دارم سریال همگناه میبینم و بدجور دلم هوای این را کرده که ایران بودم و با راستین میزدیم میرفتیم یک رستوران چلو کباب میخوردیم، اوج درام بودن:)) چندوقت پیش تعریف سریال همگناه را دیدم و چون میدونستم راستین از فیلم و سریال ایرانی بدش نمیاد از تو یوتیوب پیداش کردم، اولش مطابق معمول رفت یک گوشه و موبایل بدست شد، و شنیداری مشغول تست کیفیت سریال شد، بعد یواش یواش موبایل رفت کنار و لبخند رو صورتش نشست و چشمهاش پر برق شد، فکر کنم تو پستهای قدیمی هم گفتم که راستین عاشق تهرانه و کلا ادم نوستالژیک بازی هست، امروز که دیدم خودش تو مواقع ازادش بساط این سریال را علم کرده و چندقسمت را هم دیده، من هم ترجیح دادم وقت ازادم را به دیدن این سریال بگذرونم اما نمیدونستم که دیدن این سریال همان و هوایی شدن همان، کلا این روزها بیشتر منتظر پایان این پروسه انتظاریم، چشممون به روزی هست که ۱۴۰ قبول بشه و ۴۸۵ را اپلای کنیم، کارت سفر و کار که برسه راستین قراره یکی دوماهی بره ایران دیدن خانوادش، وای یکمی فکرش ادم را میترسونه، یعنی میشه! و سال دیگه بعد صادرشدن گرین کارت هم هردو با هم بریم، با اینکه یکسال زمان زیادی هست و سعی میکنیم به اما و اگر دل نبندیم که اگه نشد ضربه نخوریم اما یواش یواش من هم دارم بیقرار ایران رفتن میشم، ادم دل گنده ای ام و از بچگی مستقل بودم اما فکر وسوسه سفر به ایران افتاده به جونم، شاید هم تاثیر پراسپکتس باشه، اصولا بعد از یک کار بزرگ ادم دلش سرکشی و ازاد بودن را میخواد. این روزها هم دلم نه کار میخواد نه ازمایشگاه، نه تحقیق. دلم بیخیالی میخواد، غوطه ورشدن تو قصه ها، شایدهم غوطه ور شدن تو عشقهای سریالهای ابکی ایرانی:))
نوشته شده در : دوشنبه 27 مرداد 1399 توسط : اسمان پندار. .
انشااله تو اون موقعی که همه کاراتون درست شده شر این ویروس هم کنده شده باشه و با خیالت راحت بتونید سفر کنید به ایران و سفر هم بهتون خوش بگذره.
این یک سال اون قدر سریع میگذره که فکرشو هم نمیتونین بکنین