله شروع درس انرژیم را گرفت. شاید هم اینها بهونه هست و کلا از درس زده شدم. خلاصه خانم اقا جان من که کم اوردم و نمیدونید چقدر این ترم منتظر شروع پایان ترم و یکماه تعطیلات بین امتحانها هستم. هرچند همین الان هم که دارم مینویسم. باید همین امشب یک مقاله را ایمیل کنم به استادم که 20% نمره هست. فردا هم یک تکلیف که داده هاش را فقط دراوردم و شکل ریپورت نوشتنش مونده بعلاااااوه امتحان سختی که پنجشنبه دارم و یکعااااالمه جزوه ای که باید براش بخونم و جدا از این این امتحان اونقدر سخته که همه بچه ها گلابی وار داریم کوییزهاش را پاس میکنیم و با وجود ههمه تو سر زدنها همچنان نمره هامون لب مرز بالا پایین میپره. مغزم هم که خسته هست و همین الان باید این پست را جمع کنه شروع به درس خوندن تا خود نصفه شب کنه. دیگه براتون بگم از طرفی همه این تعطیلاتی که من بی صبرانه منتظرشم یعنی هفته ای سه روز ازمایش خوکی و چون فقط من و موبور نفرات اصلی هستیم. شیفتهای اصلی بین ما تقسیم میشه و بقیه کمک دست ما هستند . این یعنی دوشب در هفته 24 ساعت شیفت شب.تازه بغیر از ساعتهای اماده سازی برای ازمایش. اخه پروبهایی که زیر پوست میذاریم را خودمون میسازیم. اما ببینید که این درس خوندن با من چه کرده که با این وجود بیصبرانه منتظر همین تعطیلات خوکی هستم. خوب دیگه خدمتتون عارضم خیلی دلم میخواست از کریسمس و حال و هوای کریسمسی بنویسم اما چون خودم هم جایی نرفتم و حسش نکردم چیزی براتون ندارم بگم. یعنی دارم اما باشه برای بعد. یک برف گوگوری هم شنبه اومد ویک کوچولو هوای اینجا سردتر شده بازم این بحثها برای بعد. اصلا خودم هم برم پنجشنبه جمعه با انرژی برگردم و بچتم.
نوشته شده در : سه شنبه 21 آذر 1396 توسط : اسمان پندار. .
چقدر جوابت و تحلیلت به اقای مهران قشنگ بود. اون دو دلیلی که گفتی به نظرم خیلی حرف پشتش هست. دقیقا وقتی فکر می کنم چرا بعضی مشکلات برام سخته تحمل کردنش تو ایران به همین دو دلیل میرسم به اضافه حرف و حدیث فامیل و سر و کله زدن با مزاحمت هاشون که فکر کنم توی دلیل دوم بگنجه! (البته برای من! شاید خیلی ها فامیل خوبی دارن!)
عیب نداره روزهای سخت هم می گذره و روزهای بهتر از راه می رسه...
خدارو شكر كه اینقدر قوی و با اراده و نمونه هستید.
فكر كنم اونجا فضا جوری باشه كه بشه سختی ها رو تحمل كرد و پشت سر گذاشت.