دارم فکر میکنم حدو مرز ارزوهای من کجاست. میدونم با چه هدفی اومدم امریکا اما الان چی میخوام. خوب میدونید چیه. موبور خیلی زحمت میکشه و داره بخوبی بالا میره. با اینکه دانشجو هست اما بخوبی تو مسیر موفقیت و معروف شدن تو زمینه کاری خودمون قرار گرفته. روزی که من اومدم امریکا هدفم فقط رسیدن به گرین کارت بود و موندگار شدن. اما الان این هدف عرضی هم شکل گرفته و بزرگتر شده. مثلا دلم میخواد راستین موفق بشه. خیلی خیلی موفق بشه و به رفاه و ثروت زیادی برسیم. فکر میکنم هردو بشدت دلمون میخواد پولدار شیم( اررزو بر جوانان عیب نیست:))) بعد تو این یکی دوسال ارزوهام برا خودم هم شکل گرفت.موفق شدن تو رشته و تحصیلاتم. اما حالا یک فرصت دیگه میبینم. اینکه بتونم تو زمینه کاری خودم خیلی موفق بشم. یکجورهایی راه موبور را برم. اما یک سوال برام پیش اومده. اخرش چی؟ واقعا موفقیت تو کار و پژوهش ارزوی من هست؟ خوب اینطور نیست که این راه باز باشه و من باید فقط انتخاب کنم. برای اینکار باید بیشتر و بیشتر تو پژوهش غرق بشم. بذار یک مثال بزنم. همه امون کنکور دادیم. فرض بگیرید که میدونید رتبه خوبی میارید. مثلا چیزی زیر 5000. اما میدونید اگه مثلا روزی 12 ساعت درس بخونید و فیلم و تلویزیون دیدن و خونه عمه خاله و تفریح رفتن را هم کناربذارید میتونید رتبه حدود1000 بیارید.خوب میبینید این مسیر موفقیت هم به حرف ساده هست اما باید براش بیشتر مایه بگذارم. بااینحال قضیه اینه که هدف و انگیزه براش ندارم. همش میگم خوب که چی؟ از اینکار که اخرش مقاله خوب درمیاد اما واقعا چی؟ چی میخوام؟ نمیدونم چطور توضیح بدم اما فداکاریش بیشتر از انگیزه و دستاورد میشه. به اصطلاح اجر و پاداشش بیشتر معنوی میشه. اما من زندگی میخوام. پول میخوام. خونه بزرگ و ارامش و امنیت و رفاه میخوام. حالا بفرض 5-6 سال دیگه از عمرم را هم کاملا وقف علم کنم. من که موبور نیستم که 25 سالم باشه و هنوز اول راه باشم. واقعیت سنم اینه که من الان باید تو اینده خودم ایستاده باشم نه اینکه تازه اول راه و مسیر باشم. بعد از یکطرف هم میگم خوب اگه نکنم چه کنم؟ بفرض تفریح بیشتری کنم و راحتتر زندگی کنم مگه نه اینکه وقتی بعقب نگاه میکنیم فقط دستاوردها و رنجها و خوشیها یادمون میاد و روزمرگیها و تکراریها فراموش میشه؟ جدا من ادمیزاد چی میخوام؟ چیکار باید بکنم؟ چرا این تلاش تمومی نداره. اینطور نیست که اصلا از این تلاش لذت نبرم که اگه نمیبردم اصلا جلو نمیرفتم اما میدونم وقتی تلاش و فشار سنگین میشه خسته میشم اذیت میشم. دیگران ممکنه به به و چه چه کنند اما روزو زندگی من یک بعدی میشه و همه اش میشه ازمایش و تحقیق. دارم سبک سنگین میکنم. زندگی یک بعدی یا زندگی معمولی؟ کدومش؟مینویسم معمولی چون اگه تو اون مسیر قدم برندارم قرار نیست بخش خاصی به زندگیم اضافه بشه و ادامه همین سبک زندگی ام هست. خلاصه موندم چه کنم. اخ که چقدر این رسم روزگار و زندگی ما ادمها اما و اگر و اجبار داره. اونهایی که 20-30 سال دارید احتمالا نمیدونید. اما یواش یواش از 30 هست که حقیقت زندگی را بیشتر و بیشتر میبینید.
نوشته شده در : یکشنبه 12 فروردین 1397 توسط : اسمان پندار. .
راستش من خیلی از شرایط شما اطلاع ندارم اما این را میدانم که برای کسی مثل خودم که امکان مالی زیادی را ندارد همه چیز را خودمان باید ایجاد کنم و به جز خدا امیدی به کسی نداشته باشم. شما قطعا به آرزوهای تان میرسید زیرا در مسیر درست قرار دارید. سن هم معیار خوبی برای مقایسه نیست. تجربه کارهای قبلی تان در ایران را فراموش نکنید و از آنها استفاده نمایید. شما عقب نیستید بلکه چند سال از مسیر دیگری برای رسیدن به اهدافتان تلاش کردید.
خوب اول جواب سوالت در مورد موبور، ببین سمیه جون توی یك پست برای چندماه پیش مفصل توضیح دادم كه این همكارچه كارهایی برای پیشرفت میكنه، اما بصورت كلی، این اقا خیلی ایده ال گراهست، هركار و تكلیف یا وظیفه ای را در بهترین و كاملترین حالت ممكنش انجام میده، روزانه بیشتر ١٠-١٢ ساعت داره كار و پژوهش میكنه(منظور من از كار، ازمایش هست) مرتبا داره سرچ میكنه و مقاله های علمی مرتبط را میخونه. خودش میگه وقت خواب، بجای اینكه تو فیس بووك و شبكه های دیگه بره، مقاله میخونه، تو راه و مسیر هم همینطور و مثلا اگر قراره با فلان ماشین كار كنه تا كوچكترین برنامه را تحقیق میكنه و یاد میگیره.
ممنونم