دیروز و پریروز خوب و مفید درس خوندم .امروز یكساعت اونهم غیر مفید،امروز ترسیدم ،خیلی ،احساس میكنم از شدت ترس حتی رنگم هم پریده .شاید كلمه هول لغت مناسبتری باشه .نشستم وبلاگ خوندم حتی اونجا هم اروم قرار نداشتم .دارم به اخرهای وبلاگی كه جدیدا میخونم میرسم،پسری كه قصد امریكا كرد دوسال درس خوند و پارسال ویزاش را گرفت و رفت،این فصل وبلاگش داره كارهای رفتنش را انجام میده،توصیش این بود كه سركار نرید و بشینید درس بخونید.البته خودش مجبور بوده هم كار كنه هم درس بخونه،یك نگاه به تقویمكردم تا ببینم میتونم روزهایی را خالی كنم،شاید بهم بگید خب مسافرت نرو پولش را بگذار تو جیبت و سركار نرو.بایدبگم نمیشه،به خانوادم گفتم ما بخاطر امتحانات من ،نمیتونیم بیاییم ،گفتند پس ما هم نمیریم ،چون میخواهیم همه با هم باشیم.بعد هم گفتند شما كه چندسال هست داری زبان میخونی و امتحان میدی(سال ٩٠ ایلتس ٩١ ایلتس ٩١ تس اف )از طرفی همسر هم میگه به فرض كه نریم تمام هفته حواست اونجاست و بعد هم افسرده میشی و باز هم درس بی درس،پس نتیجه این شد قصد سفر كردیم.البته یك هفته بیشتر نیست.میمونه این كه بخواهم نزدیك امتحان سركارنرم و ازاونجایی كه مدیر اینجا خیلی نامرد هست عذرم را بخواهد
ما دارو*ساز ها موقع گرفتن مرخصی باید یك قائم مقام داشته باشیم ،یك دکترطرحی داریم كه همیشه بجای من میاد.....بهرحال احتمال دارد كارم را از دست بدهم.از طرفی چون با حقوق من اقساط را پرداخت میكنیم و اتفاقا فصل پرهزینه ای را هم پیش رو داریم دوماه كم و بیش سركار نرفتن ،خیلی زندگیمون را مختل میكنه و حسابی تحت فشارمون میگذاره،اصلا راستش را بگم ترسیدم چون حس میكنم این همه زحمت و هزینه بازهم مثل گذشته بی نتیجه میشه .چه دلیلی داره كه اینبار نمرم فرق كنه،اصلا از كجا معلوم به من پذیرش با فاند بدهند.....بازهم امروز ناامید و ترسانم.
نوشته شده در : شنبه 30 شهریور 1392 توسط : اسمان پندار. .
تمام این مدت همش وقتمو تلف کردمو هیچی بلد نیستم حتا نرم افزارای رشتمم بلد نیست فقط الکی مدرک گرفتم
میدونی مشکل من چیه چون هیچوقت تو زندگیم تلاش جدی نداشتمحتی واسه کنکور هم درس نخوندم شانسی ابهر معماری قبول شدم حالا که قراره یه تلاش گنده کنم میترسم خیلی
یه بغض گنده تو گلومه داره دیوونم میکنه
4 سال معماری خوندم آزاد ابهر هیچی بارم نیست من چه جوری میتونم اقدام کنم وقتی سواد ندارم زبان بارم نیست.
ببخشید سرتو درد میارم ولی هیچکیو ندارم که اینارو بهش بگم تو 24-5 سالگی تازه فهمیدم بدجور خراب کردم. واقعا آرزوی مرگمو دارم