دختركوچولوی لوس راستین از خواب بیدار شد هنوز گیج خواب بود اما كلی درس داشت كه باید میخوند پس با چشمهای نیمه باز روانه شد تا صورتش را بشورد و روزش را شروع كنداما بین راه راستین گرفتش ،بغلش كرد تا روز را باارامش اغازكند.دختربه صدای قوی قلب راستین گوش كرد وارامش همه وجودش رادر برگرفت به خاطرتجربه قبلی ازدست دادن نزدیكانش لحظه ای به فكرش خطور كرد اگه یكروز این قلب نزنه............تلویزیون روشن بود و كارتون اپ شروع شد،ده دقیقه اول كارتون اشنایی دختر و پسری را نشون میده كه ازدواج میكنند با عشق خونشون را میسازند،دختر داستان رویای رفتن به پارادایز و ماجراجویی را دارد روزها تندتند میگذرد و هربارپس اندازشون خرج میشود روزها تندترمیگذرد اونها پیر میشوند و دختر كه حالا زن پیر با موهای سفید شده مریض میشود پیرمرد بلیط سفر میخرد اما دیگه خیلی دیر میشود و دخترشاداب و جوون كه حالا پیر و مریض شده میمیرد و پیرمرد راتنها میگذارد...........دخترك لوس راستین چشمهاش پر اشك میشود گذشت زمان ،نرسیدن به ارزوها و پیر شدن درداور است سرش رابالا می اورد و به صورت راستین نگاه میكند اشك صورت راستین راكاملا خیس كرده .........عزیزم راستین
نوشته شده در : جمعه 5 مهر 1392 توسط : اسمان پندار. .
راستی وقتی میبینی عدد نمیاد دو تا راه داری یا یه اینتر بزن تو متنت یا اینکه همشو کات کن و دوباره از نو کامنت بزار
منتظرتم عزیزم