امروز:

روز طوفان برفی

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال سوم) ،

روز خیلی قشنگی هست. بخاطر اخطار طوفان دانشگاه تعطیل شده و امروز کار بی کار. طوفان برف یعنی برف سنگین. یعنی یک عالمه برف و یعنی اسمان خیلی خوشحال. از صبح همینطور چشمم به سمت پنجره هست و از دیدن غوغای باد و برف لذت میبرم. راستین خونه نیست و شب هم دیر برمیگرده. اگه خونه بود تا الان ده باره زده بودیم بیرون و تو  اون سفیدی  محض برف و سکوت فضا پیاده روی کرده بودیم ، به صدا ی خچ خچ راه رفتنمون گوش کرده بودیم و گذاشته بودیم دونه های برف صورتمون را نوازش بده و سرماش تو پوستمون نفوذ کنه. وتنها وقتی به برگشتن به خونه رضایت میدادیم که دیگه دست و پامون از شدت سرما کرخ و بیحس میشد . فکر میکنم باید خودم همت کنم و تنها بزنم بیرون تا حسرت این پیاده روی به دلم نمونه. 
خونه ای که قراره بریم اول اپریل اماده میشه. جالبه با اینکه از اینجا تا اون خونه فقط یک ایستگاه مترو فاصله هست اما بشدت محیطشون با هم فرق داره. شاید بخاطر اینکه یک پل بین این دوتا محله فاصله انداخته باعث شده انقدر این تفاوت زیاد و سنگین باشه. اینجا محله ساکت و اروم و زیبایی هست. اما اون یکی خونه دقیقا وسط محله شلوغ و پرجمعیت و مکزیکی نشینی قرار داره.  اما خب دیگه برای ساکن شدن توی یک خونه مستقل (استودیو) باید یکسری مسایل را هم قبول کرد. 
دیگه براتون گفته بودم که قصد دارم دوباره برای پی اچ دی البته تو دانشگاه خودمون ثبت نام کنم؟ راستش بیشتر بعنوان نقشه پلن بی بهش نگاه میکنم که اگه شهریور نتونستم کار پیدا کنم راهی برای موندن داشته باشیم. یکی از دوستهام که قبلا ا پی تی رفته میگه، سه ماه واقعا مدت کمی برای پیدا کردن کار هست و واقعا سخته. من هم کم کم دارم به نتیجه اون میرسم. بنظرم باید یک واسطه یا یک رابط یا به اصطلاح خودمون پارتی پیدا کنم. چون برای هرفرصت شغلی حداقل 100 تا اپلیکنت دیگه میبینی و بین اینهمه ادم فرصت را گرفتن یکجورهایی دست نیافتنی میاد. جالبه قبلا ازقول استاد دیگه ای شنیده بدم که یک دانشجو بدون رابطه با اقدام برای 300 تا کمپانی اخرش موفق شده بوده کار پیدا کنه فکرش رابکنید 300 جا اقدام کرده بوده تا یکیش جواب داده.  واقعا اینجا رقابت سنگینه. الان کار پیدا کردن برای من مثل گذاشتن روزنامه جلوی رومه و تماس گرفتن با هر فرصت شغلی که میبینم. با این تفاوت که بجای روزنامه باید تو وبسایتهای کاریابی یا لینکدین برم و تو صفحه کمپانیهای بزرگ داروسازی جستجو کنم. کار زیاده اما بهمون نسبت متقاضی هم زیاد. چک که میکنم میبینم همزمان بیشتر از 100 نفر داریم برای یک کار درخواست میدیم. خوب این وسط شانس کسی که تجربه کاری یا تخصص خاصی داشته باشه بالاتره. اوووف بهتره بهش فکر نکنم.
جشن فارغ التحصیلیم ماه می هست و خود فارغ التحصیلیم سپتامبر. امروز باید انلاین برای اونها هم ثبت نام کنم.
خب روزتون زیبا و برفی
بای


نوشته شده در : پنجشنبه 21 بهمن 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

گزارش ترم جدید

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال سوم) ،قدم به قدم، روز به روز تا اون بالاها ،

سلام سلام احوال همگی؟
اقا، خانم من تنبل نشدم. وقت نمیکنم. یعنی تموم روز و تقریبا هفت روز هفته را دارم میدوم باز هم وقت کم میارم و هرروز کلی کار برای انجام دادن دارم.  خوب الان حساب کردم دقیقا 15 روز هست که من امتحان جامع خر را دادم رفت ولی اونقدر تو این مدت بالا پایین و برنامه داشتم که احساس میکنم یکماه شده. اول از همه براتون بگم امتحان سخت بود و چند نفر هم افتادند اما من حداقل خیالم بابت نتیجه راحت بود. یک هفته بعدش هم نتایج اعلام شد که پاس کرده بودم. نتیجه هم فقط پاس و ردی بود و بااینکه دلم میخواست بدونم چند مرده حلاج بودم اما نفهمیدم.
دیگه براتون بگم کلی این دوهفته غیر از اتفاقات فوق شیرین ترامپی داستان کار داشتم. داستان کار من را تا اونجا فهمیده بودید که من یک کار دفتری گرفتم. یک هفته رفتم که مت سنتر بهم پیشنهاد کار با دوبرابر حقوق داد. به اسم gea اونرا هم دوهفته رفتم. درعین حال بشدت دنبال ga بودم چون ga داشتن یعنی معاف از شهریه شدن. دوماه بود منتظر جواب یک استاد بودم هرهفته میرم میدیدمش میگفت هفته دیگه بیا. خلاصه بعد دو ماه علافی گفت ga ندارم. حالا این وسط حال و روزم بابت سیاست خورد و خاکشیر بود این هم اضافه شد. باز پریدم و این در و اون در زدم و سرتون را درد نیارم اخرش از همون استاد زاغارت معلوم احال مزخرفمون که تعریفش را قبلا کرده بودم یک ga گرفتم. و خوشبختانه بعد از 4 ترم موفق شدم این طلسم را بشکنم و از شهریه و پول جور کردن معاف بشم. هووووراااااا. 
دیگه اینکه ga من باز شانسی کار دفتری هست و یعنی یک هوا دردسر برای گوش نااشنای من به انگلیسی. با لهجه یکی از رییسهام مشکل ندارم اما واقعا با لهجه یکی دیگه اشون بشدت مشکل دارم. ( نمیدونم چطوری و یکهویی میتونم با اصطلاحات روزمره اشون اشنا بشم)  شاید لازمه اضافه کنم من نسبت به دوسال پیش زبانم خیلی بهتر شده اما همچنان با مسلط و راحت و بدون فکر حرف زدن فاصله دارم. 
حالا این وسط اومدم یک دردسر دیگه هم برای خودم خریدم و برای سه هفته دیگه برای ژورنال کلاب رشته امون  که هرهفته تو دانشگاه برگزار میشه برای پرزنت کردن یک مقاله کاندید شدم. از حالا تا سه هفته دیگه تو سرم میزنم تا  اونرا هم بدم و خلاص بشم. البته هنوز زوده اما احتمالا از هفته دیگه تو سرزدنم را شروع کنم. 
اهان یک موضوع مهم دیگه: احتمالا از این خونه بریم. یک مورد استودیو پیدا کردیم قیمت مناسب که بهمون دلیل استودیو بودنش تصمیم گرفتیم از محله نازنین و خوشگلمون خداحافظی کنم و به ده تا بلاک یا بهتره بگم ده کوچه  اونطرفتر اسباب کشی کنیم.  کمی اون محله از اینجا شلوغتره اما خب استقلال و شریک تو اپارتمان نداشتن یک چیز دیگست. این هم از خبرهای من. 
 


نوشته شده در : دوشنبه 18 بهمن 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

دود شدنهای یک شبه

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال سوم) ،پندهای اسمونی اونور ابی ،

بخت بدمون با مهری از محل تولد خورده تو پیشونیمون. حتما تا حالا همه شما خبرهای مربوط به ویزا راشنیدید. خبر از این قراره که ورود اتباع ایرانی و 6 کشور بدبخت تر از ما تا یکماه به امریکا ممنوع هست. شاید فکر کنید که یکماه که چیزی نیست. درواقع یکماه فرصتی هست که ترامپ درباره ما تصمیم میگیره تا قانون و راه دلخواهش را برامون پیدا کنه. همه امون میدونستیم که دوره ترامپ دوره راحتی نخواهد بود. اما فکر کنم همونطور که انتخاب شدنش غیرمترقبه و دور از انتظار بود. عملی کردن حرفها و شعارهاش به این سرعت و به این صورت هم شوکه کننده هست. جامعه دانشجوی ایرانی از دیشب که خبرش تو رسانه ها پیچید تا همین امروز ظهر که تصویب قطعی شد داره به خودش میپیچه. بلافاصله رالی یا بقولی تجمع برگزار کرد. اما میدونید من فکر میکنم هیچ کدوم اینها تاثیر نداشته باشه. اخه طرف مقابلمون ترامپ هست که واقعا به این چیزها اهمیت نمیده. مگه چقدر به تظاهرات زنان تو روز دوم کاریش یعنی دیروز اهمیت داد. اوووووه تازه سه روز گذشته و این همه اتفاق برای سه روز واقعا زیاده. سه روز منهای چهارسال یا احتمالا هشت سال. جدا چهارسال اینده من کجای این دنیا هستم؟ فقط امیدوارم به نقطه شروعم برگشت نزده باشم. امان از این رویای امریکایی که حتی دیگه نمیشه درموردش رویا دید و خیال پردازی کرد. متاسفانه واقعیت با پاسپورت ایرانی محکم میخوره تو صورتت. این هم از این. تا دیروز. یعنی دقیقا بیست و چهارساعت پیش همه چیز طلایی داشت پیش میرفت. دوشنبه مت سنتر خودش پیشنهاد gea را داد. سه شنبه یکی از استادها ضمنی با ga موافقت کرد. و امروز چهارشنبه دارم به این فکر میکنم که سال دیگه این موقع و سالهای بعدش امریکا هستم؟ 


نوشته شده در : پنجشنبه 7 بهمن 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

بعد امتحان

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال سوم) ،قدم به قدم، روز به روز تا اون بالاها ،زبان و امتحان ،

سلام سلام سلام

چطور مطورید دوستان؟ واقعا خیلی خوشحالم که اینقدر دوستان خوبی مثل شما دارم. خیلی خیلی ممنون از پیامهاتون. خیلی حس خوبیه وقتی میبینی کسانی هستند که مراحل حساس زندگیت براشون مهمه و به تو اهمیت میدهند. خیلی دوستتون دارم. 
خوب براتون از چند روز قبل تا بعد امتحان بگم. اول از همه اینکه ظاهرا من خیلی زود شروع کرده بودم به خوندن چونکه جدا هفته اخر کم اورده بودم و اصلا حال و حوصله درس خوندن نداشتم اما از اونجا که زورکی بود باید با هر جون کندنی بود دوره را تموم میکردم. چهارشنبه کمی استرس داشتم اما پنجشنبه سرحال و بدون استرس و روی برنامه خیلی زود دوره را تموم کردم. جمعه هم با یک معجونی از نگرانی و مغز خواب و خسته و اماده رفتم سر جلسه. راستش امتحانش از اونچه که انتظار داشتم سخت تر بود و دقیقا تا 5 دقیقه اخر داشتم حساب کتاب میکردم و مساله حل میکردم که میشه بعبارتی دوساعت و پنجاه و پنج دقیقه تمام. خیلی دلم میخواست یکدور هم مسایل را مرور کنم و اشتباهات احتمالی عددی را درست کنم که فرصت نشد. اما درمجموع امتحان را خوب دادم. و تموم شد. بعد هم دوسه ساعتی تو دانشگاه به کارهای اداری کارجدیدم و صحبت با استادم گذشت که شب برای اولین بار بعد مدتها ساعت 8 از شدت خستگی و خواب الودگی چشمهام باز نمیشد. با اجازه شنبه را هم به خواب و رفتن به گیم سنتر با دوستهامون گذروندم. گیم سنتر رفتن اونهم اخر هفته اشتباه بود چون اونقدر شلوغ بود نشد درست و حسابی بازی کنیم اما دورهم بودن با دوستهامون واقعا خوبه و خوش گذشت. امشب هم خونه یکیشون دعوت داشتیم که من مجبور شدم بپیچونم. هنوز خستگی تو تنم مونده و فعلا خونه نشینی را ترجیح میدم. هرچند از فردا کار اداریم شروع میشه و باید ساعت 9 صبح اونجا باشم. از طرفی کارهای خیلی خیلی زیادی هست که همه را گذاشته بودم برای بعد امتحان و باید سریع انرژیم را براشون جمع وجور کنم. بعضیهاشون مثل اپلای برای اینترنشیپ جز الویتها هست که یک جورهایی مثل اپلای برای دانشگاه هاست. یعنی باید برای همه کارخونه ها و کمپانیها و لب ها اپلای کنم تا بتونم از یکیشون پذیرش بگیرم. کارهای مهم بعدی اپلای برای پی اچ دی دانشگاه خودم هست و بعد هم کار روی تزم که استادم ازم خواسته تا اواخر اپریل به پوستر تبدیلش کنم یک مرحله پیشرفت دیگه تو دانشجویی وووووو کار روی پروژه اف دی ای بعله اون را هم گرفتم. کارهای متفرقه مهم دیگه هم این وسط فراوونه که باید براشون برنامه ریزی کنم و انجامشون بدم.  دیگه اینکه جمعه که با استادم حرف زدم میگفت فکر نمیکنم برسی برای ماه می فارغ التحصیل بشی و برای فرصت بعدیش که سپتامبر هست زمان را درنظر بگیر. که من هم راضیم و بهم فرصت میده نقص زبانم را با دوره اینترنشیپ پرکنم. البته باز باید برای زبان یک برنامه بریزم. انصافا یادگیری این زبان برای من حالا حالا تمومی ندارد. تو فکر این هستم اگه فرصت بشه یک کلاس esl برم. اگه هم نشد واقعا براش وقت بگذارم و بخونم. 
حالا از این حرفها بگذریم. دوستان یک برنامه هست من و تو میگذاره. "خانه های رویایی با برادران اسکات" دیدید؟ اگه ایران بودم مسلما دیدن این برنامه دیوونه ام میکرد. یعنی من عاشق خونه های بزرگ اینجا هستم توی طبیعت زیبا. خوب باید بگم الان هم دقیقا همون حس را دارم چون باز هم زندگی تو اینجور خونه ها برام خواب و خیاله و تنها تفاوت اینه که میدونم همچین خونه هایی وجود دارد. اما نمیدونم واقعا با این وضعیت دانشجویی ما کی و چه روزی این رویا و خواب و خیال تبدیل به واقعیت میشه."  اسم این وبلاگ نشون میده که چقدر داشتن این جور خونه ها برای من مهمه و شاید هم نقطه اخر هدفم باشه"  البته خونه ها و بهتره بگم اپارتمانهای نیویورک اصلا هیچ شباهتی به این جور خونه ها نداره و برای داشتن همچین زندگی حتما باید ایالت عوض کنیم یا حداقل به منطقه لانگ ایلند که یکی از گرون ترین ها تو امریکا هست بریم. و صدالبته مهمتر از اون پوووولش هست که نمیدونم چندسال دیگه باید برای رسیدن بهش صبر کنیم. میخوامش. بدجور میخوامش.
پ.ن. راستی دیدید ستونها و اکثردیوارهای خونه هاشون از چوبه و چقدر نازکه! واقعیه و دقیقا ماده اصلی که اینجا خونه هاشون را ازش میسازن چوبه.


نوشته شده در : دوشنبه 4 بهمن 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic