امروز:

پیش به سوی اینده

» نوع مطلب : اینده از ان من ،

وقتشه بعد از یکسال تجربه زندگی از نوع و جنسی دیگر از انتخابمون حرف بزنم از اینکه تا اینجا چه حسی دارم و چه تصمیمی دارم. راستش دوستهای گلم بی هیچ شکی پارسال سختترین سال زندگیمون بود. بشدت اذیت شدیم. بیشتر این سختیها بخاطر شرایط خاص ما بود. زندگی در نیویورک بدون فاند. اما اینکه پشیمونم یا نه؟ باید بگم نیستم. خوشحالم از این تجربه. از رسیدن به ارزو و هدف. میتونم اون ارامش را ته قلبم حس کنم. پس میتونید حدس بزنید نتیجه چی هست؟ ارره من زندگی اون طرف را انتخاب کردم. تصمیم به ادامه راه داریم. میدونم دوستان که من اکثرا از بدیهای اونجا نوشتم. اخه همه ما بنوعی شناخت از خوبیهای اونجا داریم. حتی کمی بصورت غلو شده. برای همین من ترجیح دادم بجای دامن زدن سراب نگاه بزرگ شده ازامریکا بعنوان بهشت برین،از بدیها و زشتیها و عیبهاش بگم.  بد نیست امشب در تایید علت و دلیل من به ادامه راه کمی هم از خوبیهای اونجا بنویسم. میدونید بنظرم تفاوت اصلی ما با اونها در فرهنگمون هست. همون که باعث و بانی بقیه چیزها هم هست. نمیخوام ادای ادمهای فلان و بهمان را دربیارم. اما چیزی که تو این سفر سه ماهه به ایران بیش از پیش به چشم می اومد رفتار ادمها بود. متاسفانه خیلی ازما ایرانیها درست رفتار نمیکنیم. یا تحت تاثیر جامعه ما هم خودمون را محق انجام بعضی رفتارهای نادرست میدونیم. باز هم میگم فکر نکنید اونجا گل و بلبله و مردم همه یک لبخند گشاددارند و دست به سینه ایستادند تا به ما کمک کنند. نه اینطور نیست. اما عمل و بیان اونها درجهت ازار و اذیت طرف مقابل هم نیست. میدونم اینجا خانواده و شناخت فضایی که بهش اشنا هستی ارامش میده اما زندگی در این فضا ارامش نداره. میدونید که من اونجا هم هنوز طعم ارامش را نچشیدم اما واقعیت اینه که اکثریت بچه هایی که میشناسم از زندگیهاشون بسیار راضی هستند. همین باعث میشه امید داشته باشم که روزی من هم این ارامش و امنیت را تجربه کنم. دومین حسن اونطرف سیاستی هست که اون کشور در جهت رفاه و اسایش ساکنانش داره.  این سیاست میتونه شامل همه چیز از جمله دستمزدها و وامها، مسایل رفاهی از جمله خانه و ماشین و مایحتاج زندگی روزمره تا سیاستهای کلی از جمله جهت دادن جامعه به سمت شادی و امنیت باشه. خیلی کلی گفتم. اما مطمئنم همگی تا حدی با این صحبتها اشنا هستید. میدونید دوستان امسال تابستون فرصتی پیش اومد تا فکر کنیم و ببینیم واقعاکدوم را میخواهیم. دیدیم علی رغم همه سختیهایی که پارسال کشیدیم باز نمیتونیم از امریکا و رویای زندگی بهتر دست بکشیم. دیدیدم درسته که هیچ ذوقی برای رفتن نداریم وبه خاطر شروع دوباره نق میزنیم اما جدا نمیتونیم بیخیال اونطرف و زحمتی که براش کشیدیم بشیم. اینطور بگم من از رفتنم راضیم و پشیمون نیستم. راستین هم راضیه بااینکه ترجیح میداد با شرایط دیگه ای همین مسیر را رفته بودیم. اما بهرحال الان این مسیر راشروع کرده ایم و باید محکم جلو بریم. جدا راه و مسیر سختی پیش رو داریم. بخاطر شرایطمون که بتازگی عوض شده من حتی نمیدونم امسال میرم رو ا پی تی یا باید تافل بدم و پی اچ دی را ادامه بدم. اینده راستین کاملا ناواضح هست و نمیدونیم راستین چطور میتونه درجهت خواسته و ارزوهاش جلو بره. فقط میدونیم باید جلو بریم. قدم برداریم همه چی را بررسی کنیم و قدم دوم را برداریم. ماه به ماه راجع به اینده و مسیر زندگیمون تصمیم بگیریم. میخوام افکار منفی و ترسناک به ذهنم راه بدم شاید هم درستش اینه نیمه پر لیوان را ببینم  فقط ارزو میکنم روزی در اینده ای نزدیک جواب زحماتمون را بگیریم.


نوشته شده در : شنبه 24 مرداد 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

برنامه کاری

» نوع مطلب : کاروبار ،روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،

امروز صبح اومدم سر تقویم ببینم کجای کاریم . دیدم دوهفته و نیم به رفتنمون مونده. میدونستم همین حدودها مونده اما دیدنش یکهو ته دلم را خالی کرد. خب به اندازه دوهفته هم کار مونده. نه اونقدر که راحت بشینیم و روزها را بگذرونیم نه اونقدر که همش به بدو بدو باشیم. مثلا ما بعد از گذشت 6 سال از عروسیمون هنوز فیلم عروسیمون را نگرفتیم. درواقع از کار ادیت فیلمبردارمون راضی نبودیم. فیلمهای خام دستمونه و قرار بود امسال بدیم برای ادیت اما تنبلی کردیم و باز افتاد برای سال دیگه. دوسه تا شاسی عکس و البوم مهمان هم بابت عروسیمون از عکاس طلب داریم که اگه بجنبیم احتمالا اینها را تحویل بگیریم. اصلا بگذار بگم این جور کارها نیست که از صبح دلشوره به جونم انداخته. یکم نگران کارهای اداری ایرانم هستم. پارسال تو نوبت داروخانه برای شهری اطراف تهران بودم. با اینکه وکالت کاری به یکی از دوستان داده بودم . عملا به خاطر نبودنم این فرصت را از دست دادم. مسئول مربوطه امتیاز را اشتباه حساب کرد و بعد هم سهمیه ای ها را بهونه کرد. خلاصه فرصت پرید.  حالا امسال قراره نوبتی داروخانه های تهران اعلام بشه. این نوبتها هر 5-6 سال اعلام میشه. امتیاز من بخاطر کار تو منطقه محروم برای سالها خیلی خوبه اما میترسم بخاطر نبودنم این فرصت را از دست بدهم. راستش قضیه اونقدر برام مهمه که اگه مطمئن بودم این مسئله توی فلان ماه پاییز هست. مرخصی تحصیلی میگرفتم و برای این کار میموندم اما متاسفانه اصلا زمانش مشخص نیست. مثلا قرار بود قانونش تو خرداد و تیر اعلام بشه اما عملا تا همین هفته پیش اعلام نشدو هتوز هم بخاطر اعتراضها امکان تغییر براش هست. خلاصه دلم بدجور براش شور میزنه. البته تجربه پارسال بهم ثابت کرده با نگرانی برای یک مشکل اون مشکل حل نمیشه. اگه قراره بلا نازل بشه میشه و گاهی هم هیچ اتفاقی نمی افته.خلاصه امیدوارم این مساله به خیر و خوشی تموم بشه. حاضرم وسط درس دوهفته یا حتی ده روزه برای کارهای اداریش بیام اما وضعیت کارهای اداری را که تو ایران میشناسید.یکجورهای هردمبیل و بهم ریختس و وای بحالت وقتی قراره کسی دیگه ای غیر از خودت که به سیستم اشنا نیست این کار را بکنه.میترسم یموقع خبردار نشم. مسئول مربوطه خبرهای درست در اختیار وکیلم قرار نده. یا وکیلم مسایل را اشتباه بفهمه. بگذار راجع بهش فکر نکنم. خوب راجع به چی حرف بزنم؟ میدونید امسال حجم درس زیادی دارم. خود درسهای ترم. امتحان جامع و حتی میخوام امتحان دستیاری داروخانه را هم تا قبل ژانویه بدم. اما جالبه اینها نمیترسونتم. ای بابا برم چه دلشوره بدی تو دلمه. 



نوشته شده در : جمعه 16 مرداد 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

برنامه امسال

» نوع مطلب : روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،اینده از ان من ،

سلام به دوستهای خوبم. باز روزهای رفتن داره نزدیک میشه اما اینبار خیلی با پارسال فرق داره. پارسال هول و استرس عظیمی بود چرا که نمیدونستی قراره کجا بری . کارها سرسام اور زیاد بود. خانواده ها ناراحت و نگران بودند و خودت هم تو برزخ بزرگی دست و پا میزدی. اما اینبار نگرانیها کمتر هستند کلا از جنس دیگه ای هستند. نگرانیهای اضافه بابت دانشگاه و غیره پریده. کارهای قبل رفتن هم به نسبت خیلی کمتره. یک لیست کوتاه که تا ده بیست روز دیگه تمومه. البته اینها به این معنی نیست که ذوق و شوق رفتن داریم. راستش پارسال انصافا تجربه بینهایت سخت و تلخی بودو بدنم از به یاد اوردن لحظه های سختمون میلرزه. اما چاره ای جز ادامه دادن نداریم. باید بریم. باید. خوب بگذار چندتا تفاوت خوب در مورد امسال بگم. امسال هم با اینکه بمحض ورود خونه نداریم اما بلطف داشتن دوستهای خوبمون مشکلی نداریم. حتی دوسه نفر پیشنهاد دادند که فرودگاه بیان دنبالمون و خوشبختانه میدونیم در حد تعارف نیست و واقعی و از ته دله. یکی از دوستهای پزشکمون هم گفته میخواد احتمالا برای مدت سه ماه بره شهر دیگه ای و پیشنهاد ساب لیز خونش را داده. فرصت ثبت نام انلاین دانشگاه را از دست دادم اما نگران نیستم چون بمحض رسیدن حضوری ثبت نام میکنم. احتمال  زیاد داره فرصت کار قبلی برای راستین برقرار باشه و برای همین احتمالا امسال هزینمون نصف پارسال بشه. بگذارید اضافه کنم که همه این موقعیتها را بلطف اخلاق خوش و دوستیابی راستین داریم. خوشحالم که همسری مثل اون دارم . میشه گفت تقریبا مسئولیتهای زندگیمون تقسیم شده البته راستین خیلی دوست داره تا چندسال دیگه کل مسئولیتها را بدوش بگیره که امیدوارم بتونه بمرور پیشرفت کنه و من هم مدتی از دویدن دست بردارم. اما فعلا تا اون موقع راه دراز و پرپیچ خم و میشه گفت نااشنایی در پیش داریم. میدونید بچه ها من باید امسال در مورد بقیه راهم تصمیمات مهمی بگیرم. دیشب با یکی از دوستان دبیرستانم بعد بیست سال تماس داشتم.همسرش داره پست داک تو امریکا میخونه ومیگفت دوره پی اچ دی را کامل بگذرونم و سعی کنم با داشتن مقالات خوب مسیرم را به سمت ویزای نخبگی پیش ببرم:o امروز هم دوست چینی هم کلاسیم پیشنهاد میداد امتحانهای دستیاری داروسازی را بدیم چون با گرفتن کار تو بیمارستان احتمال گرفتن ویزای کار خیلی بالا میره:/ ازیکطرف امروز یکجا تبلیغ یکنوع ویزا eb3 را میدیدم که وکیلش میگفت با داشتن جاب افرگرین کارت هم میگیرید:[ البته بعد از شارلاتان بازی گروه مهاجرتی کنپارس خیلی به وکیلهای ایرانی اعتماد ندارم. دیگه اینکه ارزو میکنم یک ویزای کار از تو هوا و معجزه وار برای راستین پیدا بشه:) اضافه کنم راستین خیلی دلش میخواد ادامه تحصیل بده اما دوتا مشکل اساسی داریم. یکی اینکه الان اصلا پولی برای تحصیل اون نداریم و دوما اقای راستین خان باید وقت بگذارند لغت اکادمیک زبان بخونند و چون سیستم یادگیری راستین از زمین تا اسمان با من فرق داره من نمیدونم این پروسه کی و به چه صورت عملی میشه بنده اهل خرزدنم و ایشون اهل هوا زدن :)))) خوب پس نگرانیهای این ترمم شامل گذروندن امتحان جامع و تصمیم گیری برای ادامه تحصیل یا تغییر جهت بسمت ا پی تی هست. و درصورت انتخاب دومی . پیدا کردن کاااااااااررررررررررررر واویلااااااااا


نوشته شده در : شنبه 10 مرداد 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

همچنان چند روز کاری

» نوع مطلب : پندهای اسمونی اونور ابی ،روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،

داروخانه هستم، همون شهر كوچیكه، تو این مدت  یك كیسه بزرگ دارو هم خریدم تا ببرم، البته پارسال هم مقدارزیادی دارو برده بودم و امسال منبع داروم را كامل كردم، مسلما همه اینها استفاده نمیشه اما خیالم را راحت میكنه كه هرمشكل و مریضی احتمالی پیش اومد دارویی براش داشته باشم، مثلا پارسال بعد از یك سرماخوردگی كوچیك سرفه های تحریكی زیادی داشتم كه اگه پرل دكسترومتورفان نداشتم احتمالا خیلی اذیت میشدم اما همون یك برگ به دادم رسید . بچه هایی كه میخواهید دارو ببرید یادتون باشه قبل از رفتن دارو را ببرید معاونت غذادارو تا براتون  پلمب كنه  که تو فرودگاه دچار مشكل نشید و البته باید اضافه كنم معاونت تهران اینكار را نمیكنه و من هربار میدم معاونت شهرستان. خوب بریم سراغ مطلب بعدی، میدونید الان كه از صبح روی صندلی داروخانه ولو شدم و جز دستور دارویی نوشتن و دادن مشاوره كارخاصی نمیكنم یاد یكی از شرایط كار اونطرف افتادم. دوستهای گلم ،تو امریكا تو محل كارصندلی بی صندلی، اصلا من نمیدونم اینها چرا اعتقادی به نشسته كار كردن ندارن، توی بانك ، فروشگاهها، سوپرها  وغیره این كارمندهای بدبخت هیچ صندلی ندارند، اكثرا سرپا هستند، حتی توی فروشگاههاشون صندلی برای نشستن خریدارها وجودندارد وبعد از گشت وگذارتو فروشگاه وقتی پاهات هیچ توانی برای ایستادن نداره عمرا بتونی یك صندلی برای نشستن پیدا كنی، البته خوشبختانه تو نیویورك در عوض تو بعضی خیابونها بحد كافی میتونی صندلی پیدا كنی. اما وای بحال فروشگاهها، بنده خدا راستین روزی ٨ ساعت سرپا می ایستاد، امیدوارم این روزها زودترتموم بشه و راستین كارتخصصی خودش را انجام بده. یعنی امیدوارم اگه استخدام جایی شدیم حداقل میزی دفتر دستکی داشته باشیم  خوب از این هم نوشتم دیگه براتون از چی بگم؟ بگذاراز خودم بنویسم كه چقدر دست و پا چلفتی هستم، كلا از این دسته ادمها هستم كه دائم انگشتهای پام میخوره تو مبل یا بیشتراز بقیه چیزمیزمیشكنم امسال هم دوباربشدت زمین خوردم كه یكبارش سرم شكست، دیروز  هم تو این شهر كوچیك  تو خونه موقتی كه هستم بشدت زمین خوردم و شانس اوردم سرم به پله اهنی پشت سرم نخورد، اما هنوز گردن دردش از شدت تكان ضربه باقی مونده، یكی از اقوام نزدیكمون بعد از یكبار زمین خوردن دچار دیسك كمرشده كه تاحالا دوبارهم جراحی كرده، من هم اگه احتیاط نكنم اخروعاقبت یك كاری دست خودم میدم، بخصوص كه برادر خود من هم بعد از زمین خوردن تو كوه ضربه مغزی شد و از بین ما رفت :((( داره به سالش نزدیك میشه شهریور امسال دومین سالی میشه كه من تو سالگردش نیستم و خیلی بابت این موضوع ناراحتم. 


نوشته شده در : شنبه 3 مرداد 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic