بعد از چهارشنبه ای كه دما به ٣١ رسید از پنجشنبه ۱۲ درجه افت دما داشتیم و ناگهانی هواسرد و زمستونی شد، یعنی در عرض یك شب تابستون شد زمستون، پاییز اینجا با باد و روزهای اکثرا ابری شروع میشه. تغییر رنگ برگها و جاروی برگهای زرد و قرمز با باد همیشگی . تزیین زودهنگام خانه ها برای هالووین که هرچی جلوتر میره خونه های بیشتری تزیین میشه.
امسال کمی پاییز من هم متفاوته. از این ترم خودم کلاس ندارم و فقط کلاسهای ta هست، موبور از اول سپتامبر رفته و فقط هفته ای یک روز میاد نیویورک و من از زیر سایه اش در اومدم. خودم فکر میکردم نبودش میتونه فشار کاری زیادی روی من بگذاره اما حالا میبینم درسته از اول تا اخر ازمایشها با خودمه و بخصوص روزی که دارم روی خرگوش کار میکنم ۱۷ ساعت مداوم کارسنگین دارم اما از لحاظ ذهنی ارامش خیلی بیشتری دارم و اوضاع تحت کنترل خودمه. اینکه برای هرکاری عادت داشتم با اون هماهنگ کنم و همین وابستگی کاری دست و پام را بسته بود. الان یواش یواش موقع تحلیل داده ها باید ببینم چقدر میتونم نواور و خلاق باشم و غیر از نتایج اصلی چقدر میتونم از داده ها استفاده کنم. مثلا اینکه گزارش شده بود پوست متابولیسم داره اما هیچوقت با داده بصورت دقیق بررسی نشده بود ولی من الان داده ازش دارم، استاد راهنمام میگه ۵۰ درصد تحقیق، کار عملی هست و ۵۰ درصد نوشتن. بنظر استادم من باید روی نوشتن کار کنم. البته نه اینکه بخاطر زبانم باشه، قضیه اینه گزارش نوشتن خیلی خیلی برام حوصله سر بره و برای همین غلطهای زیادی از بی دقتی میکنم. امیدوارم تا اخر امسال بتونم بخش نواوری و نوشتنم را هم قوی کنم.
خوب موضوع بالا را دیروز صبح نوشتم، دیشب اتفاقی افتاد که تو فکرم برده و ناراحتم، میدونید که نادوست و ایرانی کانادایی هر دو توی ازمایشگاه من هستندو با هم دوستن، عملا هر دوکار عملیشون را از تابستون شروع کردن. نادوست چند وقت پیش پشت سر ایرانی کانادایی پیش استادم زد، من اتفاقی قضیه را دیدم اما چوم حوصله داستان اضافه نداشتم مهرسکوت زدم. پریشب نادوست به ایراانی کانادایی قضیه را وارونه جلوه داده بود که اسمان پشت سرت زده، ایرانی کانادایی هم اومد بمن گفت و من حقیقت را بهش گفتم، همون شب با هم دعوای بدی کردن، حالا نادوست از دیروز اومده و پشت سر ایرانی کانادایی حرف میزنه، بهش چندبن بار گفتم که من با تو دوستی ندارم و فقط رابطه حرفه ای تو ازمایشگاه داریم و ایرانی کانادایی دوستمه، اما اون میگه تو میگی دوستمه درحالی که اون مرتب پشت سرت حرف میزنه و شدید بهت حسودی میکنه و میگه موفقیتهام بخاطر موبور بوده، راستش من نادوست را میشناسم که چطور پشت سر بقیه بطرز زیرکانه ای میزنه و دستش برام روهست و میدونم چطور داستانها را وارونه نشون میده اما قضیه اینه داستانهایی را میگه که فقط ایرانی کانادایی میدونست. نادوست میگه توکه انقدر به ایرانی کانادایی کمک میکنی و اونرا دوست خودت میدونی باید حقیقت را بدونی که اون دایم داره پشت سرت حرف میزنه. خوب میدونید از دیشب دلم گرفته. هردوشون از خیلی از گرنتهام بیخبرن واینطور با من بدهستن. احساس تنهایی میکنم و از اینکه نمیشه به هیچ کس اعتماد کرد دلم میسوزه میدونم ایرانی کانادایی ذات بدی نداره ، اما درعین حال میدونم بشدت ادم رقابتی هست.
روز بعد: تصمیم گرفتم حرفهای نادوست را باور نکنم و فکر کنم ایرانی کانادایی منظوری نداشته و نادوست همه چی را زیرکانه وارونه جلوه داده. خوب اینم از این. اما انصافا اوضاع را میبینید، تازه یک ایرانی دیگه هم داریم که یکم مشکل روانی داره و قاط میزنه و اوازه اش تو دپارتمانمون در رفته. نادوست هم که اینطور.
نوشته شده در : پنجشنبه 18 مهر 1398 توسط : اسمان پندار. .