همیشه شنیدیم بچه های دهه شصت نسل سوخته هستن. من که معتقدم همه ما بچه های انقلاب سوخته ایم. دهه چهلیها از همه بدتر چون تو بچگیشون انقلاب و بعد جنگ را تجربه کردن و از انقلاب و جنگ یکهو پریدن وسط مشکلات پدر ومادری با تحریم و سگ دوهای زندگی اقتصادی. نه نه من قرار نیست از دهه چهلیها بنویسم میخوام از یک دهه پنجاهی بنویسم. دهه پنجاهی که تو سن 27-28 سالگیش اولین موبایلش را بدست گرفت. از همون نوکیاهایی که الان با چشمان باز بهش نگاه میکنیم . دهه پنجاهی که تا سن 24-25 سالگی سر از کامپیوتر در نمیاورد بعد هم کامپیوتر دریچه ای بود برای ارتباط گیری با ادمهای دیگه. گروههای یاهو مسنجری اون زمان مثل جو وایبر دوسه سال پیش بود. انشالله وایبر که معرف حضورتون هستن. همون اپ محبوب قبل تلگرام را عرض میکنم هنوز صدای وصل شدن اینترنت را بخوبی یادم میاد.بیست سالگی من زمانی بود که اتوبوسهای بین راهی را برای چندتا نوار که راننده برای جلوگیری از خواب رفتنش میگذاشت میگشتن. هرچند درعرض پنج سال یعنی اواخر دانشگاه زمانی که کم کم پای اتوبوسهای ولوو و جدیدتر به حمل و نقل بین شهری باز شد یکدفعه بساط گشتن اتوبوسها برای نوار هم تموم شد. اصلا انگار همه این نقل و انتقالات منتظر بود که صاف تو دوره جوونی ما یعنی 17-18 سالگی تا 27-28 سالگی رخ بده. تکنولوژی ما تا قبل از اون زمون یک تلویزیون بود با سه شبکه که درنهایت تو سن بیست سالگیمون شد پنج شبکه. خانواده هایی هم بودن که ویدئو پلیر داشتن که شکر خدا ما همون را هم نداشتیم . تلفن و قرارهای مخفیانه تنها راه ارتباطی دختر و پسر ها بود. اون هم از ترس کمیته و بعد گشت و فک و فامیل و اشنا باید با هزار تا سلام و صلوات انجام میشد. اون زمان اینطور نبود که وقتی دیر برمیگردی مامان و بابات تو رو خودشون نیارن و یا اگه پرسیدن بگی با فرزاد و نقی و تقی و اقدس و سوگل باغ کامی اینا بودیم. اینطور نبود که باغ داشته باشید و با خانواده هماهنگ کنید من اخر هفته استخر پارتی با دوستان دارم. اون زمان برای اینکه با دوست پسرت دو کلمه حرف بزنی باید تلفن طبقه بالا و اتاق کناری و اتاق مهمون را قطع میکردی تا بتونی یواشکی زنگ بزنی و سه تا کلمه حرف بزنی یا مجبور بودی ده بار زنگ بزنی تا دفعه یازدهم دوست پسرت خودش گوشی را برداره. امان از اینکه مادرت میفهمید که دوست پسر داری. حالا پدر جای خود بماند. اصلا چرا راه دور بریم برای یک رژ لب و ابرو و سبیل برداشتن دخترها کلی داستان داشتند. خوشبختانه من داستان قابل توجهی تو این یکی مورد ندارم. حتی باعث تعجبم هست که چرا یادم نمیاد اولین بار کی ارایش کردم یا صورتم را تمیز کردم. درعوض مقادیر قابل توجهی داستان غیر قابل بازگویی راههای پیچوندن خانواده برای قرار با پسر دارم. اصلا چی شد به این حرفها رسیدم. اهان امروز از حمام که اومدم بلافاصله موهام را سشوار نکشیدم. بعد چندساعت موهای وز کرده و غیر قابل تحملم شکل و شمایل اسمان بیست ساله را برام تداعی کرد. اون زمانی که شب حموم میرفتم و تا صبح روسری بسر میخوابیدم تا صبح کمی موهام صاف تر شده باشه. مادرم اهل سشوار و قرو فر نبود. بود اما بعد نبود.درواقع از دهه سی هایی بود که جوونیش با سفارش لباس از فرانسه شروع شده بود و به برکت اجبار انقلاب رسیده بود به سرکردن یک چادر مشکی برای مدرسه رفتن درحالی که صبح به صبح چهارتا بچه قدو نیم قد را باید راهی مدرسه و مهدکودک میکرد توی بلاد غریب تهروون،با هزار و یک داستان دیگه که باز هم نمیشه اینجا گفت. خلاصه نبود که اینها را بهم یاد بده. دوستهام هم از خودم ساده تر بودن طوری که دهنشون از یک رژ لب ساده من چهارمتر باز میموند و تازه باید بخشی از زندگیم را هم باید ازاونها هم پنهون میکردم. من بودم و اسمانی که همه زندگیش را قدم بقدم خودش تجربه کرد و ساخت. اره من یک دهه پنجاهی بودم که موبایلهای هوشمند با این شکل و شمایلشون تازه از ده دوازده سال پیش تو دستم قرار گرفت. با ورود همین موبایلها و شکل و شمایل جدید بود که سرعت تغییر تکنولوزی به زندگی ادمها هم راه پیدا کرد و فکر و عقیده ها و زندگیها را از اینرو به اونرو کرد. الان من برای شکل دادن به موهام گوگل میکنم برای پیدا کردن بهترین راههای صاف کردن دایمی مو. برای رنگ کردن موم رنک ارایشگر مورد نظرم را چک میکنم و ریوو های کارش را میخونم. تو ده تا صفحه میگردم و محصول مورد نظرم را با امازون سفارش میدم و همزمان فکر میکنم دهه پنجاه بعد از دهه چهل نسل سوخته هستند.
نوشته شده در : یکشنبه 23 دی 1397 توسط : اسمان پندار. .
راجع به دهه 40 یی ها گفتی، حداقل اونها کودکی و نوجوونیشون با شادی و امید گذشته.
دهه 50 ای ها هم یه کورسوی امیدی داشتن. و خیلی هاشون وقتی به دنیا اومدن که بهشون وعده ی عبور کشورشون از دروازه های تمدن
تا کمتر از چند دهه دیگه داده شده بود و همه چی رو به رشد بود.
فرق دهه شصت این بود که اونجا همه گرد و خاکا خوابید و همش ترس و نگرانی بود. هیچ آینده ی امیدوار کننده ای برای این کودکان تازه متولد شده متصور نبود. خیلی هاشون با تشویق و سیاست های غلط جمعیتی به دنیا اومدن و از کنکور گرفته تا اشتغال همه با هم درگیر مشکلات عظیمی بودن.
به هر حال من دهه 60 ای ام. و الان هم که بعد از عمری اومدیم به ینگه دنیا ، هیچ حس و حالی برای اون حرف ها نیست. عجیب اینکه اکثر اون نسل به مشکل ازدواج هم برخوردیم! اکثر دوستای من الان مجردن. دیگه نمیدونم فقط ما و اطرافیان و اقوام ما اینطور هستن یا واسه همه است.
الان تو این وضعیت و توی این سن نمیدونم بگم خوشحالم یا غمگین اما یه حس عجیبیه انگار بیش از حد تحملم برم گذشته و یه حس بی حسیه! خاصیه...
دوران خیلی سختی بود گذشته ی ما.
پ ن: دهه هفتاد رو نمیدونم اما اگه دهه 60 نسل سوخته اند دهه 80و90 رو میشه نسل پدر سوخته نامید :))
بهرحال امیدوارم روزهای بهتری در انتظار همه امون باشه
راستش اون زمان دوس پسر/دختر اصن وجود نداشت :)))
من به شخصه فکر میکردم لک لک ها من رو برای خونوادم آوردن :))))
جدی میگم ای كاش خیلی از این محدودیتها و در نتیجه انتخابهای اشتباه نبود.
باور کن هیچی بدتر و مزخرف تر از موی صاف نیست تمام عمرم حسرت موهای فرفری یا افرو را داشتم. مرغ همسایه هم واقعا غازه.
واای من اگه موی صاف داشتم پیكسی كوتاه میكردم، اما الان اگه پیكسی بزنم میشم یك ببعی در كوهای الپ.
كامشین جون خیلی موهای صاف و قشنگی داری واقعا نازن و البته خودت بهتر میدونی هرمویی قر و فرخودش را لازم داره :))