امروز:

ساختمان زندگی

» نوع مطلب : خودشناسی ،من و خودم ،

امروز یك سمینار در مورد نوشتن گرنت داشتیم، اكثر كسانی كه اونجا بودن از استادان دانشگاه بودن و البته چندتایی هم بچه های ph-D, طرف داشت از مراحل رشد ١٥ ساله كاری حرف میزد، اینكه چطور بعد از ١٥ سال تحقیق به مرحله تجربه میرسید وخلاصه اونرا به رنگین كمانی شبیه كرده بود كه گذراز هرمرحله ١٥ سال طول میكشه و دست اخر شما كسی هستید كه تاثیر گذار تو علم میشید، وسط این توصیفات بود كه من كشیده شدم به دوره كردن زندگی خودم، تو ایران كمتر پیش میاد كه كسی به تاثیر گذاری تو زندگی بقیه ادمها فكر كنه، نهایتش اگه كار علمی میكنه، تعداد مقاله ها و شناخته شدنش تو جامعه ایران براش مهم باشه، ممكنه خیلی كمتر به این فكر كنه كارعلمی كه میكنه میتونه بهبودی تو پیشرفت علمی داشته باشه و نه بخاطر منافع شخصی بلكه بخاطر منافع علمی كاری را بكنه. علتش هم بیشتر این میتونه باشه كه همه چیز تو ایران خیلی پیچیده شده ، موانع یكی دوتا نیست. خود سیستم بزرگترین مانع محققین تو ایران هست. من هم تو اون سیستم بزرگ شدم، دغدغه دبیرستانم كنكور و قبولی تو رشته دلخواهم بود، بعد تو دانشگاه اونقدر از محیط و شهر دانشگاهم بدم میومد و خودم هم مشكلات شخصی خودم را داشتم كه تنها چیزی كه بهش اهمیت میدادم تموم كردن درس و دوره بود، از درس خوندن و دانشگاهم هیچ لذتی نمیبردم و همیشه فكر میكردم دارم رشته ای را میخونم كه اصلا بهش علاقه ندارم، بعد كه وارد كار و زندگی شدم باز هم اونقدر مسایل شخصیم بزرگ شده بود كه به تنها چیزی كه فكر نمیكردم هدف زندگی بود، میدونستم یك گمشده دارم اما با وجود كلاسهای خودشناسی بازهم نمیتونستم پیداش كنم. با اینكه داروخانه زده بودم اما موفقیت كاری هم برام مهم نبود، فقط گهگاهی كه برای بازاموزیها پام به محیط دانشگاه میرسید و برای درس خوندن و دنیای دانشجویی دلتنگی میكردم باعث تعجب دوستهام میشدم، البته باید بگم كه از ابد و ازل احترام فوق العاده زیادی برای كسانی كه رتبه علمی بالایی داشتند داشتم. بعد از اون دچار چرخه معیوب مهاجرت شدم، باز تنها هدفم رفتن از ایران بود، روزی كه دانشجویی به امریكا اومدم به تنها چیزی كه فكر نمیكردم موفقیت علمی بود، اونقدر تو چرخ لنگ زبان گیر كرده بودم كه گذروندن ترمها شاهكارم بود، بگذریم كه همون سال اول بلافاصله برای دكتری اقدام كردم، البته كه هدف اصلیم داشتن فرصت بیشتر برای قوی كردن زبان بودتا بالاخره پام به ازمایشگاه بازشد، اول تمركزم رو تموم كردن تز بود و بعد پروژه و حالا با این شنیدن این سمینار دارم فكر میكنم مشكلات زبان و تز و حتی پروژه و حتی دغدغه گرین كارت یك روزی تموم میشه، تو از زندگی چی میخوای؟؟ ایا میخوای زندگیت را صرف موفقیت علمی كنی؟؟ دلت اسم و رسم میخواد، تعداد بالای مقاله و سایتیشن مد نظرته، یا یك كار خوب و بچه دارشدن و صرف زندگیت برای بچه، به زندگی استادم كه بچه نداره فكر میكنم، بنظر بیخیال و اروم میاد، دركنار كلاسهاش هدفش موفقیت تو پروژه هست و ساعتهای زیادی را صرف مطالعه و كار روی پروژه میكنه. ایا این میتونه هدف زندگی من باشه؟ واقعا نهایت ارزوی من تو زندگی چیه؟ خب راستش هنوز هدف خاصی برای خودم متصور نیستم، واقعا نمیدونم میخوام یك محقق بسیار بسیارخوب بشم یا یك محقق خوب و مادرخوب، یا دوست دارم به راستین بعنوان منبع درامد تكیه كنم و بقیه زندگیم را به بیخیالی همراه یك كار مناسب بگذرونم، شاید هم بهتره سعی كنم الان بهش فكر نكنم، از روزم بهترین استفاده را ببرم، اون روز را بسازم و ازش لذت ببرم و بعد درنهایت بشینم و ببینم ساخته ام چه شكلی پیدا كرده، بشكل یك اسمان خراش یا یك خونه گرم و نرم با یك حیاط زیبا و یا یك ساختمان كه هرطبقه اش یك رنگ و شكل داره.


نوشته شده در : پنجشنبه 9 اسفند 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

رویا
دوشنبه 13 اسفند 1397 10:23
آسمون عزیز من مدتیه که به این نتیجه رسیدم که خیلی لزومی نداره حرص بخورم دست و پا بزنم تو لاک برم و خیلی از بحثها را تو زندگیم حذف کردم دیدم ارزش نداره به خصوص تو ایران سعی کردم بیشتر به خانواده صمیمیت با اونا و خودم فکر کنم و الکی تحت تاثیر قرار نگیرم البته تو واسه من قابل تحسینی و به نظرم راه درست را انتخاب کردی و خوب هم داری تلاش میکنی فعلا باید اینطور باشی از یه جایی به بعد که خودت متوجه اون میشی تغییر مسیر میدی و قطعا تصمیم درست میگیری موفق بااشی به خودت افتخار کن دختر
پاسخ اسمان پندار : رویا جون ، چقدر خوب تونستی بحثهای مخرب را از زندگیت حذف كنی، منم كمتر به بعضی چیزها اهمیت میدم اماگاهی هم نمیتونم فرار كنم و بد می افتم تو دام، مثل همون نادوست، ممنونم از اینكه ازم تعریف میكنی، شاید تنها خصوصیتی كه باعث شده كمی موفق باشم سرسختی و جا نزدن و پشتكاره اما اگه بتونم كمی بهش رنگ و لعاب بدم یعنی فقط تو ازمایش سرسخت نباشم و برنامه یادگیری و مقاله خونی را هم بهش اضافه كنم بتونم چند درجه تو كارم موفق تر بشم، با اینحال باید یادم باشه كار یك وجه زندگیه و از وجه های دیگه غافل نشم
محمد.
یکشنبه 12 اسفند 1397 03:43
خیلی خلاصه و کاربردی بگم برای کسانی که ممکنه رویای تحصیل علم و دانش پژوهی در امریکا داشته باشن:
هف اصلی و بالاترین ارزشهای حاکم بر کل سیستم اموزش و پژوهش در امریکا پول دراوردن است.
پاسخ اسمان پندار : ممنون محمد عزیز از نكته ای كه گفتی، درسته من هنوز وارد سیستم كار نشدم اما مثلا توی یك سمینار در مورد یكی از مشكلات ساخت لووتیروكسین ژنریك حرف میزدن، بعد كلی تحقیق و مطالعه برای كنترل كردن رطوبت دارو، بعد من سوال كردم چرا دارو را بصورت بلیستر( همین فرم توی ایران) نمیزنید، گفتند بخاطر اینكه صرفه اقتصادی نداره( داروی ژنریك را تو قوطی های كوچیك به مردم میدن). حالا همین را تصور كنید كه صنعت داروی اینجا چقدرفقط رو سوداوری متمركز شده
اسمان
شنبه 11 اسفند 1397 04:46
دوست عزیزی كه راجع به شیلی پرسیده بودی، من اصلا اطلاعی از وضعیت تحصیلی دراونجا ندارم، پیغامهای ارسال خصوصی امكان پاسخگویی نداره، لطفااگه سوالی دارید عمومی بذارید
زری
شنبه 11 اسفند 1397 00:51
سلام، آسمان جان چقدر این پستت شرح حال من بود که واقعا نمیدونم یه موقعهایی چی از زندگی ام میخوام، به قول دوستی انگار همیشه فقط دنبال قله میگردم که فتح کنم
پاسخ اسمان پندار : دقیقا، گاهی واقعا نمیدونیم چی میخواهیم و چی رضایت كامل برامون داره
پگاه
جمعه 10 اسفند 1397 17:12
رباعی دیگری از خیام که میفرماید:
دنیا دیدی و هر چه دیدی، هیچ است
آن نیز که گفتی و شنیدی، هیچ است
سرتاسرِ آفاق دویدی، هیچ است
آن نیز که در خانه خزیدی، هیچ است
پاسخ اسمان پندار : پگاه اول جواب اون كامنتت را دادم بعد اومدم سراغ این یكی كامنت تا خوندمش دیدم تو مورد هیچ بودن دنیا با خیام هم نظر شدم میدونی راستین بشدت به هیچ و پوچ بودن دنیا اعتقادداره، یك تلاشی كه من همیشه میكنم اینه تا حدی نظرش را برگردونم علتش هم اینه مسلم هست كه دنیا پوچ اما چه كنیم الان و همین لحظه اینجاییم پس حالا كه هستیم مطابق چرخش بگردیم و درگیر بازیش شیم. شاید لحظاتی هم لذت ببریم
پگاه
جمعه 10 اسفند 1397 17:08
سلام آسمان جان.بعنوان کسیکه دوساله وبلاگت رو میخونه، باید بگم پشتکار و استقامت و تلاشت ستودنیه.من عاشق رشته داروسازی بودم اما به دلایلی که خودم توش دخالتی نداشتم، از تحصیل در این رشته بازموندم و دیگه هرگز موفق به خوندنش نشدم.منم سال آینده ۴۰ ساله میشم اما هنوز هم نمیدونم هدفم در زندگی چیه و واقعا سردرگمم.این روزها بیشتر خیام میخونم و این رباعیش واقعا روی من تاثیر گذاشته:
دنیا به مراد رانده گیر آخر چه؟
وین نامه عمر، خوانده گیر آخر چه؟
گیرم که به کام دل بماندی صد سال
صد سالِ دگر بمانده گیر آخر چه؟
پاسخ اسمان پندار : سلام پگاه عزیز، جالبه من هم همیشه عاشق پزشكی بودم بعد با اینكه تو كنكوربعد داروسازی رتبه اش را اورده بودم اونموقع همت نكردم و دنباله اش را نگرفتم ولی هنوز گوشه دلم دنبالشه. شاید هم اگه جراح بودم الان ارزوی چیز دیگه ای را داشتم فكر میكنم ذات انسان اینطوریه، شاید هم بیشتر از اونی كه فكر میكنیم زندگی هیچه. ، چقدر این رباعی خیام قشنگه، ممنون كه نوشتی
نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic