امروز:

چندروز کار

» نوع مطلب : روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،شمارش معکوس ،

 
اومدم داروخانه قبلیم، همون كه منطقه محروم بود، یك تماس با صاحب فعلیش گرفتم سر یك كاركوچیك، ایشون هم یادش اومد مادرش مریضه و چندهفته ای نمیتونه بره داروخانه و قائم مقام نداره و ممكنه بازرس بیاد وداروخانه بدون دكتر بمونه و خلاصه این شد قبول كردم دوسه روزی بیام این شهرتا مشكل خانم دكترمان حل بشه، امیدوارم مادرش هم بزودی بهتربشن.اتفاقا بد هم نیست، بعداز یكسال كمی داروخانه بودن لازمه، اینجا هم شهری نیمه روستایی و نیمچه تاریخی با مردمی مومن هست، بهتره بگم  باخانمهایی مومن. همه از دم با چادر كه همین باعث میشه وقتی از كوچه و خیابون میگذرم همه چه پیر و جوون برگردن نگام كنن، سعی میكنم این را بگذارم بحساب اینكه براشون غریبه بنظر میرسم نه چشم چرانی. البته چون سالها قبل اینجا بودم و بجز دوسال اول اكثر مواقع قائم مقام داشتم من را به یاد نمیارن . خوب داروخانه خلوته و فكر كنم حسابی بنویسم پس بریم سر موضوع بعدی 
باز هم روزهای شمارش معكوس شروع شده، شمارش معكوس شامل كارهای قبل ازرفتن اعم از پول جور كردن و چك اپهای پزشكی هست. با اجازه امسال یك چك اپ كامل سلامتی بانوان دادم كه تا الان حدود یك میلیون خرج برداشته، مثلا فقط یك ازمایش ساده هورمونی ٤٥٠ هزار تومن :o چه خبره، كمی هم كار دندون پزشكی داریم:| كه تو هفته اینده انجام میدیم .یكم هم خرید برای اقلامی كه اونطرف اب پیدا نمیشه و خلاصه کلی خرج برا خودمون تراشیدیم ، اما همه این هزینه ها در مقابل هزینه های زندگی تو امریكا مثل پول خورد هست. حرف امریكا را زدم بریم سرحس و حال، براتون بگم بااینكه داریم اماده برگشت میشیم اما هیچ ذوقی برای رفتن كه نداریم برعكس یكجورایی ناراحتیم، پارسال سختترین سال عمرمون بود،سالی بینهایت سخت و سیاه، شاید همین تجربه تلخ هرذوقی برای زندگی متفاوت را كشته. مثلا دیشب داشتم یك فیلم میدیدم. بازیگرفیلم تو خونه زیبایی تو ایالت میسوری زندگی میكرد. قبلا با دیدن اینجور خونه ها و مناظر بشدت ارزوی اون زندگی را میكردم اما الان این تفاوت بنظرم شیرین و رویایی نمیاد، حتی یكجور یاداور سختیها و مشكلات هست.امیدوارم اثر این سختیهاموندگار نباشه، یا شاید بهتره بگم امیدوارم سالی شیرین پیش رو داشته باشم تا كمی از تلخی و سیاهی سال پیش را بپوشاند 
 


نوشته شده در : چهارشنبه 31 تیر 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

ماه دوم بازگشت به ایران

» نوع مطلب : روزهای رویایی پیش از رفتن ،

سلام به همه دوستهای خوبم. چند وقتی هست پست جدید نگذاشتم. روزها هم که مثل برق و باد میگذره. ماه اول که بخاطر حضور خانواده برادرم و مسافرت به شمال اهسته تر گذشت اما ماه دوم که همین جناب تیر باشه چون خونه بودم خیلی سریعتر گذشت. این چندروز هم که تهران هستم حسابی خوش گذشته و همه اش به مهمونی و دیدن دوستان و فامیل بوده. خوشبختانه کم کم از لحاظ ذهنی یواش یواش داریم اماده بخش دوم سفر به امریکا میشیم و نسبت به روزهای اول  رسیدنمون امادگی بیشتری برای رفتن داریم. امسال هم که صد در صد سال سختی خواهد بود. خصوصا نیمه اول که من امتحان جامع دارم و باید سعی کنم کار پیدا کنم. درواقع یکجورهایی تا قبل از عید شمسی خودمون بایددرخواست کار را گرفته باشم.و فکر کنم روزهای استرس زای زیادی داشته باشم.  در مورد ادامه تحصیل هم تصمیم خودم را گرفتم. فعلا این دوسال را میگذرونم و وارد بازار کار میشم تا کمی زندگیمون سر وسامون بگیره و به گرین کارت نزدیکتر بشیم و بعد در مورد بقیه اش فکر میکنم. از اینطرف خوشبختانه امسال قراره  کمی تغییر و تحولات تو بخش کاری من تو ایران پیش بیاد. هرچند خیره و خیلی وقته منتظر این خبر هستم اما این تغییرات مستلزم حضور خودم تو ایران هست و متاسفانه تاریخ این تغییرات مشخص نیست و من نمیتونم از حالا براش برنامه بریزم.حتی نمیدونم صد درصد هست یا نه . مثلا اگه میدونستم تو پاییزه نیمه اول را مرخصی میگرفتم و همین جا میموندم.کما اینکه قرار بوده تابستون باشه اما تاحالا عقب افتاده خلاصه امیدوارم کمترین تداخل را با درس من داشته باشه و مجبور به رفت و امد زیاد نشم یا خدای نکرده مجبور نشم هم پول یک ترم را بدم هم ترم را تموم نکنم. موضوع هم که خیلی خیلی کار اداری سنگین داره.باز هم ارزو میکنم براحتی قضیه تموم بشه و خیلی پیجیده و سنگین نباشه و خلاصه اذیتم نکنه. دیگه براتون بگم این چند وقت که ایران هستیم. دنبال جور کردن وام برای رفتنیم. راستین میگه تو ذهنت را نگران این کار نکن و این قضیه را بمن بسپار. امایکم نگرانم چون داریم به تاریخ رفتنمون نزدیک میشیم ووام سنگینی هم باید بگیریم و هنوز کارهاش تموم نشده. وام گرفتن تو ایران هم که کار حضرت فیله. پارسال برای رفتن سه دونگ خونه امون را به پدرم فروختیم اما ایشون نمیتونه بقیه خونه را بخره تا پول رفتنمون جور بشه و مشتری هم که تو این بازار راکد برای خونه پیدا نمیشه. پس چاره ای جز وام نداریم .بیخیال. امیدوارم خیلی زود جور بشه. راستی امسال دوتا از خواننده های گلم هم دارن میان امریکا. یکیشون برنده خوش شانس لاتاری بوده و اون یکی خانم گل هم دانشجویی میره. برای هردوشون ارزوی سالی همراه با شانس و موفقیت دارم و امیدوارم سال خیلی خوبی پیش رو داشته باشن و به ارزوهاشون برسن. پس به امید موفقیت این دوعزیز تو مسیر جدید و به امید موفقیت و شادی تک تک شما تو ایران و با ارزوی موفقیت خودم تو مسیر مهاجرت :*

 


نوشته شده در : دوشنبه 22 تیر 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

دردو دل یک زن

» نوع مطلب : چكه چكه  ،

یكوقتهایی هست كه ادم بدجور دلش میگیره، ممكنه ظاهراهیچ اتفاق خاصی نیافتاده باشه، اما چیزهای كوچیكی هست كه ازارت میده، امروز از اون روزهاست كه ناراحتم وحتی حرف زدن با راستین ارومم نمیكنه، از اون روزهاكه خسته ام از زندگی كردن و دویدن، گاهی بعضی ادمها مجبورن همیشه بدوند و اگه ندوند بعضی اتفاقات وجریانات متوقف میشه ، اتفاقات مهم وسرنوشت ساززندگی یا شاید کل جریان زندگی، احساس میكنم تمام زندگیم یك دونده بودم .روزهای زیادی بوده که نیاز داشتم قدم بردارم. گاهی بیاستم و مثل بعضی خانمها از جریان اروم زندگی لذت ببرم اما نشده . مجبور بودم بدوم. اجبار زمانه. و الان  باز روزهایی هست كه اجتیاج دارم بیاستم ونفسی تازه كنم اما نمیشه، یكجورهایی روی راستین هم نمیشه حساب كرد و برای همین از دست اون هم عصبانیم، مقصر نیست ، انتخاب خودم بوده این نوع زندگی، اما ایا غیر ازدویدن مستمر راه دیگه ای برای پیشرفت نیست؟ راه طولانی وسختی پیش رومه، درس خوندن در امریكا، ویزای دانشجویی را به كار تبدیل كردن، توجامعه غریب امریكا موفق شدن،، كارهای مربوط به شغل و رشته ام در ایران، اینها كارهایی هست كه فقط خودم باید انجام بدهم. راستین چندوقت پیش  با تاسف میگفت احساس میكنه اگه یكزمانی مخالف بچه دارشدن بودم  بخاطراین بود كه بشدت كار میكردم ، و درست میگفت، بشدت كارمیكردم چون باید اقساط خونه ای كه خریده بودیم را میدادیم و بدون کارکردن من امکان پذیرنبود. حالا بازهم باید بشدت برای موفقیت زحمت بكشم و نمیتونم جز حمایتهای روحی مستقیما به کسی اتكا كنم چون خودم شروع كردم و همه چیزبه من بستگی دارد و الان وقت ایستادن نیست، خسته ام، خسته از زندگی كردن و دویدنهای بی وقفه


نوشته شده در : سه شنبه 9 تیر 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

دیروز و فردا

» نوع مطلب : کاروبار ،

دیروز برای بعضی کارهای اداری رفته بودم معاونت. تا زمانی که منتظر بودم یک فرم را بگیرم اقای دکتری که فهمید من تو نوبت گرفتن داروخانه هستم شروع کرد به حرف زدن با من. بهتره بگم شروع کرد به فضولی کردن و در عین حال پز دادن. البته فضولی از نوع کاری. مطمئنا تو پستهای زیادی نوشتم که داروسازان دو دسته هستند. داروخانه دار یا بی داروخانه. اکثزیت داروخانه داران کسانی هستند که بعد از فارغ التحصیلی بجای خرید خانه و ماشین ،رفتن داروخانه خریدن و همین جا اضافه میکنم که مسیر کاملا درستی هم رفتن. یک عده هم مثل من از سر بی تدبیری یا بی پولی یا هر دلیل دیگه ای رفتن دنبال کسب امتیاز تا خود دانشگاه بهشون داروخانه بدهد. که باز هم همه میدونیم مسیر کاملا اشتباهی هست. خلاصه بعد از 14 سال فارغ التحصیلی من الان تو نوبت گرفتن داروخانه هستم  که شاید روزی دانشگاه لطفش را شامل حال ما کند. خلاصه دیروز این اقای دکتر داروخانه دار متوجه شد من جز اون عده متضرر تو نوبت هستم. اول پرسید چند ساله فارغ التحصیل شدم. بعد هم در حالی که یک پیراهن جنس پلاستیک پوشیده بود و خیس عرق با دستمال کاغذی له شده صورتش را پاک میکرد گفت خوب موندین خانم دکتر خوب موندین و من تازه اون سال رفتم دانشگاه. بعد هم شروع به پرسیدن چندو چون قوانین تو نوبت قرار گرفتن کرد. اخرش هم با گفتن اینکه که راه بسیار اشتباهی رفتم و من هم چاره ای جز تایید نداشتم شروع به پز دادن کرد که من تاحالا دوتا داروخانه شبانه روزی داشتم. یکیش را فلان قیمت خریدم در عرض یکسال 400 سود کردم و فلان و بهمان. خلاصه با وجود لحن کلافه من پزهاش کامل ادامه داشت و در اخر هم اضافه کرد منتظره تا نوبتها اعلام بشه و یکی از این پروانه های خام را به قیمت مفت تومن بخره و باز هم سود کنه که البته من خیال ایشون را راحت کردم که بنده بهیچ وجه مایل به فروش پروانه ای که شاید روزی بگیرم  نیستم. اما خب از طرفی هم میدونم اخرش یکی از این بی داروخانه ها که بعد سالها تو نوبت موندن پروانه دار میشه از سر خستکی یا پیری و غیره پروانه اش را به این دست دکترهای فرصت طلب میفروشه. در کل همه ای حرفها باعث شد به مسیر اشتباهی که اولش بخاطر بی تدبیری شروع شد و در اخر بزور دست سرنوشت توش موندم فکر کنم( میدونید دوستان من سالهای زیادی منطقه محروم داروخانه داشتم. دقیقا بعد از سال اول تاسیس متوجه اشتباهم شدم. اما از اونجا که دیگه کسی حاضر نشد بجای من بیادسالها با زور و ضرب دانشگاه مجبور به موندن شدم.دوستهایی که مایلن بدونن دقیقا چه اتفاقی افتاده میتونن پستهای دوسال پیش ارشیو را بخونن) امشب هم با یکی از دوستهای خوب داروسازم حرف میزدم. داشت میگفت با یکی دیگه از دوستان دیگه داروسازم میگفتیم اسمان رفت چون اینجا هیچی نداشت. من و فلانی شغلهای دولتی خیلی خوبی داشتیم و بهمانها و اون بهمانها داروخانه و مطبهاشون. و بعد هم کلی از ناراحتیهای زیر صفر شروع کردن مهاجرت گفتیم . خلاصه دیدم راست میگه. البته نه اینکه علت رفتن من عدم پیشرفت کاری مثل بقیه دوستهام بوده باشه  اما حقیقت  اینه  من از اون دسته دکترهای انچنانی نبودم و نشدم. بذارید اصلا داستان امروز را هم بگم چون معتقدم در پشت این داستانهای شاید ساده و پیش پاافتاده از نظربعضیها حقیقت خوابیده . خواهر خوش اندام بنده :) مدت زیادی هست که باشگاه میره و از از امروز من هم بهش ملحق بشم. خواهرم میگفت تو این باشگاه دکتر زیاد داریم و خلاصه دوست داشت یکجورهایی بنده هم کلاس بگذارم. خوب راستش برای خودم هم تست شخصیتی جالبی رسید و قبول کردم. اما دست اخر معلوم شد اصلا این جوررفتارها را نمیشناسم.و حتی بلد نیستم کمی با غرور راه برم:)) دوستان با اینکه همیشه شعار من سادگی بوده اما هم من ،هم شما خوب میدونیم که مدتیه دوست ندارم من را با این صفت بشناسن امادرحقیقت غیر از این بلد نیستم عمل کنم.....  راستش از دیروز دلم بیشتر برای خودم سوخت. میدونم که الان میگید زندگی خوبی دارم و خیلیها میخوان جای من باشن. میدونم که موقعیت اجتماعی خوبی دارم اما این را هم خوب میدونم از این پله ای که باید روش ایستاده باشم خیلی پایینترم. بی خیال. امیدوارم همین زودیها یک داروخانه به منم بدن که حداقل یک پله  از لحاظ شغلی بیام بالاتر و یک دکتر ساده داروخانه دار بشم :))))


نوشته شده در : چهارشنبه 3 تیر 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic