هفته پیش. هفته سنگین شروع شد اما دراخر از لحاظ کاری سبک شد. علتش هم این بود ستون hplc که کار میکردم کامل از کار افتاد و از اونجا که دومین ستون بود که باهاش کار میکردم تصمیم گرفتیم بیشتر وقت سر hplc نذارم و بانظر استاد و موبور قرار شد بجاش برم سر ادامه کار با دستگاه خیلی خیلی پیشرفته تر. البته علت از کار افتادن ستون هم برامون مهمه که بفهمیم و از طرفی دارویی که استفاده میکنم ناپایداره که حدس میزنیم شاید در کل بخاطر ماتریکسی باشه که استفاده میکنم و بهتره بجای محلول رینگر سدیم کلراید بکار ببرم. خوب بحث را بیشتر تخصصی نمیکنم. فردا تا سه روز دوباره ازمایش سنگین روی خوک داریم. از همون ازمایشها که شیفت من حداقل 13-14ساعت در روز میشه و فقط شب برای خوابیدن میام. سه روز اینطوری هست. و هفته های بعد هم درحالی که حتی موبور هم برنامه مسافرت برای خودش ریخته من باید کار سنگین ازمایش را با دستگاه پیشرفته ادامه بدم و هرجور شده تا چندهفته اینده نتیجه به استادم بدم. قراره برای ازمایش فردا از fdaهم بازدید داشته باشیم و خود کله گنده fda با دوتا از کارمندهاش میان برای بازدید. البته جدیدا وقت تمدید پروژه هم رسیده و خیلی هم به استادم دارن سخت میگیرن که همین سختی بمراتب به ما هم منتقل میشه. اوضاع ازمایشگاه هم باوجود نادوست کمی بالا پایین داره دارم سعی میکنم بتونم اوضاع را برای ارامشم مدیریت کنم اما سخته چون دشمن قسم خورده ای در لباس دوست دارم. بدجور پشت سر میزنه.و بقول همسر من هم شخصیت فالوور دارم و کمی دارم بازیچه میشم. کمی فکر کردم چطور میتونم از شخصیت فالوریا پیرو بودن تاحدی راحت بشم (چون لیدر بودن را هم دوست ندارم) و دیدم با عدم تایید نظرات خیلی راحت میشه اولین قدمها را برداشت. راستی دعا کنید که این نادوست کار دستم نده. واقعا پشیمونم که پارسال باعث شدم پاش به ازمایشگاه ما باز بشه. بیخیال. فعلا
نوشته شده در : دوشنبه 4 تیر 1397 توسط : اسمان پندار. .
باید بهت بگم که بهترین کار همون مدیریت کردنه چون تو بخوای نخوای باید دوسال دیگه تحمل کنی پس بنظرم بزن بر طبل بیخیالی و فقط صرفا کارتو انجام بده و تمرکزت روی کار خودت باشه
انرژی تو صرف اینکه دشمنت در لباس دوست چی میگه و چیکار میکنه نکن، البته این نظر شخصی من بود چون این استراتژی منه تاحالا هم بهم جواب داده
ممنونم دوست خوبم، امروز كه دارم جوابت را میدم ازقضا باز كمی دوباره خسته ام، كارم خیلی سنگینه و واقعا همه انرژیم را دارم سرش میذارم، صبحها زودتر میرم سرازمایش و شبها هم تا ٧-٨ ازمایشگاهم، دختره هم خیلی اذیتم میكنه، سعی میكنم اصلا فكرم را درگیرش نكنم اما چون با هم تو یك پروژه ایم مجبورم باهاش درتماس باشم و اونهم خوب میدونه چه حرفهایی ازارم میده. الان واقعا ازش متنفر شدم و همین تنفر باعث میشه حضورش بیشتر اذیتم كنه. ونمیتونم از این تنفر هم نجات پیدا كنم، خلاصه .امیدوارم بتونم بهتر خودم و این قضیه را مدیریت كنم