چطوره تو این فرصت چنددقیقه ای که به اومدن مهمانهامون مونده یک روزانه ای بنویسم و سرخودمون را گرم کنیم.مهمانهامون از گروه همون بچه هایی هستن که تازه باهاشون اشنا شدیم. دوتا پسر و دختر بیست وسه چهارساله که البته من از شخصیت خانم مهمون زیاد خوشم نمیاد اما پسر مهمون بچه خیلی خوبی هست ولی متاسفانه دوتاشون به هم چسب خوردن. این مهمونهای عزیز خودشون خودشون را به صرف کله پاچه خوردن دعوت کردن. و دوست داشتن شب هم منزل ما بخوابن که من کمی رو اعصاب همسر راه رفتم که ما جز دوبالش و یک لحاف وسیله خوابی نداریم و خلاصه مهمونمون راکه دوست داشت خوابیدن در وان حمام ما را تجربه کند دعوت به خوردن کله پاچه بعنوان شام کردیم که بعد از ان خوابی راحت در منزلشان بکنن...... دیگه براتون بگم ده روزی هست که منتظر نتیجه یک مصاحبه کاری تو دانشگاهم.اکثر اوقات بعد از دوسه روز بهت میگن یا میخواهن یا نمیخواهن.من هم این چند وقته منتظر بودم که جواب مثبت بگیرم و بپرم اینجا و کلی سوت وشوت بکشم و بگم کار گرفتم.اما هنوز جوابی نگرفتم . جمعه که برای پیگیری رفتم دانشگاه.گفتن جمعه دیگه خبرش را میدهیم.این جوری من که اولش خیلی مطمئن بودم کارراگرفتم الان چشمم تا 50% بیشتر اب نمیخوره. تصمیم داشتم اگه کارنگرفتم واحد کمتری بگیرم که اونهم نشد و گفتن زوریه و باید مطابق روال که 9 واحد هست بردارم.... کلاسها هم از سه شنبه شروع میشه.زبان هم کم وبیش خوندم .دلم میخواست قبل شروع کلاسها امتحان بدم که اون را به دوهفته دیگه موکول کردم که امادگیم بهتر بشه. یکی از بچه ها از من خواسته بود کمی در مورد زبان خوندنم توضیح بدهم. فکر میکنم دوست عزیزم زری پرسیده بود. .......و اما توضیح.من برای این امتحان یکی دوهفته ای قبل مسافرت فرومها را خوندم که اصلا ببینم امتحان تافل چطوریه؟چون اصلا هیچ ایده ای نداشتم. با خوندن فرومها با طرز امتحان و منابع مناسب وقت کمم اشنا شدم. بعد مجموعه تستهای تی پی ا را دانلود کردم و لیسنینگ و ریدینگ را فقط با زدن تست تمرین میکنم.کلا دختر بدی هستم و شدید درس نمیخونم.اما بیخیالش هم نیستم. برای اسپیکینگ هم نوت فول را گوش کردم که عالیه و راستش رایتینگ هنوز تمرین نکردم. بااینکه میدونم لیسنینگ و ریدینگم خیلی بهتر از پارسال شده اما حدس میزنم نمرم چیزی در حد 80-90 میشه و خوب بچه هایی که تافل دادن میدونن این نمره حداقلی هست. نمیدونم بیخیال. ....مهمونهامون دیر کردن و ما هم گشنمون شده ......
نوشته شده در : یکشنبه 28 دی 1393 توسط : اسمان پندار. .
