امروز:

امتحان زده 2

» نوع مطلب : زبان و امتحان ،

حتما میتونید حال و روز امتحان زده من را تصور کنید. خوبیش اینه که اخر این هفته تموم میشه و امیدوارم پاس بشم و داستان امتحان جامع برای همیشه تموم بشه.  امروز رفتم یک سر دانشگاه تا یک چندتا اشکالم را از یک درسی که من با استاد متفاوتی داشتم  از دوستم بپرسم. جمع خرخونها جمع بود. البته امیدوارم از کلمه خرخونی حس بدی پیدا نکنید. و بجاش کلمه درس خونی سبک شب امتحان را جایگزین کنید.  درواقع گروهی که قراره من باهاشون امتحان بدم یک چندتا امریکایی نیتیو داره و دوست کانادایی من هم با این گروه درس میخونه. شاید باور نکنید تو این گروه باوجود اینکه اکثریت پسر و امریکایی هستند غیبت و حرفهای کی با کی هست بیشتر از یک جمع اصیل سبزی پاک کنی تو ایران برقرار هست و این دفعه چندم هست که من این را میبینم..  حالا البته سنت سبزی پاک کردن سالهاست تو ایران جمع شده و همه سبزی خورد شده و بسته بندی شده میخرند اما اینجا....واقعا دیدن یک سری پسر موبور و سیاه درحال غیبت و خنده پشت سر همکلاسیشون عجیبه. جالبه تک به تک بچه های خوبی هستند اما وقتی دورهم جمع میشن حرفهای صدمن یک غازشون خیلی بیشتر از استاندارد میشه چی بگم والا. خوب همین دوستم یک کار تو دانشگاه برام جور کرده و فردا وقت اینترویو ام هست. کار منظورم کار واقعی نیست.از همین کارهای توی دانشگاه هست. حقوقش هم دقیقا مثل مت سنتر هست که میرم و هیچ فرقی نداره حالا چرا قبول کردم برم.؟ درواقع من ته قلبم حاضرم صد سال حساب دیفرانسیل به مردم یاد بدم و یکبار جواب تلفن ندم و این یک کار دفتری تو بخش تحصیلات تکمیلی هست و از اونجایی که با تلفن حرف زدن و با مردم درتماس بودن برام یک چالش واقعی هست  خودم را وادار بقبول این استرس اضافه کردم بلکه ترسم  از رودر رو شدن و تلفنی حرف زدن بریزه.  جالبه این یکی از همون جاهایی هست که سال اول چندباری مراجعه کردم و نشد کار بگیرم.
 ساعت 5 عصره و جز یکساعتی که از دوستم ایراد پرسیدم هنوز درس نخوندم . برم که اینجا نون و اب برام نمیشه. 


نوشته شده در : یکشنبه 26 دی 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

امتحان زده

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال سوم) ،

جمعه هفته دیگه امتحان جامع دارم و روز بروز درس خوندن بیشتر برام سخت میشه. منظورم این نیست که الان دارم برای درس خودکشی میکنم قضیه اینه که حال درس خوندن ندارم. راستش وقتی هدف از درس خوندن یادگیری باشه  از درس خوندن خیلی هم لذت میبرم اما وقتی هدف امتحان و تسلط کامل و حفظ کردن کلی فرمول و یادگیری جزییات باشه اینجاست که حالم بد میشه. مثلا من الان هر دزسی را یکدور خوندم اما اگه قرار بود فردا امتحان باشه صد درصد رد میشدم چون هنوز فرمولها و ربط مبحثها و کلی مزخرف دیگه را هنوز حفظ نکردم. بیخیال یک چیزی میشه دیگه. اما خیلی منتظرم امتحان تموم بشه رسما برم سراغ تز و پیدا کردن کار و تفریح و خیلی برنامه های دیگه. البته باز هم باید اعتراف کنم تفریحم همچنان سرجاشه . مثلا شنبه اولین برف نیویورک هم اومد و کلی برف بازی کردیم و بعد هم مهمونی رفتیم و کلی کارت بازی کردیم. یک سری کارت هست به اسم cards against humanity.  تو جمع ما هم چندتا نیتیو بود بلطف اونها چندتا اصطلاح هم یادگرفتیم. کلا اگه تسلط بالایی به انگلیسی دارید تفریح بامزه ای میشه. 

دیروز هم که کهنه سیاستمدار مرد. میدونید تو این دو روز واقعا نتیجه جالبی از مردم داخل و خارج گرفتم. نمیگم که من ادم اهل سیاست هستم اما خبرها را دنبال میکنم و البته بهیچ عنوان قصد بحث کردن اینجا تو این وب را ندارم. فقط بازخورد مردم خارج نشین برام خیلی جالب بود. یا اصلا براشون مهم نبود و اصلا دنبال اخبار ایران نیستند یا از دور نشستند و چون نفسشون از جای گرم میاد کلی نظریه پردازی میکنند. نمیدونم. به یکی از دوستهام میگفتم شاید هم من و راستین هنوز خیلی به ایران وابسته موندیم. مثلا من خودم اولین کاری که هرصبح بعد از باز کردن چشمم انجام میدهم خوندن اخبار مربوط به ایران هست. بیخیال . شب بخیر


نوشته شده در : سه شنبه 21 دی 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

2017

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال سوم) ،

به به به سلام به همگی. خوب این هم اولین پست امسال. جالبه امسال برای اولین بار حس سال تحویل میلادی را داشتم. قبلا فقط عید نوروز عید من بود البته هرچند واقعا عید خودمون یک چیز دیگه هست اخه ادم واقعا میدونه قراره تغییراتی تو زمان بیافته و فصلی جاش را به فصل دیگه بده. بهرحال امسال خیلی بیشتر از دوسال قبل پایان و شروع یک سال ملموس یود و راستش یکی از بهترین شبهای این دوسال بود. اولش قرار نبود همه با هم جمع بشیم. قرار بود که من و راستین یکم اطراف خیابونهای تایمز اسکوار بچرخیم. اما وقتی به راستین رسیدم دیدم قرار یک بار را با بچه ها گذاشته. یک بار المانی با محیطی گرم و دلنشین برای همه با موسیقی لاتین. کلی هم رقصیدیم و شوخی کردیم و کیف کردیم. من و راستین برای عروسیمون چند جلسه ای کلاس رقص تانگو رفته بودیم. امسال هم من تو دانشگاه یکم کلاس رقص سالسا رفتم. تو فکر اینم بعد امتحان بگردم و یک کلاس رقص مناسب برای هردومون پیدا کنم. رقصیدن اونهم از نوع رقصهای لاتینی خیلی انرژی بخشه. 

دیگه اینکه چندوقته اکثرا موقعی اومدم اینجا که خیلی ناراحت و غمگین بودم و میخواستم با کسی حرف بزنم. اما فکر میکنم بد نباشه گهگاه از خاطراتم و گاهی از جنبه های زندگی اجتماعی بنویسم.البته خیلی از دوستان لطف دارند و بارها بهم گفتند هرجور بنویسم قابل قبوله اما بد نیست گاهی یکم رنگی و روحی  به فضای اینجا بپاشم.
همیشه خوب و خوش باشید. 
ساعت از 12 گذشته من برم بشینم سر دزس و زندگی. 


نوشته شده در : دوشنبه 13 دی 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

اسمان ابی

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال سوم) ،

فردا شب عید و تحویل سال هست و من خاطره خوبی ازش دارم. سال اول که خونه اشنای دور بودیم و چقدر بنده خداها تلاش کردن که به ما خوش بگذره و انصافا زحماتشون باعث شد خستگی و سختی چندماه اول کمتر بشه و مامصمم بشیم به ادامه راه. پارسال هم که من موقع تحویل سال تو هواپیما بودم و عازم ایران. امسال دوتایی خونه هستیم .برنامه خاصی نداریم اما مطمئنم درکنارهم سال خوبی را شروع میکنیم. شاید هم یک غذایی درست کردیم و از دوستهامون خواستیم که بیان و دور هم جمع شیم. یکم اتاقمون کوچیکه و چون اتاق نشیمن هم نداریم معذوریت جا داریم و زیاد نمیتونیم برای مهمونی دادن برنامه ریزی کنیم. شاید هم زدیم بیرون و تو جمع شاد مردم تو رستورانی جایی سال نو را شروع کردیم. البته صد درصد یک مراسمی هم تو تایمز اسکوار هست که چون خیابون را میبندن و ساعتها زودتر تو محل باید باشی و بعد هم همونجا گیر میکنی زیاد بهش فکر نمیکنیم. خصوصا که هرچی نباشه زمستونه و سرده اما خوبیش هم اینه که برنامه بصورت زنده از تلویزیون هم پخش میشه.

خوب من برم سر درس که دوروزه درس نخوندم. 
میدونید عاشق چیه این سرزمین هستم؟؟؟ اسمان ابیش


نوشته شده در : شنبه 11 دی 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شوووماااا

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال سوم) ،نگاه اول ،

سلاملیکم چطور مطورید. خوب حرف خاصی برای گفتن ندارم. اخه دوسه روزه خونه ام و به اصطلاح دارم درس میخونم حالا اگه بشه فردا پاشیم بریم ازمایشگاه ببینیم میشه این اچ پی ال سی را راه انداخت. داشتم با یکی از دوستهام که بهشتی درس خونده حرف میزدم میگفت تو دانشگاهشون یک نفر را برای اموزش برای کسیکه قراره با دستگاه کار کنه تعیین میکردن. ...البته تو دانشگاه ما رسم و رسوم هر ازمایشگاهی با ازمایشگاه دیگه فرق داره و تو این ازمایشگاه باید از رو دست دیگران یاد بگیری و شانس بیاری موقعی که میخواهی نمونه های خودت را بگذاری کسی را پیدا کنی بیاد حداقل برای بار اول یک نظارتی بهت بکنه. اخه دستگاه نسبتا گرونیه و ازمایشگاه ما فقط همین یکی را داره و اگه خراب شه پروژه و تز همه بچه ها از دم لنگ میمونه. خلاصه من تو مرحله دوم گیر کردم که ببینم میتونم تو این ایام تعطیلی کسی را پیدا کنم بیاد بالای سرم. فردا بریم ببینیم چی میشه. این وسط درس هم که داره واویلا میکنه. پشیمونم چرا همون پارسال که اماده بودم ندادم شرش کنده شه. خوب حالا هم چاره ای جز درس خوندن ندارم. 
انگار حرف خاصی ندارم. حالا خوبه وبلاگ روزانه نویسی یا بهتره بگم سنگ صبور نامه نویسی دارم وگرنه اگه قرار بود از مسایل اجتماعی و یا شهر و زندگی در اینجا بنویسم در اینجا را باید میبستم. نمیدونم. شاید هم اگه به ثبات و ارامش رسیدم کم کم بجای غم نویسی از در و دیوار این شهر و مهاجرت بنویسم. میدونم اینجور نوشته ها هم طالب بیشتری داره. 
اصلا بچه ها امروز روز شما. هرکی از هرچی دوست داره بنویسه.بگه که میخواد پیامش رو صفحه بره  بجای کامنتدونی  میام به نام خودتون میذارمش اینجا. چطوره؟

شلاله:
بدون شوخی آسمانی جان گاهی وقتا اونقدر حرف و فکر و خیال زیاده که آدم فقط دلش میخواد سکوت کنه و چیزی نگه...

جودی:
سلام آسمان جون
همیشه بخندی


نوشته شده در : چهارشنبه 8 دی 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

روزهای اخر سال 2016

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال سوم) ،قدم به قدم، روز به روز تا اون بالاها ،چكه چكه  ،

 پنجشنبه 

عادت دارم موقعی درس بخونم که تمرکزم بالا باشه. معمولا هرموقع وسط درس تمرکز نداشته باشم. میگذارمش کنار و موقعی برمیگردم که بتونم تمرکز کامل بکنم. حالا نشستم پای درس. زور زورکی چون الان مدتها هست که درست و حسابی درس نخوندم. تمرکز کامل ندارم و دارم سطحی درس میخونم. بخش مهمیه. اما نمیتونم حواسم راجمع کنم. بشدت حالم گرفته هست. شاید بنظر سطحی میاد واگه بخوام دلایلش را بگم میشه چندتا دلیل مسخره که تو پست قبل هم ردیف کردم اما دلیل اصلیش را میشناسم. حس ناامیدی. ناامیدم از خودم و پیشرفتم. میترسم نتونم کار پیدا کنم. میترسم امتحان جامع را بیافتم و میترسم با پذیرش پی اچ دی ام تو دانشگاه خودم موافقت نکنند. 
جمعه
هم روز خوبی بود هم بد. صبح قرار برانچ با دوتا از بچه ها داشتم. حالم گرفته بود و نمیخواستم برم اما از این قرار ها بود که حتی اگه کنسل میشد به فردا میافتاد.  یک لبخند رو صورتم کاشتم وراه افتادم. قرارمون یک کافه رستوران نزدیک تایمز اسکوار بود. همه جا تزیینات کریسمس به چشم میخورد و بوی شاد کریسمس را میشد حس کرد. یکجورهایی فهمیدم اون حس دوست داشتنی کریسمس که همه با هیجان منتظرش هستند یعنی چی. درواقع کریسمس را باید تو ویترین مغازه ها و تزیینات کافه ها و رستورانها. دیدن درختهای کاج تزیین شده و مردم شادی که با ذوق مشغول خرید هدیه هستند پیدا کرد. حس شیرین و خوبی بود. اما متاسفانه دل من بشدت گرفته بود. ساعت خوبی را با دوستانم گذروندم. یکیشون که داره فارغ التحصیل میشه پیشرفت خوب و البته شایسته خودش را داشته. براش خوشحال بودم و برای خودم دلشکسته و غمگین و ترسیده. یکبار هم وسط یک صحبت بی ربط پغی زدم زیر گریه. دوستم پرید و بهم دلداری داد. اصلا نمیخواستم ضعف و درموندگیم را ببینه واقعا خجالت میکشیدم تند تند خودم را جمع کردم و بحث عادی را از سر گرفتم. توی مترو که برمیگشتم وقتی قطار از روی پل رد میشد و افتاب روصورتم پهن شد اشک به چشمهام سوزن زد و اخرش مثل رود سرازیر شد. کسی ندید و به اشک اجازه دادم تو همون فرصت کوتاه عبور از پل تا دلش میخواد تاخت و تاز کنه. 
اخرش برگشتم خونه با یک دفتر نقاشی و یک جعبه مداد شمعی. نشستم و همه صفحه ها را با شکل و قلم خودم خط خطی کردم. صبح توی رستوران وقتی دوستهام مدادشمعی هایی که روی میز گذاشته بودند را برداشتند و مشغول نقاشی روی زیربشقابیهای کاغذی مخصوص اینکار شدند من هم جرات بخرج دادم و رنگ سیاهش را انتخاب کردم و طرحهای عجیب غریب توی ذهنم را کشیدم. یکی از دوستهام به طرحم اشاره کردو گفت استعداد داری. این شد که سرراه از یک مغازه چینی خرت و پرت فروشی یک دفتر نقاشی و یک جعبه مداد شمعی 24 رنگ خریدم و اومدم خونه و به خاطر همه دوران بچگی و نوجوونی و جوونی که نقاشی را از خودم دریغ کرده بودم یک دفتر را کامل خط خطی کردم. مزه داد.
دوست ماهم زنگ زد و بهم گفت باید جنگجو باشم. باید ترس را بگذارم کنار و محکم بیاستم.
نتیجه گیری: همیشه از ادمهای ضعیف بدم میومده. ادمهای قوی را دوست دارم و موفقها را میپرستم. نمیدونم این فروپاشی درونی که امسال قبل کریسمس بجونم افتاده امشب تموم میشه یا میخواد یک مدت دیگه  تواین برهه که باید اکثر روزم را درس بخونم ادامه داشته باشه. نمیدونم کی میتونم خودم را جمع و جور کنم. نمیدونم کی میتونم این ضعف و عدم اعتماد به نفس. این افتادگی و  عادت نامناسب شکسته نفسی و ترس از حرف زدن به انگلیسی را کنار بگذارم. لازمه دوام اوردن و موفقیت در این سر دنیا  اعتماد به نفس. قدرت. حتی پررویی. شجاعت و  جاه طلبی و ایجاد حس قوی و ارتباط مناسب هست. باید بخودت و اطرافیانت ثابت کنی که برتر و بهتری. دقیقا برخلاف اون اخلاقی که من دارم. برهه بدی را دارم طی میکنم. سال  خیلی خیلی مهمی را درپیش دارم و باید و باید و باید هرروز و هرماه برای بدست اوردن این خصو صیات تلاش کنم.
کریسمس مبارک
 


