درس و مدرسه با شدت هرچه تمامتر شروع شده. قبلا براتون توضیح دادم كه چون هزینه پروزه تمدید نشد مجبورم برای دانشگاه هم كار كنم، اما چون پروژه را دوست دارم و براش خیلی زحمت کشیدم و حیفه نصفه بمونه تصمیم گرفتم که کار رو پروژه را ادامه بدم و به اصطلاح برای پروژه مجانی كار میكنم. موبور هم همین کار را کرده و خلاصه پروژه به روال خودش ادامه داره. درعین حال TA هم هستم و هفته ای ١٥ ساعت تو ازمایشگاه داروهای ساختنی بالا سر بچه های داروسازی ام ، ایراداتشون را تو داروی ساختنی حل میکنم و سوالهاشون را میپرسن و اخردست هم بهشون نمره میدم و بعد هم اماده سازی مواد و وسایل برای گروه بعدی. حالا این وسط كلاسها و درس خوندن. را هم بهش اضافه كنید، خلاصه نمیدونم كی مثلا ورزش برم یا اصلا ایا این ترم میتونم تزم را شروع كنم؟ خلاصه ترم الكی سنگین چرتی میشه. این وسط هفته ای یکی درمیون یك روز و نیم تمام، یعنی نه ٧-٨ ساعت بلكه ( روز اول ١٤ ساعت ) و روز دوم ٥-٦ ساعت ازمایش رو خرگوش را هم به این برنامه اضافه كنید، عملا خودم دارم فاتحه ام را میخونم. رسیدم بای بقیه اش فردا.
پاییز با ابری بودن هوا و بارشهای كم شروع شده، دما یكم پایینتر اومده هرچند هنوز گرمه و باید كولر روشن كرد، این ترم هم با برنامه فشرده ta و ra همزمان و درس اجباری شیمی الی از اون ترمهاست كه هنوز شروع نشده منتظر تموم شدنشم، البته چشمم اب نمیخوره كه درسهای ترم بعد هم به مذاقم خوش بیاد، كلا من از درسهایی كه مرتبط با بدن انسان باشه یا به اصطلاح كلینیكال خوشم میاد و شیمی محض بخصوص شیمی الی از غیرقابل تحمل ترین درسها برام حساب میشه، یاد كسانی كه با تعجب ازم میپرسن چندسال دیگه هنوز درس داری افتادم، فكر كنم خودم هم كم كم از صبر خودم دارم تعجب میكنم، ( مطابق معمول تو مترو دارم مینویسم و یك لحظه تتوهای ادمهای دور و برم حواسم را پرت كرد كسی كه روبروی من نشسته قیافه اسیایی داره كه ظاهرا تموم چیزهایی را كه دوست داره رو بدنش خالكوبی كرده مثل یك جفت كفش، سكان كشتی، كلاه و هندزفری.... . نفر سمت چپی تتوهاش از اون مدلهاست كه بیشتر مرسومه مثل نمادهای مرگ . اسكلت.) رسیدم بای.
تا چندوقت دیگه با رسیدن زمستون لباسها همه تیره میشه و این مقدار تنوع تو پوشش و ظاهر زیر حجمی از لباس و کاپشن پنهون میشه. رنگ تیره غالب میشه و خلاصه زمستون با نشونه هاش میرسه. اما یک حسن بزرگ هم این زمستونها داره. بارون و برف. حالا چرا من از اومدن بارون و برف خوشحالم؟ چون بوهاا شسته میشه. یعنی منه عاشق تابستون از شدت بوی تعفن سطل اشغالهای زیر افتاب مونده و خیابونها و کوچه های بدبوی نیویورک به مرحله زمستون دوستی رسیدم. البته خیابونهای اصلی که مغازه های بزرگ دارند و محل رفت و اومد توریستها هستند بهتره اما امان از خیابونهای مسکونی بخصوص اونها که اپارتمانهای چندطبقه داره. یا خیابونهایی که محل برگذاری فستیوال و این حرفهاست و رستورانهای کوچیک داره. اشغالهاشون را میذارن تو کیسه های بزرگ مشکی و رو هم تلنبار میکنند وگاها شیرابه ازشون سرازیر میشه یا سطلهای بزرگ اشغال خونگی زیر افتاب و هوای شرجی حسابی پخته میشه و بوی دل انگیز اشغال مشام را یک نوازش حسابی میده. خلاصه این نیویورک هست و معروفیتش با متروهای کثیف و بوی گند اشغال. اما اونقدر جا برای گشت و گذار داره و شهر متفاوتیه که بعضی همینش را هم قبول دارند و پذیرفتند و ععاشقشند اما من که جز اون گروه نیستم:)
درضمن تسلیت میگم بابت اهواز
اولین روز پاییزیتون رنگی و زیبا
نوشته شده در : شنبه 31 شهریور 1397 توسط : اسمان پندار. .
هوم لس یا بیخانمان كسانی هستند كه اینجا تو امریكا زیاد میبینیم درست به اندازه میزان گدایی که تو خیابونها تو ایران میبینیم ، بعضی هوملس ها گدایی میكنند بعضیهاشون هم همچین به درجه شهودی رسیدن كه گدایی را هم گذاشتند كنار و فقط كنار خیابون و پیاده رو تو ات واشغالها و كثیفی خودشون لم دادن و تو عالم هپروت سیر میكنند، گداها تو ایران هدفمند سعی میكنند از هرعابری پولی بگیرن، بارها هم شنیدیم بعضی گدایی شغلشونه و درامد خوبی هم از اینراه دارن. گداهای ایران هم سروضع فقیرانه ای دارن، كثیف و نامرتب بنظر میرسن اما كثیفی هوملسهای امریكایی غیرقابل وصفه، عملا از چندمتریشون بخاطر بوشون نمیشه رد شد. متاسفانه یك دسته دیگه ادم فقیر و ندارتو ایران هم داریم كه ابرومندن، جنسی میفروشن و تو میدونی این فرد فقیره و از سر نداری و بدبختی داره جنس میفروشه یا پولی میخواد، ازطرفی هممون تو ایران منظره كسانی كه از سطلها بالا میرن را دیدیدم، باز دودسته هستن كسانی كه دارن از جمع اوری پلاستیك و خرت و پرت درامد كسب میكنن و كسانی كه از سرناچاری و فقر دنبال جنس با ارزش تو سطل میگردن اما هردو را میشه تو دسته فقر و كمبود كار جا داد. اما اینجا هوملسها كمترسر سطل میرن بیشتر ترجیح میدن غرق خماری و عالم هپروت باشن. البته دسته سر سطل برو هم تو امریكا دیدم اما اینها چینیهای تمیز و اكثرا مسنی هستند كه كیسه های بزرگشون را پر از قوطی و پلاستیك میكنن و میفروشن و كسب درامد میكنند و درواقع هوملس نیستند. اصلا یكجور دیگه بگم، اینجا میشه با حداقل حقوق و یك كار سطح پایین جایی را اجاره كرد و خوراكی برای خوردن و لباسی برای پوشیدن داشت پس برام سوال میشه وقتی با یك كار ساده مثل پیشخدمتی یا فروشندگی كه احتیاج به هیچ درامد خاصی نداره زندگی كرد چرا انقدر میزان هوملس تو امریكا زیاده. بعضی ها میگن اكثر این هوملسها سربازانی هستند كه از جنگ برگشتند و بخاطر تاثیرات جنگ نتونستن به زندگی عادی برگردن و یا معتاد شدن یا الكلی یا مشكل روانی پیدا كردن، اما بنظر من مشكل از جای دیگه میاد، بنظرم از سیستم اموزش پرورشی اینجاست، اینطور كه تا ١٨ سالگی بچه لای پرقوبزرگ میشه همه چی راحت دردسترسشه، بعد یكهو تو ١٨ سالگی میگن خیلی خوب شما بزرگسال شدی و ازحالا به بعد مسئول زندگی خودت هستی. یكجورهایی از عرش به كف رسیدنه. بذار اینطور بگم ما تو ایران یادگرفتیم تو دوره درس پدرمون دربیاد، همیشه هدف كنكور و راهیابی به دانشگاه جلو چشممون بوده، كاری به بد بودن كنكور ندارم اما بهمون گفتند باید درس بخونیم باید كنكور بدیم و دكترو مهندس بشیم، اما تو امریكا این هدف برای بچه ها تعریف نشده، ادامه تحصیل و دكتر ومهندس بودن جایگاه خودش را نداره، شاید بهمین خاطره كه خودامریكاییها نسبت به نسل دوم مهاجرها و اینترنشنالهاكمتردنبال مدارج تحصیلی میرن. شاید هم هوملسها تو عالم هپروتشون خیلی هم اززندگیشون راضین و خواستار تغییر نیستن چون هدف و ارزو داشتن و جنگیدن برای رسیدن به اون را یادنگرفتن.
نوشته شده در : دوشنبه 19 شهریور 1397 توسط : اسمان پندار. .
امروز اولین روز مدرسه بنده هست، بعله دانشگاه ما حداقل تو دوتا موضوع با بقیه دانشگاهها خیلی فرق داره، اولیش حقوق دانشجوی ph-d هست كه تو دانشگاه ما ماهی ٥٠٠ دلار هست، و تو دانشگاههای دیگه هزار و خورده ای تا دوهزار خورده ای. تازه اونهم تو شهر نیویورك كه هزینه ها دوتا سه برابر شهرهای دیگه هست، خلاصه غیر اینكه بیشتر نیست چند برابر هم كمتره، این مقدار پول برای زندگی تو نیویورك خیلی مسخره است، برای همین بیشتر بچه ها كه معمولا هندی هستند یك اتاق تو نیوجرسی میگیرن و روزی ٤ ٣-ساعت هم تو رفت و اومدن و تازه از دم همه بیرون دانشگاه كار میكنن، بغیر از كسانی مثل من كه متاهلند و خانواده اشون از لحاظ مالی كمك میكنن. دومی هم اینكه چهار سال تموم ما كلاس درس داریم، البته من از این موضوع كاملا استقبال میكنم چون حسابی مطلب یاد میگیرم، از خدا كه پنهون نیست از شما چه پنهون كه وقتی درسم تو ایران تموم شد هنوز حسرت درس و دانشگاه بدلم بود، هرموقع برای بازاموزیها یا كار اداری میرفتم دانشگاه و بچه های دانشجو را اینور و اونور میدیدم ازته دل دلم میخواست، با اینكه لذتی از خود دانشگاه اصلیم و داروسازی خوندن نبرده بودم اما بشدت بعد از تموم شدن درسم ارزوی تكرار كلاس و یادگیری داشتم، درواقع میشه گفت علت اصلی اینكه الان هم بشدت از درس و دانشگاه راضیم همین اشتیاق خفته باشه كه باعث تعجب همدوره ای های داروساز ایرانم میشه چون اون زمان میدیدن من با چه سلام صلواتی شب امتحان درس میخوندم و عاشق جیم شدن از كلاسها بودم خلاصه میخواستم بگم باز هم با حسرت به این فكر میكنم یكی دوسال دیگه كلاسهام تموم میشه، راستش به پست داك هم فكر كردم اما میدونم اون موقع كلاسی وجود نداره و پروژه هست، شاید هم باید یادبگیرم كه ازخوداموزی یعنی خوندن مقاله لذت ببرم و لذت از یادگیریم را به این سمت هدایت كنم، بچه ها من رسیدم ایستگاه مترو دانشگاه، باید از مترو پیاده شم
نوشته شده در : پنجشنبه 15 شهریور 1397 توسط : اسمان پندار. .
قراره بریم سفر. از وقتی از ایران اومدیم غیر از اون کنفرانس سالیانه که باید برم و درکنارش دوتا شهر دیگه را هم دیدیم مسافرتی نداشتم. البته امسال هم که پوستر دارم و صد در صد باید برم اما نزدیک بغل گوشمون تو واشنگتن هست که قبلا هم تو یک سفر یکروزه دیده بودیمش. خلاصه خیلی دلم میخواست برای ده روزی از دانشگاه و ازمایشگاه دور باشم. و خودم را برای سال تحصیلی جدید اماده کنم و گفتم الا و بلا سفر. البته میدونستم که با این اوضاع تغییر جی ای من، اصلا منطقی نیست سفر بریم. بخصوص که ما یکسری اصول سفر خودمون را داریم و اینطور بگم معتقدم یکمی هتل بهتر اما درعوض سفر تبدیل میشه به یک سفر خاطره انگیز که سالها از بیاد اوردنش لذت میبری. البته این اصل با سفرهایی که قبل امریکا اومدن به اینطرف اونطرف داشتیم درستیش هم ثابت شده.بعله این شد که یک دستی به سر و صورت کردیت کارتهامون کشیدیم و کمی قربون صدقه اشون رفتیم و برنامه سفر چیدیم. گفتیم کجا بریم. اول قرار شد بریم رود ایلند که از نیویورک بالاتره و ساحلهای قشنگی داره. و از اونجا هم بریم یک کتابخونه که تو مرز امریکا و کانادا است و یک دوساعتی خانواده ام را تو اون کتابخونه ببینیم. بعد سفر خاننواده ام جور نشد و از اونجا که هوا هم اومده یک نمکی خنک بشه گفتیم بریم جایی که همیشه خیلی دوست داشتیم ببینیم. یعنی میامی تو فلوریدا. یک هتل ساحلی مطابق اون چی که میخواهیم هم پیدا کردیم. الان هم چمدونهای سفر بسته و اماده برای اینکه بپریم بریم فرودگاه. گفتم من هم از این فرصت استفاده کنم و یک پست بگذارم و احتمالا بعدا چند تا عکس هم تو اینستا. خلاصه جای همه اون دوستان که دلشون یک سفر میخوااد پیشاپیش خالی. پاشم که راه بیافتیم که یک دوساعتی باید مترو سواری کنیم
نوشته شده در : شنبه 3 شهریور 1397 توسط : اسمان پندار. .