پنجشنبه مثل همیشه با ذوق و اشتیاق ازمایشگاه رفتم، مثل همیشه با تموم وجود كاركردم، ازمایش روی خرگوش داشتیم، بازم یك روز طولانی، نا دوست هم كه از اول ماه به پروژه اضافه شده ، برای چند ساعت بود ورفت، جمعه تولد راستین بود، اما من ازمایش داشتم و باید میرفتم ازمایشگاه، باز هم مثل همیشه با انرژی و اشتیاق، ساعت اخر كار،نادوست اومد، استادم و موبور هم اضافه شدن. نزدیك ٢ سال هست که تو این ازمایشگاه كار میكنم . بدون منت روزی ٨-١٠ ساعت فقط برای اینکه پروژه خوب پیش بره كار كردم ، بااینحال استادم توجه مساوی به من و نادوستی كه یكهفته از حضورش میگذره نشون میده . با اینحال باز هم راضی بودم و خم به ابرو نیاوردم، حتی با اینكه دیدم اما حسش هم نكردم و به دل نگرفتم. عصر خسته اما بخاطر راستین رفتیم یك كافی شاپ و كیك سفارش دادیم و با یك شمع تولدش را جشن گرفتیم .خسته برگشتم خونه، خسته تر روز شنبه بیدار شدم، راستین بخاطر تولدش جمعه و شنبه راتعطیل كرده بود كه این دو روز با هم بگذرونیم اما من روز شنبه را هم باید میرفتم ازمایشگاه، باید یك ازمایش را تموم میكردم، تموم روز با انرژی نشستم و این ماده را رو اون ماده اضافه كردم، ادا اصول یك هم ازمایشگاهی را تحمل كردم، از خرابكاری اون یكی هم ازمایشگاهی گذشتم، خرابكاریش بشدت ازمایش من را بهم ریخت،قرار بود فقط 3-4 ساعت ازمایشم طول بکشه اما تا ساعت ٦ ازمایشگاه بودم، بدون ناهار ، تموم روز فقط دو لیوان قهوه خورده بودم، رو ترش كنی ها و بداخلاقیهای موبور كه نتیجه ازمایش از من میخواست را تحمل كردم، تو كتش نمیرفت كه كس دیگه ای خوابكاری كرده، كمك میكرد خرابكاریش را جمع و جور كنیم اما چون ازمایش من بود همه غرها و بد عنقیهاش را هم سمت من میفرستاد، دوسه بار تو روزبه راستین زنگ زدم و ساعت رفتن به خونه را عقب انداختم، ساعت ٦تا حدودی ازمایش جمع شد و خسته و گشنه و استرس کشیده و غر شنیده راهی خونه شدم، بعد تو راه اوار شدم. به این فكر كردم كه این همه بدو بدو و كار سخت برای كی؟ برای چی؟ چند برابر حقوقم كار میكنم فقط برای اینكه پروژه خوب پیش بره، اما برای چی؟ برای کی؟ اینهمه احساس مسئولیت، اینهمه خركاری، اینهمه استرس ، اینهمه اداو اصولهای مختلف را تحمل كردن، گذشتن از روز تولد همسر، گذشتن از روز تعطیل، خیلی خیلی بیشتر از ساعت کاری ازمایش کردن و مایه کذاشتن. بعد اخرش چی؟؟ واقعا كسی قدر میدونه ؟ حالا فرضا موبور خركار، اما مطمینا بعدا یکهو ده پله را یکی میکنه و موقعیت كاری خوب پیدا میكنه اما من اینترنشنال با نادوست زبان باز كه از كار درمیره واونقدر زرنگه که كسی نمیفهمه موقعیت یكسان پیدا میكنیم، كارها را من میكنم و اون تماشاگره اما شاید حتی بخاطر زبان خوب و سر و زبان خوبی كه داره موقعیت بهتری از من پیدا كنه،اصلا این را هم بیخیال. اینجا بعد ٤ سال،دور از پدر و مادر، گذشتن از خیلی چیزها، برای چی؟؟؟ اره تو راه اوار شدم، تو راه برگشت به خونه وقتی خسته و گشنه و استرس كشیده و حرف شنیده برمیگشتم پیش خودم میگفتم اینهمه كار،واقعا كسی میبینه؟ كسی میفهمه؟ کسی قدر میدونه؟ جواب و نتیجه و پاداشی داره؟ اینهمه از دست دادن ها؟ برای چی؟؟ چرا؟؟ چرا زندگی برای بعضی ادمها انقدر سختتر از بقیه هست، خسته ام، خسته از این زندگی كه از اول تا اخرش دویدم و چشم به اینده داشتم و به هیچی نرسیدیم
نوشته شده در : یکشنبه 23 اردیبهشت 1397 توسط : اسمان پندار. .
