بعله من رسما تموم واحدهای درسیم را گذروندم و سال دیگه فقط واحد تز و كار روی پروژه برام میمونه، خیلی حس خوبیه، البته میتونه این حس زیر پوشش بقیه كارهای ناتمام و نكرده پنهان بشه اما من درراستای مسئولیت شادكردن اسمان، هی به خودم یاداوری میكنم تا حس شیرینش تموم نشه. حدود دوهفته هم تا شروع اینترنشیپم مونده، هنوز تصمیم نگرفتم ( وای چه خوب الان از این گروههای موسیقی مكزیكی وارد مترو شدن و دو دقیقه ای لبخند را بهمون تزریق كردن) خوب داشتم میگفتم تا محل كاراموزی ام كه تو نیوجرسی هست روزانه سه ساعت رفت و اومد با ماشین دارم( راستی گواهینامه هم گرفتم بعدا داستانش را میگم) اما هنوز نمیدونم كه بهتره اتاق بگیرم اطراف شركت یا پولش را بذارم تو جیبم و هرروز برم و بیام البته پول تول (خاك وچوك كلمه فارسیش الان تو ذهنم نمیاد ) و بنزین هم هست كه ماهیانه نصف هزینه اجاره اتاق میشه، حالا تا اخر هفته دیگه راجع بهش تصمیم میگرم. این شنبه هم چندتا دوستهای دا نشگاهم را خونمون بصرف غذای ایرانی دعوت كردیم ، خیلی وقت بود میخواستم دعوتشون كنم وقت نمیشد. فكر كنم شب خیلی خوبی بشه و كلی بگیم بخندیم، درضمن من و موبور عملا فقط چندروز دیگه همكاریم چون اون میره مسافرت و بعد من میرم كاراموزی و قبل تموم شدن كاراموزیم اون برمیگرده خونه اشون توی یك ایالت دیگه تا تزش را بنویسه و درسش را تموم كنه. حس خوبیه، كم كم من هم دارم به پایان این مسیر و گرفتن نتیجه نزدیك میشم ، خوب من رسیدم ایستگاه.
شب نوشت: البته هرچند میخواستم یك روز خوب بسازم اما همه چی بخوبی و خوشی پیش نرفت، مهم نیست، مهم اینه الان دارم لبخند میزنم، شب همگی بخیر دوستان
نوشته شده در : جمعه 27 اردیبهشت 1398 توسط : اسمان پندار. .
اگر هنوز یادت نیومده میشه عوارض؛)))
ببخشید من این مدت میآم میخونمت و هی میخوام برات کامنت مفصل بذارم مخصوصا تو نظرسنجی ها، اما متاسفانه ذهنم درگیره و نمیتونم متمرکز بشم:(
خیلی خیلی بهت تبریک میگمروز بروز داری بهتر تو مسیرت جا میافتی.
امیدوارم مهمانی هم خوش گذشته باشه