امروز:

داستان سفر نرفته ما

امروز صبح مثل همیشه از خواب که بلند شدم اولین کاری که کردم میلم را چک کردم باز هم خبری نبود دیگه یواش یواش دارم ناامید میشم.یه چند روزی هست که دارم وب یکی از دوستان را می خونم قلم شیرینی داره ،روزهای قبل از رفتنش و حال و هواش .کاملا میتونم درکش کنم و از طرفی سعی میکنم که زیاد تصور نکنم دلم میگیرهچون می ترسم حالا حالا این موقعیت برای من پیش نیاد اخه من برخلاف این دوستم که انگار زمین وزمان دست به دست هم داده بودند که کارهاش جور بشه من همه چیز بر ضد رفتن من عمل میکنه........................................................اولین بار که برای رفتن اقدام کردم 7 سال پیش بود(سالی که خیلی توی نوشته های من میبینید چون اتفاقات خیلی زیاد ی تو اون یک سال افتاد).من و همسرم تصمیم گرفته بودیم که بلافاصله بعد ازعقد برای رفتن اقدام کنیم پیش یکی دوتا وکیل رفتیم و در مورد کانادا پرس و جو کردیم هر دو گفتند ما انقدر میگیریم مدارک پر میکنیم و از این حرفهانامردها هیچ کدوم نکردنددرست و حسابی راهنمایی کنند بگند به جای اینکه چند سال منتظر بمونید و برای فدرال اقدام کنید بیایید برای استرالیا یا کبک اقدام کنید اونموقع ها من هنوز به معجزه سرچ از طریق اینترنت پی نبرده بودم زبانم هم خیلی ضعیف بود و رفتن هم مثل الان خیلی باب نشده بود.هیچ کدوم نمیدونستیم چیکار کنیم.قانون فدرال اونموقع ها یه حسن داشت مدارک را همون اول کار نمی خواست پیش خودمون حساب کردیم تا اونموقع زبان می خونیم و ایلتس میگیریم وهیچ راه دیگه ای هم نمی شناختیم پس  عقد که کردیم سریع سکه ها را فروختیم و تبدیل به 1100 دلار ناقابل کردیم و خودمون از طریق سفارت اقدام کردیم.اونقدر خوشحال بودیم که به هر کس می رسیدیم از رفتنمون می گفتیم.ماهها گذشت و ما منتظر برای رفتن بودیم حتی برنامه داشتم جهیزیه ای نخرم و همه را پول کنیم ببریم.من و همسرم بعد از عقد هم خونه شده بودیم وبیوسیله زندگی کردن خیلی سخت بود.دیدم نه اینطوری خیلی سخته ،همه جوونیم داره تو حسرت و انتظار میسوزه ،خسته شده بودم از بس هر کی میومد خونمون باید بهش توضیح میدادم من قصد رفتن دارم و برای همین هیچ وسیله ای نخریدم پس همزمان با ترتیب دادن جشن عروسی شروع کردم به خریدن جهیزیه،انصافا سلیقه خوبی هم دارم و با دقت و سلیقه شروع به خرید کردم،بگذریم نزدیکیهای 5 سال زمانی که سایت سفارت برای رفتن کسانی  مثل ما که تو اون سا لاقدام کرده بودند رسید دیدیم ای داد بیداد این زمان تو سایت 7 سال شده،اوف اگه بدونید این انتظار چقدر از انرژی ما را تحلیل برده بود جدا از اون چون از همون روز اول با شادی به همه گفته بودیم بله ما برای رفتن اقدام کرده ایم هر کی به ما میرسید از تاریخ رفتنمون می پرسید ........(الان بر می گردم)


نوشته شده در : چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392  توسط : اسمان پندار.    دیدگاه() .

نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic