چقدر روز اول كار طولانی میگذرد تا چندروز پیش ناخوداگاه سرساعت هشت بیدار میشدم حالا امروز كه قرار بود برای رفتن سركار هشت بیدار شوم خوابم می اومد و با كلی قربون صدقه چشمهام باز شد.بعد از ده روز خونه بودن دوباره اومدم سركارو انجام كارهای تكراری،البته قرار نیست خیلی طولانی باشدو بزودی درس خوندن من شروع میشوداما این خونه نشینی باعث شده تصمیم من برای رفتن از این داروخانه جدیتر بشود،درست هست كه الان یكسال و نیمی هست كه اینجام و غیر از ادااطوارهای خاص مدیرش مشكلی ندارم و در كل راحتم.اما من خودم ازثابت موندن اصلا خوشم نمیادودركل ترجیح میدهم محیط جدیدی راتجربه كنم اینطوری احساس راكدبودن میكنم،بهترین و فوق العاده ترین حالتش این هست كه خونه را بفروشیم و صاحب داروخانه خودمون شویم اما بازار مسكن حسابی كساد هست و خونه ما هم كه انگار طلسم شده ،البته زمزمه بازسازی ساختمان شروع شده ،با اینكه سود داره اما صبر ایوب میخواد و ترجیح میدهم بجای خانه نوساز در اینده ،یك داروخانه از خودم داشته باشم ،از طرفی میگویندبازار بعد از عید بهتر میشود.پس در اینصورت فقط كارم را عوض میكنم ،شاید رفتم شركت دارویی،اخراین هفته هم تصمیم داریم بریم دیدن خانواده ام،یك سفر خیلی خیلی كوتاه.
نوشته شده در : دوشنبه 20 آبان 1392 توسط : اسمان پندار. .