نوشته شده در : جمعه 3 دی 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

مرور ترم چهارم

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال سوم) ،قدم به قدم، روز به روز تا اون بالاها ،

این ترم هم گذشت. در مجموع این ترم خیلی مفیدتر از ترمهای پیش بود اما از بعضی لحاظ هم اصلا اون طوری که میخواستم پیش بره نرفت. خوب بود چون هم رشته ای های خوب ایرانی پیدا کردم که از اتفاق کلی هم بچه درس خون و موفق هستند. وارد سه تا ازمایشگاه شدم و کلی کار عملی یاد گرفتم. تزم را شروع کردم البته هنوز اون اول اول اولشم.  و اما بد بود چون برخلاف تصورم که میتونم برای ترم بهار ga بگیرم نتونستم ga بگیرم. خیلی تلاش کردم اما تا حالا نشده و اگه تا اول ژانویه هم نشه بکل پریده. دیگه اینکه این ترم فقط یک درس اسون داشتم که استادش تا ترمهای قبل به همه a میداد. شاید هم به همین خاطر اسم درسش به اسونی دررفته بود. ظاهرا دانشگاه بهش گیر داده و این ترم با اینکه عملکردم خوب بود رو لج و لجبازی با دانشگاه سیستمش را عوض کرد و از دم به همه از جمله من b داده. من هم b+ گرفتم. به دلم صابون یک a تپل زده بودم که نشد و تازه با این نمره معدلم هم اومد پایین و حسابی حالم گرفته شد. دیگه اینکه قصد دارم برای ترم دیگه اینترنشیب مابین درس بگیرم که تاحالا وقت نکردم اپلای کنم. فکر کنم حداقل باید برای یک پنجاه تا کمپانی اپلای کنم که یکیشون قبول کنه و این پروسه کاملا وقت گیره و زمان هم که مثل چی بسرعت میگذره.  اما درکل و رویهمرفته خوبم. دیگه کمتر برای امتحان جامع نگرانم و میدونم اگه خودم را اماده کنم میتونم از پسش بربیام. هرچند انگار پارسال 5 نفر از این امتحان افتادن . مهم نیست بیخیال ........... یک مورد دیگه هم بود که ته دلم خیلی بهش امیدوار بودم و از بابتش خوشحال که اون هم ظاهرا نمیخواد بشه و بشدت حالگیریه. خوب این هم از این. من دیگه برم دیگه درس بخونم. امروز چهارشنبه هست و یکشنبه اینجا کریسمه. یکهو یاد کریسمس سه سال پیش افتادم که ایران بودم و هنوز هیچی معلوم نبود. همون که یک عکس کریسمسی گذاشته بودم........ اون زمان اونجا. توی خونه خودم پشت میز ناهارخوری و صندلیهای محبوبم و حالا اینجاااا. سه سال زمان زیادی نیست برای اینهمه تغییر تو زندگی. اوووف. چه تغییرات بزرگی و چه بهایی. امیدوارم توی سه سال بعد باز هم تغییرات زیادی تو زندگی ام بیافته. به امید اون روز


نوشته شده در : پنجشنبه 2 دی 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic