امروز:

هورمون ؟

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا( سال چهارم) ،

سامبولی بلیکم
اوضاع و احوال ایرانیهای داخل و خارج؟ 
شنبه هست و برخلاف میل قلبیم برای یک ازمایش 10 ساعته مجبور شدم بیام دانشگاه. از ساعت 9 اینجام و تاساعت 8 شب هم کارم طول میکشه. چرا؟ چون مجبورم ازمایشی که دوشنبه هفته پیش انجام دادم را تکرار کنم. باز چرا؟ چون اونروز وقتی که ازمایش تموم شد. متوجه شدم فلان ماشین که برای گرم کردن محیط هست( ثابت نگه داشتن دما توی محدوده دمای بدن) تموم مدت خاموش بوده و نتایج ارزشی نداره و از اونجا که همه چیز رو برنامه هست برای جبران اون امروز مجبور شدم بیام همون ازمایش را تکرار کنم. 
خوب به زور اومدن دانشگاه هم نتیجه اش این بوده که برنامه داشتم برای امتحان سه شنبه درس بخونم که تا الان که ساعت 4 عصر هست هنوز نخوندم. اصلا از دیروز یک جوریم. غرغرو وعصبی و افسرده. خوشبختانه روز عید خوبی داشتم و کارها هم با اینکه سنگینه رو روال داره پیش میره و مشکل خاصی ندارم.شاید حتی اگه تمرکز و انرژی بالایی داشته باشم بتونم در حد احسن از وقتم استفاده کنم اما قضیه اینه که کم انرژیم. میدونید دارم به چی فکر میکنم؟ تغییرات هورمونی. خوب این تغییرات هورمون روی خلق و خو در بعضی خانمها و بمیزان خیلی خفیف تردر بقیه خانمها و بعضا حتی اقایون وجود داره. من همیشه خیلی خوش و خرم و خوشحال بودم که من از این ادا و اصولها ندارم و اگه فلان هورمون و بهمان هوورمون تو بدنم فیزیولوزیکی بالا پایین میرن. من از لحاظ رفتاری و حسی حتی متوجه اشون هم نمیشم. اما امروز بعد از اینکه یکهو از دیروز بدون دلیل خاصی بینهایت افسرده و بی انرژی شدم به این تغییر شک کردم. دارم فکر میکنم چندماه گذشته دوره های طولانی مدت و کوتاه مدتی بوده که با دلیل و بی دلیل بشدت بداخلاق و افسرده شدم اما دقت نکردم ببینم که الگوی خاصی با توجه به تغییرات هورمونی ام داره؟ اینکه من قبلا این طور نبودم دلیل نمیشه بگم پس هیچوقت این مشکل سراغم نمیاد. شاید هم یکجور افسردگی هست که بمیل خودش میاد و میره.خلاصه هرچی هست از سطح سواد من بالاتره و نمیتونم دلیلش را پیدا کنم. جز یادداشت کردن روزهای بداخلاقی و  پیدا کردن ارتباطش با بدنم. خب اگه اینطور باشه مثل اینکه باید نگران یک قضیه دیگه هم باشم. چون تغییر خلق و خوم خیلی شدیده و میل شدیدی به پاچه گیری و تنها بودن دارم. از نشونه هاش هم این که رفتم یک لیوان بزرگ قهوه خریدم و میخورم و  تو راهروهای تاریک و روشن دانشگاه با پاهایی که رو زمین کشیده میشه راه میرم. خلاصه من و ماموران حراست دانشگاه که تو همه سوراخ سمبه ها سرک میکشن رهروهای شنبه ایم. تک و توک یک چندتا دانشجوی خوش هم تو ازمایشگاهها ولو هستن. اما خوشبختانه غیر من کسی تو ازمایشگاهمون نیست. یک ساعتی هم رفتم جلوی پنجره و دستهام را پشت شیشه چسبوندم  و به برجهای منهتن که از دور سرهاشون پیداست و دیگه به منظره اشون عادت کردم خیره شدم. ادمهای توی مترو. برجهای بلند منهتن. اهنگهای بلند و  شاد تو کافه ها و ادمهای خوشتیپی که با سگهاشون تو خیابون راه میرن برام به منظره عادی تبدیل شده. فقط هنور بوی ایستگاهها و دیدن بی خانمانها عادی نشده. اره اسمانیم که دلش میخواد بره و تو دنیای خودش روزها و روزها گم بشه اما مجبوره به زور یک لیوان بزرگ قهوه صفحه را ببنده و خودش را به اجباربکشونه تو دنیای واقعیت و برای امتحان میان ترم سه شنبه درس بخونه و تو ازمایشگاه روزش را بگذرونه.
بجای من از روزهای بهار و تعطیلات حسابی لذت ببرید  


نوشته شده در : شنبه 4 فروردین 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic