امروز:

کریسمس، معجزه زمستون

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا (سال ششم) ،

پارت اول: چندوقت پیش با یکی از دوستهام حرف میزدیم یلدا مهمتره یا کریسمس، این دوستم، خانم یکی از دوستهای نزدیکمون که بعد از سه سال موفق شد از سد تراول بن بگذره و بیاد امریکا، اتفاقا شخصیت جالبی داره وبنظرم خیلی بیشتر از منی که بیشتز از ۵ سال تو نیویورک هستم اینجا را میشناسه. بگذریم. این دوستم میگفت کریسمس هیچ معنایی براش نداره و مسلما یلدا روزی هست که ما باید جشن بگیریم. اما من نظر دیگه ای داشتم، بهش گفتم که منم تا قبل اومدن به امریکا کریسمس برام یعنی پخش کارتون محبوبم سه روح از تلویزیون ملی، و مهناش هیچی فراتر از این نبود، اما بعد از اومدن به اینجا یواش یواش این معنی پررنگ تر شد. الان کریسمس برام مثل عید نوروز شده . روزی که زمستون طولانی اینجا را دوقسمت میکنه، قبل کریسمس و بعد کریسمس.تو همه برنامه ریزیهای رسمی هم از قبل تعطیلات و بعد تعطیلات اسم میبرن. بغیر از اون دو سالی هست که ما رسم هدیه دادن و هدیه گرفتن را بهش اضافه کردیم. یک درخت کوچیک کتج میخریم و زیرش را پر از هدایای دوستان و خانواده میکنیم. امسال هم مثل پارسال، خانواده برادرم میان و به تعطیلاتمون رنگ و بوی خانواده میدن، غیر از اون اومدنشون باعث میشه که ما هم بجای خونه موندن دستشون را بگیریم و بزنیم به شهر گردی، شاید امسال یک سفر دوروزه به واشنگت دی سی هم داشته باشیم و اونجا را هم ببینیم. مطمینم این روز سال بسال اهمیت بیشتری تو زندگی ما پیدا میکنه. اما امسال خیلی بیشتر منتظر اومدن تعطیلاتم، و واقعا به دور شدن از محیط ازمایشگاه احتیاج دارم. پارت دوم: خوب بذارید براتون داستان هفته پیش را کامل کنم. اخر هفته مزخرف هفته پیش من یکهفته دیگه ادامه پیدا کرد و احتمالا این هفته هم ادامه دارد. خرگوش بیچاره ای که راجع بهش حرف زده بودم دچار شکستگی کمر شده بود، هرچند درد نداشت اما مجبور شدیم راحتش کنیم، استادم ازم ازمایش دیگه ای خواست، پس جمعه باز یک ازمایش خرگوش دیگه داشتم، تموم مدت با هر تکون و‌نفس کشیدن خرگوش من هم مثل ترقه از جام میپریدم. بعد از تموم شدن ازمایش که ساعت ۳ صبح بود برش گردوندم تو قفس خودش. ازممایشهای ما درد نداره و فقط دارو میذاریم روی پوستشون و مفدار دارو را توی پوستشون مسنجیم. اما تموم مدت باید بیحرکت توی یک جعبه شیشه ای باشن و اصلا تکون نخورن و برای اینکه اذیت نشن داروی خواب اور و‌ارام بخش میدازولام بهشون میدیم. دیروز ظهر بود و وسط تماس با دوستهامون تو ایران که مسول خرگوشها مسیج داد اسمان بیا که خرگوشی که ازمایش کردی حالش بده و داره میمیره. (اخ کلی نوشتم و‌توضیح دادم و همه پرید. دوباره نوشتن تموم اون مطالب خیلی سخته) بلافاصله به استادم ایمیل دادم و استادم گفت من الان راه می افتم و منم پریدم تو قطار و رفتیم سراغ خرگوش. اما خرگوشبیچاره با وجود سرم و‌ گرم کردن بدنش مرد. با دامپزشک دانشگاه تماس گرفتیم و گفت اور دوز شده، درحالی که من به این خرگوش نصف دوز ارام بخش را داده بود، خوشبختانه همه دوزها باید تو روز ازمایش مکتوب گزارش بشه. اما بنظر میاد شانس من این خرگوش به این دارو حساس بوده. هیچ کس‌حتی خودم واقعا نمیدونه علت اور دوز چی بوده هرچند من ربطش میدم به داروی کارخونه جدید اما استادم مخالفه. متاسفانه برخلاف ازمایش روی خوک که تموم مدت یک تیم دامپزشکی بالای سرکارن و تو هیچ کاری با حیوون زبون بسته نداری ، توی ازمایش خرگوش فقط خودتی و‌خودت و البته مرگ و میری هم توی ازمایش خرگوش نباید اتفاق بیافته. و دراخر باید خرگوش را صحیح و سالم تحویل بدیم و درواقع مسیول همه چیزیم از ازمایش گرفته تا سلامت خرگوش. از زمان کار حرفه ای استادم تو این دانشگاه فکر کنم فقط ۴ بار مرگ خرگوش اتفاق افتاده که سه بارش فقط زمان من بوده و هربار یک مشکل متفاوت عامل مرگ خرگوش بوده. البته من هم ده برابر بیشتر از هر دانشجویی ازمایش داشتم و زمان ازمایشهام هم تقریبا دوبرابر بقیه هست. اما درکل این ازمایشها داره فراتر از تحملم میشه و استرس کار بیش از حد معقولمیشه. این ازمایشها برای استادم , fda و تز خوبی که تو نظرم بود لازم و حیاتیه اما فشار روحیش بیشتر از ظرفیتمه. از کار سخت و داده و ازمایش نمیترسم اما وضعیت مرگ خرگوشها با وجود تموم سعیم وحشتناکه. با اینکه استادم دیروز دو‌سه بار گفت مشکل از تو‌نبوده اما بعید میدونم بتونم دوباره برگردم سراغ ازمایش روی خرگوش. پارت سوم : دیروز ساعت ۶ عصر بعد اینکه من و مسیول غذا دادن به خرگوشها که اونم یک دانشجوی دیگه هست مطمین شدیم خرگوشه مرده برگشتیم هر دو از صبح فقط یک قهوه خورده بودیم اون دانشجو که اصالتا استرالیایی هست مجبور شد مهمونی کریسمس را کنسل کنه اما من با همون سر ووضع راهی جشن تولد همون دوست ایرانی اول داستان شدم. شوهرش مهمونی را تو سالن بولینگ که همزمان کنسرت راک خوب هم داشت گذاشته بود. همه بولینگ بازی کردن اما من خوردم و از اجرای موسیقی راک لذت بردم وخستگی مغزم را خالی کردم. این هفته را هم به تحلیل داده ها و انالیز سمپلها میگذرونم اما حالا میتونید ببینید معنی یک هفته مزخرف کاری یعنی چی و چرا تا این حد منتظر کریسمس و تعطیلات و دور شدن از ازمایشگاه هستم


نوشته شده در : دوشنبه 25 آذر 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

زری
دوشنبه 25 آذر 1398 09:55
ای بابا چه بساطی شده این وضعیت خرگوش ها:(
راست میگی خراب شدن ازمایش ها و زحماتش یه طرف پاسخگویی برای مرگ یه حیوون یه طرف دیگه:((
میگم امکان نداره بعدا یه نفر بیاد سر خرگوشه و بخواد دستکاری کنه؟
امیدوارم با اومدن برادرت و خانواده اش کلی روحیه ات بهتر شود و برگردی سر این آزمایش و با انرزی نهایی اش کنی و البته یه کم چاشنی خش شانسی همراهت باشه:))
پاسخ اسمان پندار : زری جان ممنونم که هستی. خیلی دوره بدی بود، الان که نگاه میکنم میبینم درکل یک ماه بیشتر نبود اما انقدر سخت و بد گذشت که باورم نمیشه که فقط یک ماه بود، اتفاقا برادرم هم حدس تورا در مورد مرگ خرگوشها زد اما احتمالش خیلی خیلی کمه، درواقع مطمینم که کسی عاملش نبوده. جالبه که بعد از اینهمه ازمایش، میدونم که خودم هم مقصر نبودم ولی سردر نمیارم که علتش چیه. هرچی بود باعث میشه که فکر ازمایش دوباره لرزه روی تنم بندازه. نمیدونم استادم موافقت میکنه که با همین تعداد ازمایش ته این تز را ببندم یا اصرار میکنه که باز ازمایش کنم. خوب نزدیک سال نو هست بهتره مثبت فکر کنم و امید داشته بلشم همه چی تغییر کنه
نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic