امروز:

پول و ازدواج

» نوع مطلب : یاداور ،من و خودم ،

میدونم معمولا کسی از این سبک پستها نمیذاره اما فکر کردم بهتره این پست را بنویسم. امروز صبح با چت با خواهرم درمورد ازدواج و شرایط مالی گذشت و همین باعث شد پرت بشم به ازدواج خودم و الان ساعتهاست دارم راجع به ازدواج خودم فکر میکنم. موقعی که من با راستین ازدواج کردم مدت ده سال بود که حدودا ماهی 1-2 تا خواستگار بهم معرفی میشد و مامانم بدون توجه به شرایطشون همه را از دم پذیرا بود. فکر میکنم دلیل اصلی بی معیار بودنم در ازدواج و فراری بودنم از خواستگاری سنتی تاحد زیادی به دید مادر و پدرم برمیگشت. تعداد مراسم خواستگاری که از 70 زد بالا، شمارش هم از دستمون در رفت. بهمون نسبت این بی ثباتی فکری و فرار از ازدواج سنتی باعث شده بود من رنگ به رنگ دوست پسر عوض کنم که دراخر هم به قلب شکسته و اعتماد بنفس خورد شده من منتهی میشد. همیشه از دوره ده ساله 20تا 30 سال بعنوان سیاهترین دوره زندگیم یاد میکنم. البته اینطور نبود که دوره بچگی و نوجوونی معمولی را هم طی کنم اونهم بنوبه خودش خاص بود. فکر میکنم همه این عوامل دست بدست هم داد تا من دید منطقی و واقعی به ازدواج نداشته باشم.  راستین را مدتی بود میشناختم. موقعی که راستین بخواستگاریم اومد نمیگم که عاشقش بودم. میدونستم دوستم داره و پسر خوبیه. بعدا فهمیدم عاشقم بوده و هست. فامیل و خانواده من فوق العاده شلوغ و پرسرو صدا هستن. خانواده و فامیل اون کوچیک و کاملا اروم( به اصطلاح فرهنگی ) یعنی خانواده ای که دورهمی هاشون به ارومی و بحثهای غیر هیجانی میگذره. برخلاف فامیل من که به شوخی و خنده و ازار و اذیت و سر بسر گذاشتن میگذره. اون موقع سبک جمع های خانواده و تعداد کم دوستانش مطابق میل من نبود. هرچند الان نظرم کامل فرق کرده.از لحاظ اخلاقی میدونستم پسر خوبیه و خیلی مثل هم فکر میکنیم. الان مطمئنم فرای خوبه. راستین از لحاظ مالی صفر بود اما چیزی که هنوز هم در مورد خودم نمیفهمم اطمینانم به حل مشکلات مالی بود. یعنی حتی پول را مشکل نمیدونستم و بشدت اعتقاد داشتم که پول بدست میاد. مطمئن نیستم اون موقع 5 میلیون جمع کرده بودم یا از خانوادم قرض کرده بودم که با همون خونه رهن کردیم. قبل عقد من برادرم را از دست دادم و برای همین سه سال رفتم تو فاز سکون. تو این سه سال کار نمیکردم. داروخانه ام را مفت تومن اجاره داده بودم فکر کنم ماهی 500 هزار یا یک میلیون. همسر تو این مدت دویا سه تا سرمایه گذاری با پول قرضی انجام داد. متاسفانه یکیش شکست خورد . یکیش که میتونست ایده و اختراع خوبی باشه به حمایت و رابطه بازی احتیاج پیدا کردو ودرنهایت به سرانجام نرسید و اخریش هم دوست شریکش کلاهبرداری کرد . اینجا بود که من با نظر یک مشاور تصمیم گرفتم از حالت انفعال خارج بشم. شروع کردم به کار کردن. وام گرفتیم و با ضرب و زور و با هیچی خونه ای خریدیم. همزمان خونه را بازسازی کردیم و عروسی گرفتیم. همسر هم با اینکه از کار توی شرکت متنفر بود به اصرار من کارمند شد. با حقوق من قستهای وام را میدادیم و با حقوق همسر خرج زندگی را. البته از همون روز اول اشنایی تصمیم قطعی به مهاجرت هم داشتیم که داستانش و سیر زمانیش را میتونید توی پستهای قبل پیدا کنید و با این یکی پست هماهنگ کنید. 5 سال هم به این صورت گذشت. تو این مدت ماشین دلخواه منرا هم خریدیم( از این چینی های  شاسی بلند) و دقیقا ماهی که قسطهای خونه تموم شد به امریکا اومدیم. از اینجا به بعد را هم که میدونید و اما نقش پول تو ازدواج من. فکر میکنم پروسه ازدواج من به پروسه مهاجرتم خیلی شباهت داره. فکر میکنم همونطور که بدون هیچ ملاحظه و تقریبا ریسکی پریدم تو دل زندگی تو امریکا. همینطور هم ازدواج کردم. درواقع وقتی بارقه ای از امید به بهبود شرایط داشتم ریسک را انجام دادم. سخت تلاش کردم. ( اینجا دارم از دید خودم میبینم نه از دید هردومون) روزهای سخت را هم گذروندم، چون درنهایت به رسیدن روزهای روشن امید داشتم و دارم. وقتی فکر میکنم همیشه قرض داشتیم و داریم. مثل الان که حدود 15000 به کردیتمون بدهکاریم. اما هیچوقت حساب کتاب خاصی نکردیم و ارزوی هیچ چیزی را به دلمون نذاشتیم. اگه مثلا حقوق من یک میلیون و پانصد بود اما دلم چکمه 800 هزارتومنی خواست. راستین بیشتر از من اصرار میکرد که باید حتما اون چکمه را بخرم. اینجوری بود که بااینکه هیچ کدوم سرمایه و درامد انچنانی نداشتیم اما زندگی خوبی کردیم و ارزوی چیزی را بدلمون نذاشتیم و نمیذاریم. ما نهایت تلاشمون را برای اینده بهتر میکنیم و تو این مسیر پول ساخته میشه اما بنظرم مهم اینه که روزها را زندگی کنیم و ازش لذت ببریم. یک جمله برای خواهرم نوشتم که یکم شعارگونه هست اما فکر میکنم خیلی درسته. خوشبختی بدست اورنی نیست. خوشبختی ساختنیه. باید ساختش. 
این پست بعد مدتی برداشته میشه 


نوشته شده در : پنجشنبه 2 خرداد 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شلاله
چهارشنبه 22 خرداد 1398 14:56
آسمانی جونم من که اینهمه خواستگار نداشتم شاید بشه گفت تو کل زندگی سی و چن! سالم فقط 10-15 تا خواستگار داشتم که فقط برای یکی افسوس میخورم که چرا نه گفتم ولی بقیه شون واقعا کیس های مناسبی برای من نبودن :(
فقط اینو میتونم بگم که هییییچ ازدواجی بی عیب و نقص نیس فقط بعضی ها اونقدر خوش شانس هستن که شباهت ها رفتاری بیشتری به هم دارن و ذاتا کاراکتر آروم و نجیبی دارن که میتونن با وجود تنش ها سالها زندگی کنن کنار همدیگه و پول هم نقش پررنگی داره تو تداوم یه ازدواج خوب
اگر مردی هم از نظر مالی از زنش درآمد کمتری داشته باشه ولی در عوض به سلیقه ها و خواسته های زنش اهمیت بده بازم ازدواج خوبی از آب درمیاد خلاصه که همه چی باید دوطرفه باشه :))
پاسخ اسمان پندار : شلاله جونم اینطور نبود كه من هم همه كیسهام خوب و عالی باشه، یك سوم این كیسها فاجعه بود.
نكات خوبی راجع به شروط ازدواج موفق گفتی. البته یك مساله هم هست، نقش دختر را هم نباید دست كم بگیریم. ببین یك بار من پیش یك مشاور رفتم و داشتم گله میكردم اره درامد همسر كنمه من دلم خونه میخواد و همسر نمیتونه خونه بخره وال و بل، میدونی چی بهم گفت؟؟ گفت خودت چی؟ چرا خودت خونه نمیخری؟؟ خوب خونه خریدن بمعنای كار سه شیفت و وام گرفتن برای من بود. خلاصه بصورت باورنكردنی سال بعدش ما خونه خریدیم. حالا سوال من اینه، شلاله جون برای اینكه خواستگار خوب داشته باشی خودت چیكار كردی؟؟ یعنی چقدر خودت را درسطح استاندارد خواستگار خوب بالا كشیدی؟
امیدوارم همینطور كه اونروز اون مشاور باعث شد كه درعرض یكسال به خواسته ام برسم ، سوال من هم باعث بشه كه بزودی خبرهای خوب ازت بشنوم
زینب
پنجشنبه 9 خرداد 1398 13:35
پست بسیار آموزنده ای بود حیفه برش داری عزیزم. پاراگراف آخرش یادم آورد سالهای سال با درآمدی که شاید درآمد نیم ساعت خانواده ای که توش بزرگ شدم، ولی بسیار مرفه تر از زمان تجردم زندگی می کنم. واقعا شیوه زندگی در لذت بردن سهیم تره تا میزان درآمد. در مورد ازدواجم که یکبار داشتم و دیگه نمیخوام از مجردیم لذت می برم خیلی.
پاسخ اسمان پندار : زینب جون. ممنونم از نظر لطفت. باشه عزیزم فعلا موندگاره زینب جون چقدر خوبه رمز شاد زندگی کردن را یادگرفتی. منم وقتی اومدم اینجا و دیدم اسمون تقریبا همه جا یک رنگه یا بهتره بگم رنگش به خودمون بستگی داره. سعی کردم روزهام را زندگی کنم و الان واقعا شادترم. امیدوارم تو هم تک تک روزهای مجردیت به همین شادی و خوشی باشه
سحر
سه شنبه 7 خرداد 1398 12:46
اسمان جان شما که خودت تجربه داشتی، به نظرت مچ میکرها گزینه های خوب هم معرفی می کنند؟
الان من چند سال تمام خواستگارانی که داشتم رو به بهانه های الکی پروندم. مامان و بابای منم فرهنگی بودن و خیلی گزینه بهم معرفی شد اما جوون بودم و اصلا نمیخواستم ازدواج کنم و با بهانه های الکی همه رو رد کردم و خیلی وقت ها هم مستقیم گفتم اصلا نمیخوام ازدواج کنم. منتها الان که تقریبا دارم 32 ساله میشم یکم به این دیدگاه خودم شک کردم که یعنی میتونم تا اخر عمر تنها بمونم؟ و بدم نمیاد با یک نفر خوب اشنا بشم اما خب چون همه رو پروندم، کسی از اطرافیان دیگه موردی رو معرفی نمیکنه!
حالا تو شهری که من هستم یه موسسه هست که به صورت رسمی کار می کنه و مبلغی پول می گیره و شما رو ثبت نام میکنه و بعد بهت کیس های مختلف معرفی می کنه. من چندبار خواستم از این طریق وارد بشم اما واقعا ترسیدم و میگم نکنه گزینه هاشون خوب نباشه و بعد بگم خودم کردم که لعنت بر خودم باد!!!
ممنون میشم شما هم نظرتون رو بگید. خیلی لطف میکنی عزیزم...
پاسخ اسمان پندار : سحر گلم منم با همین دید خودت اكثر خواستگارها را عیب گذاشتم و نه گفتم، بذار اینطور بگم الان دیدم خیلی به خواستگاری فرق كرده، وقتی ادم دوست پسر داره احتمالش كمه كه پسر قصد ازدواج داشته باشه و یا ممكنه سالها طول بكشه كه قصد و شرایط ازدواج را پیدا كنه ببین الان معتقدم پسری كه از طریق خواستگاری سنتی جلو میاد هم خودش هم خانوادش امادگی ازدواج دارن و این خیلی مهمه، بعد از اون مگه چقدر پسر اماده ازدواج تو فامیل و دوست و اشنا هست كه خانواده امون را بشناسن و بیان جلو، پس مچ میكرمیتونه این وسط غریبه ها را بهم معرفی كنه و از نظر من چرا كه نه، اما بنظرم خیلی مهمه كه جایی كه مچ میكری كارشه مطمئن و رازدار باشه. یعنی اینطور بگم شماره ما دست چند نفر افتاده بود، یكیشون بود واقعا كیسهای خوبی را معرفی نمیكرد اما یكیشون بود جدا موردهای خوبی را معرفی میكرد. بعد هم سحر جون اخر اخرش این مچ میكرها ادمها را فقط از روی مشخصات و شرایطی كه خودمون دادیم میشناسن، مطمئنا هیچ كس نمیاد بگه من فلان عیب را دارم و قسمتها و شرایط خوبش را پر رنگ میكنه، وقتی كسی را بهت معرفی كردن دقیقا مثل خواستگار باهاش رفتار كن ببین نقاط مثبتش چیه بدیهاش چیه؟؟ حتما یادت باشه یكسری معیار اصلی از واجب اوجباته مثلا صداقت، حس مسئولیت پذیری كه اگه طرف نداشت شك نكن تو نه گفتن ، بعد لایه بعدی اون موارد فرعی هست كه هرجی بیشتر مورد پسند تو باشه زندگی موفق تری تو اینده خواهید داشت.
دیگه در اخر اینه سرشت ما موجودات روی زمین یعنی جفت و زندگی اجتماعی و برای همین گرایش به ازدواج داریم.
سحر جون با جشم باز و بدون احساسات و با منطق و زیركی، برو سراغ ازدواج، اما درمورد مچ میكرها حواست باشه كه باید مورد اطمینان باشن و موردهایی با شرایط خودت معرفی كنن، و تازه این ١ درصد اشنایی هست و بقیه شناخت به خودت بستگی داره. شاد و خوشبخت باشی
مریم
یکشنبه 5 خرداد 1398 16:33
خوش به سعادتتون که اینقدر خواستگار داشتید . من دختری هستم 33 ساله با تحصیلات دانشگاهی و موقعیت مالی خوب و اونطور که اطرافیان میگن دختر خوب و نجیب ولی نمیدونم چرا 6 ساله هیچ خواستگاری نیومده .
پاسخ اسمان پندار : مریم عزیزم، بدیش اینه مادرم از ١٨ سالگی خواستگار قبول كرد، اون موقع تموم مدت میگفتم من اصلا امادگی ازدواج ندارم اما مادرم و مادربزرگم میگفتن دست گرمی. همین باعث شد كه حس خیلی بدی به مراسم خواستگاری سنتی پیدا كنم و تموم مدت دنبال عیب و ایرادی میگشتم كه جواب منفی بدم. ببین مریم جان مادرمن و خاله هام فرهنگی بودن، بعد بین دوستهاشون پخش شده بود كه فلانی دخترش قصد ازدواج داره، از طریق همین دوستان ، شماره خونه امون دست یكی دونفر( مچ میكر) و بزبان عامی دلال ازدواج هم افتاده بود كه حتی ما اونها را نمیشناختیم اما اونها شماره و مشخصات منرا داشتن، خلاصه اینطوری بود كه تعداد خواستگارم اینهمه زیادشده بود. من یك دختر دایی هم دارم كه از طریق همین مچ میكرها ازدواج كرده و خیلی خیلی هم از ازدواجش راضیه عزیزم
زری
جمعه 3 خرداد 1398 02:59
آسمون جان همین اول بگم خوشحالم که همون روزها با همون شرایط از ایران رفتی وگرنه اکر قرار بود بمونی روزبروز سختتر میشد رفتنت و شاید ناممکن.
ازدواج خیلی خیلی پیچیده است علاوه بر اینکه آیا شناخت ما از طرفمون درسته یا نه؟ مسأله ی دیگه ای هم هست و اون امکان تغییر معیارها و اولویت هامون در طول زندگی.
پاسخ اسمان پندار : زری جونم ارره هزار بار شاكرم كه بعد از این همه نشدنها ناامید نشدم و اخرش تونستم به ارزوم برسم. بقول تو الان با این وضعیت تورم و دلار و ترامپ همه چی خیلی خیلی سختتر شده.
میدونی زری جون یكجورهایی با اینكه دیرتر از همه دوستهام ازدواج كردم و خواستگار هم زیاد داشتم اما الان كه نگاه میكنم میبینم خیلی ریسكی وارد ازدواج شدم و نه خودم و نه خانواده ام هیچ معیار خاصی نداشتیم و فقط خیلی خیلی خوش شانس بودم ،شاید هم چون بچه اول بودم، الان در مورد خواهرم میبینم ١٨٠ درجه وضعیت فرق داره.
از تغییر معیارها و الویتها هم كه نگو كه جدا تو زندگی مشترك اتفاق می افته. اما قدرت شناخت ارزشهای واقعی، علاقه و صمیمیت را هم نباید دست كم گرفت
نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic