با اینكه مسافرت فشرده ای بود اما حس خوبی داشت و خوش گذشت،یكجورهایی نیازداشتم.عروسی هم خوب بود،عروس و داماد دوروز قبل از جشن از بلاد خارجه تشریف اورده بودندوبعد از چهارسال تاهل جشن میگرفتند،البته ناگفته نماند خود من و همسر هم بعد از سه سال عقد و البته همخانه بودن جشنیدیم(جشن گرفتیم)یه كلیپ باحالی هم داشتند كه انگاری تو تركیه پر كرده بودندو ما هم هوسیدیم.و البته اون بنده خدایی كه پست مرگ را هم برای اون نوشته بودم اونجا بود،همه سعی میكردند كاملا طبیعی و مثل همیشه رفتار كنند،از اول تا اخر هم قوی و محكم با زن وبچه هاش رقصید،زنش بهش لبخند میزد و دورش میچرخید،خلاصه دلمون پرغصه ،تمام شب را لبخند زدیم و رقصیدیم،اینهم حكایت فامیل ماست،بنده خدا امروز هم برای بارسوم عمل داشت كه باید زنگ بزنم احوالش رابپرسم .جمعه برگشتم و تمام روزرا خوابیدم كه چسبید،ماه شهریور داره نزدیك میشه ............
نوشته شده در : شنبه 26 مرداد 1392 توسط : اسمان پندار. .