حتما خیلی از شما هم تو اینستا گرام صفحه هایی چند هزار بازدید كننده را دیده اید، شده از خودتون بپرسید دلیل موفقیتشون چیه؟ من یكی دوبار این سوال را از خودم پرسیدم. بنظرم چند عامل اساسی تو موفقیتشون نقش داره. اما مهمترینش نگرش شاد و پر انرژی اشون به زندگی هست. یعنی تا صفحه اشون را باز میكنیم كلی انرژی خوب و شاد میگیریم و دوست داریم ادشون كنیم، خوب موارد دیگه ای هم هست، مثل به اشتراك گذاشتن هر روزه زندگی یا به اصطلاح هرروزاستوری گذاشتن، از خود و طرز زندگی البته از جنبه مثبتش ، مبتكر بودن و خلاقیت داشتن و به اصطلاح متفاوت نمایش دادن. خوب من اون چیزهایی را گفتم كه میخواستم با خودم مقایسه كنم، مسلما دلیلهای دیگه هم داره كه اگه دوست دارید شما بنویسید. بهرحال به خاطر همین دلایل بالا و چندتا دلیل دیگه من نمیتونم هیچوقت همچین صفحه ای را داشته باشم. اصلا اینطور بگم تو صفحه واقعی ام عكسهای از خودم و جاهای دیدنی هست، عكسهایی كه دارم لبخند میزنم و یك كپشن كوتاه شاد هم دنبالشه، بارها خانواده و دوستان گفتن چقدر صفحه شادی دارم. از طرفی زندگی تو نیویورک میتونه مجموعه زیادی از موضوع برای عکاسی در انتخابم بگذاره که جوابگوی همون بخش نیاز به تنوع و خلاقیت باشه. اما واقعیت اینه که من واقعی نه اون صفحه اصلی اینستاگرام با کپشنهای شاد و لبی همیشه خندونه. نه این وبلاگ که ترسها و دلهره ها و افکارم را به تصویر میکشم. یعنی اونهایی که اینستا گرام منرا میبینند با ترسهام اشنا نیستند و شمایی که اینجا را میخونید نمیدونید که بخشی از من تفریح میکنه. خوشحاله و خوش میگذرونه و شوخی میکنه و لبخند به لب دیگران میاره و یا حتی به عنوان یک دختر شاد و سرزنده تو دانشگاه شناخته میشه. راستش گاهی به ادغام اینجا با اینستاگرام فکر کردم. به پابلیک کردن صفحه اینستاگرامم ( نه اون صفحه ای که بعضی از شما میشناسید هم فکر کردم) اما بعد دیدم نه من ادمش نیستم. اول از همه نمیخوام خانواده و دوست و اشناهایی که منرا میشناسن کاملا ته اعماق وجود منرا لخت و بی پرده ببینند. نه. اینطور احساس میکنم خودم را از دست میدم.از طرفی اگه قرار باشه همیشه به شادی تظاهر کنم.امواج ترسها و نگرانیها و فکر منرا غرق میکنه. من به شما و این صفحه برای حرف زدن بی ترس قضاوت شدن احتیاج دارم. دلیلهای کوچیک دیگه ای هم دارم. مثلا بنظرم کسی که صفحه های پرمخاطب پیدا میکنه عملا زندگیش میشه اشتراک گذاری زندگیش، یکجورهایی بنظرم خلوت ادم از بین میره و این کار تبدیل به وظیفه میشه که اگه روزی نتونه پستی بذاره با کم و زیاد شدن مخاطبها تحت فشار قرار میگیره. درثانی فکر میکنم این پابلیک کردن صفحه و پست و استوری گذاشتن هرروزه خیلی وقت از ادم بگیره کاری که من درحال حاضر نمیتونم انجام بدم. خلاصه اینطور بگم نیویورک میشه گفت یکی از بهترین شهرها برای سوژه و موضوع های اجتماعی هست که گهگاهی بدجوری دلم را برای عکاسی و ثبت اون تصویرها میبره اما بعد میبینم درسته این شهر خود موضوعه اما نگارنده اش، نویسنده مورد نظر نیست. خلاصه میدونیم که وبلاگ قدیمی شده.خیلی نویسنده ها بستن و رفتن. بعضیها حتی بدون خداحافظی رفتن. خیلیها دیگه سمتش نمیان و اینستاگرام روز بروز داره جذاب تر میشه. صفحه های صدهزارعضوی چیزی نمونده که میلیونی و فراتر برن. البته اشتباه نشه من به میلیونی که هیچی ،حتی هزار نفر فالور فکر نمیکنم .منظورم درکل بی رونق شدن وبلاگه. بهرحال اینجا و شما دوستان برای من یک چیز دیگه هستید.
من که اینطور فکر میکنم. حالا اگه هر کدوم شما از اون دسته دوستان با صفحات پربازدید هستید بیاید و بگید درست حدس زدم یا کامل اشتباه گفتم.
نوشته شده در : شنبه 5 خرداد 1397 توسط : اسمان پندار. .
خب من اینستا داشتم که از روی گوشی ام پاک کردم و البته صفحاتی که فالو کرده بودم بخش عمدی اش صفحاتی بود که بهم ایده و انگیزه میداد اما یه جایی دیدم خیلی اذیتم میکنه اینهمه ایده و برام به نوعی شکنجه شده بود چون نمیرسیدم اون همه کارهای خوشایند را انجام بدهم و یه جایی به خودم اومدم دیدم من به اندازه ی کافی از اینستا ایده گرفتم و تا یکی از اینها حذف نشه دیدن این همه موفقیت دیگران برام کلافه کننده شده،تازه من اصلا این پیج هایی که هی استوری میذارند از لحظات شاد و رنگی زندگی اشان را چندان فالو نمیکردم بیشتر صفحاتی بود که روتین واقعی زندگی را داشت یا کلا یه مبحثی را دنبال میکرد، مثلا با شناختن یکی دوتا اپلیکیشن شروع کردم زبان آلمانی را خودم خوندن باورت نمیشه ولی اینقدر خوب و جذابه.... راستی یه سری از این صفحات از این صفحاتشون پول درمیآرند و تبلیغ میکنند اینها را هم واقعا به جنبه ی تبلیغ بهشون نگاه میکنم مثلا تا حالا دیدی کسی بگه وای خوشبحال اون زن که با داشتن مایع ظرفشویی اش اینقدر خوشحاله خخخخ خب چون همه میدونیم اون فقط یه تبلیغه، اما در مورد اینستا هنوز خیلی ها این را باور نکردند...خب در مورد تلویزیون هم واقعیتش اینه ما اصلا تو خونه مون تلویزیون نداریم و از بابت این القا کردن های تلویزیونی راحتیم و اگر قرار باشه چیزی ببینیم گزینشی و انتخاب شده است و تقریبا خیلی محدود...من هم جدیدا حوصله ی این را ندارم که خیلی از زندگی ام را عیان کنم انگار جلوی راحتی آدم را میگیره
البته من خودم هرگز حساب اینستا نداشتم و شایدم طرز تفکرم اشتباه باشه!
خیلی خوب میكنی كه خودت را كمتر الوده شبكه های اجتماعی میكنی چون بدجور اعتیاداوره:)