این ها کارهایی که من انجام می دم:
در طول روز به جای این که فقط بشینم و کار کنم، گاهگاهی از آفیس می یام بیرون ومی رم اتاق استادم و ی گزارش کوچولو از کارهام می دم، خیلی وقت ها صحبت به چیزهای دیگه می کشه و با همدیگه گپ می زنیم( به شدت روابطمون رونسبت به سال قبل بهتر کرده همین صحبت ها)
با هم افیسی ها هم گاهگاهی حرف می زنم و از کارهام می گم.
سعی می کنم توی جلسات هفتگی خودم رو بیشتر نشون بدم، هر کار کوچیکی که انجام دادم رو هم پرزنت می کنم و فیدبک می خوام.
کلا حرف زدنم رو در طول ساعات کاری افزایش دادم، با اینکه کمتر کار می کنم و بیشتر به چشم می یام.
امیدوارم تو هم راهکارهاش رو پیدا کنی و روز به روز موفق باشی
خسته نباشی دختر از اینهمه کار و تلاش، و امیدوارم الان حس و حالت بهتر شده باشه :)
راستش نمیخواستم برای این پستت کامنت بذارم، چون از ایشالا و ماشالا و حرفای مثبت دیگه انرژی خوبی نمیگیرم!
توی جواب بعضی کامنت ها پرسیدی آیا عدالتی موجود داره؟ جواب من منفی هست. امیدوارم خلافش بهم ثابت بشه :)
و اینکه میخواستم بهت بگم تو انسان شجاعی هستی که به جای نق زدن و حسرت خوردن، ساحل امنت رو رها کردی و یک مبارزه رو شروع کردی تا به آرزوهات برسی و این خیلی خیلی برای من قابل تقدیر هست..
بعدشم حس و حال بد و خوب گذرا هس..
روزی كه این پست را نوشتم فكر میكردم حسم موقتی هست نمیدونستم عمقی و ریشه داره، فكر كنم باید برای یكسری مسایل مسكن موقتی پیدا كنم، پروسه كانادا طولانی اما فكر كنم مسكن خیلی خوبی باشه، به شرط اینكه خودش تبدیل نشه به سوهان روح.
بهرحال این هم مثل همه دوره های خوب و بد میگذره.
من از وقتی اومدیم آمریکا، به یک نتیجه بسیار مهم رسیدم. اونم اینکه اینجا موفقیت دو فاز داره: فاز اول خود پروژه و نتیجه، و فاز دوم٫ هوش اجتماعی و روابط اجتماعی و نحوه پرزنت کردن خودت و کارهایی که در فاز اول انجام دادی.
راستش رو بگم، فکر می کنم شما هم مثل من فاز اول رو عالی کار می کنی ولی توی فاز دو ضعف داری.
شاید واسه همینه که موبور رو نتونستی درست و حسابی توجیه کنی که تو داری چطوری کار رو پیش می بری، درحالیکه خرابکاری های یکی دیگه رو هم راست و ریست کردی.
کلا بهتره کمی کمتر کار کنی وکمی بیشتر کامیونیکیشن
در ابتدا واقعا عذر میخواهم که این را بیان میکنم و حمل بر قضاوت عقاید شما نباشد. به نظر من سعی کنید نماز بخوانید و بعد دعا کنید. راستش بعد از خواندن نماز و طلب کمک از خدا ناگهان در دلتان یک اطمینان قلبی حاصل میکنید انگار بقیه خیلی مهم نیستند. من خودم این را امتحان کردم و متاسفانه وقتی به دلیل کاهلی خودم و کارهای زیادم نماز را جدی نمیگیرم اوضاع زندگیم بسیار بی نظم میشود. کارهایم انجام میشود ولی اطمینان و اتکای قلبی را ندارم. باز هم عذر میخواهم اینگونه بیان کردم.
گفتم پاسخ بدم بلكه تسلای خاطری باشه برای خستگی این روزهای شما، قبل از هر چیز من هم ممنونم كه نسبت بهم لطف و محبت دارید.
در خصوص سوالتون باید خدمتتون بگم كه بله به عدالت اعتقاد دارم چون اگر نبود خداوند وجود ارزشمند شما و همسرتون رو به جای دیگری كه محیط بهتری برای رشد داشته باشه نمی برد ، عدالتی هست كه با توجه به ویژگی های اخلاقی مثبتی كه شما دارید در كنارش خدا بهتون موهبت تلاش و پشتكار و هوش سرشار رو داده .. عدالتی بوده كه سالم و خوشبختین و عزیزانتون هستند و در مسیر آرزوهاتون حركت می كنید ..
خداوند طبیب روح ماست.
به طبیب اعتماد كنید .. گاهی ممكنه داروهای روزگار تلخ باشه ولی نتیجه شفاست ..
((این روزها هم میگذره و تموم میشه و خاطره میشه .. همسر بزرگوار هم موفق میشه و یك كار و موقعیت عالی پیدا می كنه شما هم با كار و تلاش زیادی كه كردین استحقاق زیادی نسبت به كائنات ایجاد كردید مطمئن باشید كه روزهای بی نظیری در راهه .. روزی خواهد رسید كه همه به جایگاهی كه در آینده به دست می آرید غبطه می خورند ))
اما از امروز و از این لحظه هم غافل نشین.. فریب بازی ذهن رو نخورین این ذهن تلاش می كنه كه توجه شما رو ببره به سمت چیزهایی كه ندارین و ناراحتتون كنه شما از این لحظه دستش رو بخونین و توجه و تمركزتون رو ببرین به سمت موهبت هایی كه دارین و شاد باشید .
برای شروع و كار عملی از همین امروز كتاب معجزه شكرگزاری خانم راندا برن رو بخونین و با دقت تمرین هاش رو انجام بدین.
با خبرهای خوب برگردین.
این همه ناراحتی و حس بد برای چیه؟ خداروشکر کن که موقعیت خوبی برات پیش اومده که میتونی خودت و توانایی هاتو نشون بدی عزیزم، حرف من شعار نیست فقط میخوام بهت بگم تو زندگی همه شاید ما کارای بزرگی انجام دادیم که ممکنه به چشم کسی نیاد ولی حداقلش اینه که تونستیم توانایی مونو ثابت کنیم و هیچکس هم متوجه نشه خودمون میدونم چقدر داریم زحمت میکشیم لاقل به خودمون که ثابت میکنیم...عزیزم محکم باش و هیچوقت تسلیم نشو...من هروز این جمله رو به خودم میگم چون منم هم کار میکنم هم درس میخونم هم اینکه نامزدم انگلیس هست و خودم ایرانم سختی زیاد دارم ولی ته دلم خوشحالم که این شرایط قراره از من یه فولاد آب دیده بسازه...ببخشید خیلی حرف زدم