یک مدته ننوشتم.نه اینکه از شدت درس وقت اومدن به اینجا را پیدا نکرده باشم.نه. درس میخونم اما معمولی.درواقع تواین روزها یا حسم خیلی خیلی بدبوده یا حسم معمولی که وقتی حسم معمولی بوده فیلم و سریال دیدم ووقتی هم حسم بد بوده نمیخواستم بیام اینجا بازناله وفغان کنم.اماخوب اون وقت هیچ پستی هم درکار نیست پس مجبورید یک پست تلخ دیگه هم بخونید.... رفته بودیم اتلانتا خیلی حسمون خوب شده بود. کلی امید پیدا کرده بودیم برای ادامه زندگی. خوب ما اصلا نوع ووضع زندگی الانمون تو نیویورک را دوست نداریم. شاید نیویورک زرق و برق خیلی بیشتری نسبت به ایالتهای دیگه داشته باشه و هرموقع اراده کنی جایی برای تفریح پیدا می کنی. اما اولا همه اینها نیاز به یک سطح مناسب ار کار ودرامدهست که فعلا برای ما مقدور نیست . درثانی اخرهر شهر بزرگی عین تهران خودمونه.یعنی استرس و بدوبدو را میشه دید. زندگی از نوع اپارتمان نشینی و برج نشینی. وکلا برای من که مدتیه دارم استرس را تحمل میکنم مناسب نیست. اصلا بذار یک مثال بزنم. تواین اپارتمانمون ما هرروز در جریان زندگی همسایه هامون هستیم.یعنی اونقدر دیوارهای این اپارنمان چرته.اخه یک لایه چوب نازک که عایق نمیشه.خلاصه همه اتفاقات را میفهمم. مثلا امروز همسایه هندیمون با یکی دعوا داشت.یا همسایه مسن بغل دستیمون عاشق فیلمهای اونطوریست و هرچندروز یکبار فیلم میبینه و بدتر و وحشتناکتر ازاون همسایه بالاسریمون هست که عملا هر هفته یکی از اون فیلمها را داره . چی بگم.... تازه غیر از این باور کنید هرروز دقیقا هرروز ساعتها مبلمانش را جابجا میکنه.یکی نیست بهش بگه اخه خانم عزیز یک اپارتمان 60 متری مگه تغییر دکوراسون هرروزه میخواد......حالا اینها را گفتم که چی ؟که بگم مثلا تو همون اتلانتا که من دیدم و مطمئنم خیلی از ایالتها اینطوریه با این پول میتونی یک خونه نوساز و چند خوابه اجاره کنی.یک خونه کاملا تر و تمیز بدون اینهمه اعصاب خورد شدن هرروزه.......یا بگذار از متروهای اینجا بگم.عملا بخاطر ترافیک سنگین خیلی از ادمهای قشر متوسط از ماشین استفاده نمی کنن.حالا میخواهی از سیستم مترو استفاده کنی حسنش اینه که خیلی راحت بهرجایی دوست داری بری خط و ایستگاه پیدا کنی. گفته بودم متروها کثیفه .اون مهم نیست چون بهش عادت میکنی.اما مساله ادمهان.خیلی از اقشار مردم از مترو استفاده میکنن. ازجمله ادمهای خیلی فقیر. این را هم اضافه کنم که ماتا جایی که بتونیم به اینجورادمها کمک میکنیم. وادمهای متوسط عبوس و خسته. خلاصه این صحنه ای نیست که من دوست داشته باشم همیشه ببینم.......صدالبته منهتن خیلی خیلی خوشگلتر از عکسهاش هست و مسلما خیلیها از جو زنده و فعال اون لذت میبرن. مطمئنا اینجا همیشه کنسرتی و برنامه ای هست.حتما دیدن بارها و دیسکوهای مالامال از ادم باید جالب باشه. اما فعلا مناسب من نیست. شاید بعدا مثلا ده سال دیگه که از سکوت و ارامش خسته بشم و دلم هیجان بخواد.دوست داشته باشم توهمچین محیطی زندگی کنم .نه این روزها که هر دوسه روز میشینیم و خیلی جدی راجع به برگشتن موقت اخر ژانویه حرف میزنیم.نه این روزها که میبینیم تا حالا 30 هزار دلار خرج کرده ایم و از حالا تا اخر می 20 هزارتای دیگه باید خرج کنیم.اونوقت میشینی برنامه های اینجا را میبینی.میبینی یک امریکایی 10 هزار دلار برنده میشه چقدراز خوشحالی گریه میکنه.اوووف .خلاصه اومدنمون بی فاند تصمیم اشتباهی بود.یکی از بدترین تصمیم هامون بود.ریسک خیلی بزرگی کردیم.ریسکی که خیلی از ادمهای دیگه این کار را نمیکنن. اونها نشستن و منتظرن ببینن سرنوشت ما چی میشه.(منظوم شماها نیستید.منظورم اشناهای غریبه هست که مارامیشناسن. فامیل و دوستهای دشمن) البته بیخیال ادمهای دیگه که فعلا اصلا یا حداقل خیلی کم برام مهمه که چی فکر میکنن. مهم خودمون هست که داریم با تموم زندگیمون قماربدی میکنیم. خوب خوشبختانه این مسایل تقریبا شامل حال ما میشه و اکثریت مهاجرها راضین و خیلی زود به ارامش زندگیشون رسیدن. پس اونهایی که دارن میان با خوندن این پست نگران نشن.بیایید مردم راضین. وقتی هم به قسمت کار وزندگی برسید اوضاع خیلی بهتر هم میشه. امیدوارم خواب بد من هم تموم بشه
نوشته شده در : یکشنبه 21 دی 1393 توسط : اسمان پندار. .
سلام بچه ها ،چطورید؟ دوروزی هست جلوس نمودیم بر کاناپه سلطنتمون تو سوییت 60 متریمون و سعی میکنیم عین بچه ادم تافل بخونیم. یک استارتی هم زدیم. جالبه میرم تو فرومهای زبان میبینم طرف زده من وقت کمی برای اماده شدن دارم ومجبورم تو دوماه خودم را اماده کنم. روم نمیشه بگم داداش این حقیر کمتر از یکماه وقت دارم .حالا یکم بخواهم بخودم سخت بگیرم و بعد از شروع ترم هم بخونم یکماه، یکماه و نیم اما بیشتر نمیشه چون حجم درسها و امتحانات ترمم هم سنگینه .راستی نتیجه امتحانم هم A,B,C بود شاهکارنکردم اما گند هم نزدم.با اون مشکلات اول کار و وضع روحیم از خودم راضیم.بااینحال میخوام این ترم نتیجه بهتری بگیرم.البته یک چیز دیگه هم هست. گفتم که کار پیدا نکردم!. خوب تو این هفته میرم دانشگاه و یک پرس و جویی میکنم ببینم میشه واحد کمتر بگیرم و مشکلی برام پیش نمیاد ویکجوراهایی شهریه را سبک تر کنم. از زبان بیشتر بگم. نمیدونم کی این بساط امتحان ایلتس و تافل میخواد از زندگی من برچیده بشه. اما چاره ای نیست و مجبورم این یکماه فشرده درس بخونم. کلا داشتم به زندگیم فکر میکردم. زندگی من ناخواسته جز اون دسته از زندگیهایی رقم خورد که همش زحمت و تلاش و کار زیاد بوده. درسته نسبت به خیلی از همسن و سالهام موفقیتهای بیشتری بدست اوردم و انصافا از هیچ همه زندگیم را خودم ساختم اما به نسبت بعضی از ادمها هم خیلی کار کردم و خستگی و فرسودگی این حجم کار و فشار روحی را روی خودم حس میکنم.(اشتباه نشه ظاهرم خیلی هم خوبه و خیلی کمتر از سنم میزنم
)منظورم اینه که همش خسته ام و اثر اون همه فشار خط بزرگی روی روحم گذاشته که فکر نکنم هیچوقت پاک بشه.الان هم که این برنامه مهاجرت مابقی کارخط خطی را بعهده داره. میدونید شاید اگه برگردم عقب اینهمه کار نمیکردم. اما از طرفی هنوز هم میدونم این یکذره امکانات و اسایشی که دارم محصول همون سختگیریهاست. خلاصه نمیدونم.کاشکی یکم خوش شانستر بودم و دنیا روی خوشش را بیشتر بمن نشون میداد. باور کنید مطمئنم موجودی به نام شانس وجود داره که داره با دندونهای تیز و بلندش خنده موذیانه ای تحویل من میده. اما خب خودش هم میدونه من اگه با خوش شانسی یک سوته به خواسته ام نرسم اما با زحمت هفت سوته خواستم را بدست میارم. بفرمایید چایی که بعد از یکروز درس خوندن میخواهیم بزنیم به بدن
نوشته شده در : دوشنبه 15 دی 1393 توسط : اسمان پندار. .
سلام بچه ها سال نو مبارک.یادم میاد پارسال وپیارسال این وبلاگ سال نو میلادی ایران بودم و یکبار هم کارت قرمز خوشگلی بعنوان پست گذاشتم.الان وقت نمیکنم برم چک کنم ببینم کدوم سال بود.اما مهم حسشه که اونزمان جشن گرفتن تو امریکا را محال و خیلی دور میدونستم. و الان اینجا روز اول سال جدید روی یک مبل لم دادم و دارم تند تند دور از چشم میزبان مهربونمون تایپ میکنم. سال نو رابا اونها جشن گرفتیم.میزبان ما سه تا دخترفوق العاده خوب ومهربون داره که دوتاشون دوقلو هستن و همسن من هستن که یکیشون هم ازدواج کرده و همسرش یک پسر ایرانی هست که با اینکه بزرگ شده اینجا است اما انگار تازه از ایران زده باشه بیرون. خلاصه جاتون خالی خیلی خوش میگذره. قراربود ما سه شنبه برگردیم که بخاطر اصرار میزبان تا جمعه تمدیدش کردیم. البته الان که اخرهای تعطیلات هستیم دلم شور درس و مشقم که همون اماده کردن خودم برای امتحان تافل بود هست را میزنه. درست عین یک بچه تنبل که سیزده روز عید را به مسافرت و تفریح گذرونده و روز اخر یاد حل کردن پیک شادیش افتاده. تصمیم داشتیم تو مسافرت به مسایل و مشکلات هم فکر نکنیم که کاملا موفقیت امیز همشون را تو حیاط خلوت پشتی مغزمون خفه کردیم. و بکل گذشتیمشون کنار.هرچند میدونم تا چندروز دیگه عین زامبی دنبالمون راه میافتن و خواب و زندگی را بهمون حروم میکنن. میدونین موضوع از چه قرار بود؟ خوب من خودکشی کردم تا کار تو دانشگاه پیدا کنم و با وجود خودکشون بنده هیچ اتفاقی نیافتاد و موفق نشدم ونتونستم کار پیدا کنم. دیگه خلاصه حساب کتابی کردیم و گفتیم اخر ژانویه من یک ترم مرخصی میگیرم وبرمیگردیم و تافل و پذیرش را ایران انجام میدیم و سال دیگه می اییم.اما بهرکسی گفتیم گفتن این کاررانکنید.برید برنمیگردید.فرصتها را از دست میدید و با اینکه رفتن منطق مالی قویتری داره اما کسی نگفت فکر خوبیه ،خلاصه فکر کنم این ترم هم بمونیم.نمیدونم.هنوز فرصت نشده کامل بشینیم راجع بهش فکر کنیم. بیخیال.مردم از بس فکر کردم چی میشه چی نمیشه. اما تصمیمم برای امتحان تافل و پذیرش پی اچ دی جدیه.فقط مشکل اینه که خیلی خیلی دیر دارم اقدام میکنم و امیدوارم به فال سال دیگه برسم........دیگه از چی براتون بگم؟ اهان از اینجا.اما این بماند برای پست بعدی. هپی نیو یر:) ههههههپپپپپپپپپپپپی. همیشه هههههپپپپپپپپیییییی باشید
نوشته شده در : پنجشنبه 11 دی 1393 توسط : اسمان پندار. .
» نوع مطلب :
نگاه اول ،
زشت وزیبا ،
من الان تو اتوبوسم، اتوبوسی كه قراره بسمت اتلانتا بره. هفته پیش تصمیم گرفتیم كه تو تعطیلات یكهفته ای بریم مهمونی. یكی ازاقوام دورم اتلانتازندگی میكنه كه ازما دعوت كردن بریم پیششون، خانواده خیلی مهربونی هستن. خودمون هم بدمون نمیومد بریم اتلانتا را ببینیم. برای همین مدل اقتصادی بلیط اتوبوس گرفتیم كه راهی شویم، تقریبا هركی هم شنید گفت دخلمون دراومده بخاطرمسافرت بااتوبوس. وتازه این سفر١٦ ساعته است وفكر كنم جدی دخلمون دربیاد:) ینطور براتون بگم اتوبوس قرار بود یكساعت پیش راه بیافته
وما همچنان بعد ازیكساعت منتظریم حركت كنه. خوب بگذارید بیشتربگم. بلیط را اینترنتی گرفتیم وبا مترو اومدیم تابه ادرس محل سوارشدن برسیم. اینجا خبری ازترمینال نیست. من مطمئنم حتی توشهرهای كوچیك ایران هم ترمینال هست. خلاصه یك مغازه كوچیك تومحله چینیها بود كه تعدادزیادی ادم جلوش جمع بودن،
بلیطمون را كه پرینت گرفته بودیم نشون دادیم وشماره اتوبوس راروش نوشت( خوب انگارداره راه میافته،برای سلامتی راننده ومسافرهاصلوات.....)
خوبم الان استراحتگاه دلور هستیم، تا كجا گفته بودم؟ تا سوارشدن به اتوبوسها نه! خلاصه اینكه این اتوبوسها كنارخیابون نگه داشته بودن، چمدونها بی هیچ نظمی همینطورهرتكی توسط مسافرهاچپانده شدن، مسافرها كیلویی وبدون توجه به شماره صندلی نشستن، یكساعت
تاخیرداشت كه ظاهرامدلشون بود، ٨٠ درصدمسافرها سیاه هستن، به محض راه افتادن یك فیلم درجه سه خارجی بكش بكش گذاشت كه وسطش قطع شد ویكنفرهم صداش درنیومد، موقع تاخیر هم هیچ كس اعتراض نكرد، صندلیها روكش یكبارمصرف نداشت، فاصله صندلیها كم بود( راستین یك لنگ پا توراهرو مونده) ، كلا اتوبوسهای ایران خیلی بهتره،درعوض اتوبانها كاملا امریكایی، عریض وچندبانده ومنظم با روگذر وزیرگذرهای فراوان. استراحتگاه هم خوب بود، چندتا فست فودفروشی وتنقلات فروشی، جالبیش این بود بسته های میوه اماده مصرف وسالادوساندویچ هم بود، بودن تو یك اتوبوس میون اینهمه خارجی تویك سرزمین نااشنا بسمت مقصدی نااشنا حس عجیبیه، هیجان، یكذره ترس ازناشناخته ها باپس زمینه غم ونگرانی كه تصمیم داریم تو
مسافرت بهش بیتوجه باشیم تا بعدكه برگشتیم یك خاكی بسرمون كنیم.
فعلابای صبح بخیربچه ها، برای شما یكدقیقه گذشته وبرای ما یكشب، اما تقریبا خوب خوابیدم، وصبح هم
بزورهات چاكلت ودوناتی كه راستین تو دستم گذاشت بیدارشدم، اوه اوه ازدوناتهای وشیرینیهای اینور اب بگم، تادلتون بخوادشیرینه،و ازشدت شیرینی نمیتونی بخوری، اما درعوض چیزكیكهاشون عالی وخوشمزست، خوب برگردیم سرسفر، اولا كه تاحالا سه تا راننده عوض شده، بنظرم همین امارتصادفهای اتوبوسهاشون
راكم نمیكنه، یعنی راننده تا حدبیهوشی خسته نمیشه، مناظر هم عالی، سبزوخوشگل. یكجورهایی مثل مازندران خودمون، چمن تالب جاده، البته درختها مثل شمال پروانبوه نیست وصدالبته تمیزوبدون اشغال. خوب فعلا
بای بعدانوشت:جاتون خالی بچه ها همه چی خیلی عالیه و حسابی داره خوش میگذره
نوشته شده در : جمعه 5 دی 1393 توسط : اسمان پندار. .