من، گذشته، اینده
داروی طلسم شده
چندوقتی هست افتادم رو دنده بدشانسی، پارسال همین موقع ها بود كه سر داروی تزم حسابی اذیت میشدم، امسال یكماهی هست كار روی دارو را شروع كردم همه چی داشت خوب پیش میرفت اما دوسه روز هست دارو به روش جواب نمیده و عملا مستاصلم كرده، بذارید اینطور مثال بزنم مثلا شما همیشه از یك روش قرمه سبزی میپزید ولی یك دفعه همه چی را بهمون روش خودتون انجام بدید اما قرمه سبزیتون قهوه ای بشه، هی سبزیها را چك میكنید قابلمه و گاز و ادویه را چك میكنید میبینید همه چی را مثل همیشه انجام میدید اما همچنان همه چی قهوه ای هست، حالا تصور كنید مهمون هم برای چندروز دیگه دعوت كردید و همه ازتون انتظار قرمه سبزی دارن، الان وضعیت من اینطوریه، fda و استادم بشدت به نتایجم احتیاج دارن و حتی موبور برای اینكه كارها سریعتر پیش بره برای كمك بمن اومده، ازمایشها را داریم انجام میدیم اما این وسط hplc كه برای شناسایی مقدار دارو هست داره بازی در میاره، یعنی خواب و خوراك برام نذاشته، این هفته سه شنبه هم داریم میریم خود fda برای جلسه حضوری و خیلی برای من زشت و خجالت اور میشه كه اسمون ریسمون به هم ببافم و غیر مستقیم بگم بعد یكسال من هنوز نتیجه ای برای كارم ندارم درحالی كه اصل این جلسه برای برنامه ریزی ازمایشهای خوك روی داروی من هست، وااای نمیدونید چه حالی دارم، دعا كنید همینطور كه یكهو hplc نتیجه عجیب غریب میده , امروز یكهو خودبخود خوب بشه چون هیچ راهی به ذهنم نمیرسه از اونطرف هم تاحالا با سه شركت مصاحبه داشتم كه یكیش جواب منفی بود یكیش بعد بیشتر از یكماه هنوز جواب نداده، یكی دیگه هم كه خیلی امیدوار بودم میگه داره با بقیه كاندیدا هم مصاحبه میكنه تا تصمیم بگیره. سه شنبه هم امتحان عملی رانندگی داشتم، من رانندگیم خوبه و كاملا مطمئن بودم پاس میشم، اما این كابوس زبان اونجا هم دست از سرم برنداشت، افیسر گفت ترن اراند ( یعنی از بغل ماشین رد شو) من خیال كردم منظورش یو ترن هست یعنی دور دوفرمون ، وسط دور دوفرمون شروع كرد گفتن من گفتم ترن اراند و تو چرا اینكار را كردی و من حسابی گیج شده بودم چی میگه و همون موقع هم گفت ترن لفت، دور دو فرمونم سر نبش یك كوچه بود كه وقتی گفت ترن لفت فكر كردم حالا منظورش اینه بپیچم تو كوچه كه ظاهرا منظورش نبود و طرف از عصبانیت تركید و وقتی گفتم ببخشید متوجه منظورت نشدم تقریبا با داد گفت تو تست زبان نمیدی تو تست رانندگی میدی، بنظرم اخرش هم نفهمید كه من معنی ترن اراند را نفهمیده بودم، خلاصه ردم كرد خلاصه هفته بدی دارم، دعا كنید امروز كابوس تلخ این هفته تموم بشه، من رسیدم ایستگاه ، پ. ن، اوضاع hplc تغییر نكرد، گزارش را بدون نتیجه داروی من میدیم، احتمالا اخرهفته برم ازمایشگاه كارها را از اول شروع كنم،
ساختمان زندگی
امروز یك سمینار در مورد نوشتن گرنت داشتیم، اكثر كسانی كه اونجا بودن از استادان دانشگاه بودن و البته چندتایی هم بچه های ph-D, طرف داشت از مراحل رشد ١٥ ساله كاری حرف میزد، اینكه چطور بعد از ١٥ سال تحقیق به مرحله تجربه میرسید وخلاصه اونرا به رنگین كمانی شبیه كرده بود كه گذراز هرمرحله ١٥ سال طول میكشه و دست اخر شما كسی هستید كه تاثیر گذار تو علم میشید، وسط این توصیفات بود كه من كشیده شدم به دوره كردن زندگی خودم، تو ایران كمتر پیش میاد كه كسی به تاثیر گذاری تو زندگی بقیه ادمها فكر كنه، نهایتش اگه كار علمی میكنه، تعداد مقاله ها و شناخته شدنش تو جامعه ایران براش مهم باشه، ممكنه خیلی كمتر به این فكر كنه كارعلمی كه میكنه میتونه بهبودی تو پیشرفت علمی داشته باشه و نه بخاطر منافع شخصی بلكه بخاطر منافع علمی كاری را بكنه. علتش هم بیشتر این میتونه باشه كه همه چیز تو ایران خیلی پیچیده شده ، موانع یكی دوتا نیست. خود سیستم بزرگترین مانع محققین تو ایران هست. من هم تو اون سیستم بزرگ شدم، دغدغه دبیرستانم كنكور و قبولی تو رشته دلخواهم بود، بعد تو دانشگاه اونقدر از محیط و شهر دانشگاهم بدم میومد و خودم هم مشكلات شخصی خودم را داشتم كه تنها چیزی كه بهش اهمیت میدادم تموم كردن درس و دوره بود، از درس خوندن و دانشگاهم هیچ لذتی نمیبردم و همیشه فكر میكردم دارم رشته ای را میخونم كه اصلا بهش علاقه ندارم، بعد كه وارد كار و زندگی شدم باز هم اونقدر مسایل شخصیم بزرگ شده بود كه به تنها چیزی كه فكر نمیكردم هدف زندگی بود، میدونستم یك گمشده دارم اما با وجود كلاسهای خودشناسی بازهم نمیتونستم پیداش كنم. با اینكه داروخانه زده بودم اما موفقیت كاری هم برام مهم نبود، فقط گهگاهی كه برای بازاموزیها پام به محیط دانشگاه میرسید و برای درس خوندن و دنیای دانشجویی دلتنگی میكردم باعث تعجب دوستهام میشدم، البته باید بگم كه از ابد و ازل احترام فوق العاده زیادی برای كسانی كه رتبه علمی بالایی داشتند داشتم. بعد از اون دچار چرخه معیوب مهاجرت شدم، باز تنها هدفم رفتن از ایران بود، روزی كه دانشجویی به امریكا اومدم به تنها چیزی كه فكر نمیكردم موفقیت علمی بود، اونقدر تو چرخ لنگ زبان گیر كرده بودم كه گذروندن ترمها شاهكارم بود، بگذریم كه همون سال اول بلافاصله برای دكتری اقدام كردم، البته كه هدف اصلیم داشتن فرصت بیشتر برای قوی كردن زبان بودتا بالاخره پام به ازمایشگاه بازشد، اول تمركزم رو تموم كردن تز بود و بعد پروژه و حالا با این شنیدن این سمینار دارم فكر میكنم مشكلات زبان و تز و حتی پروژه و حتی دغدغه گرین كارت یك روزی تموم میشه، تو از زندگی چی میخوای؟؟ ایا میخوای زندگیت را صرف موفقیت علمی كنی؟؟ دلت اسم و رسم میخواد، تعداد بالای مقاله و سایتیشن مد نظرته، یا یك كار خوب و بچه دارشدن و صرف زندگیت برای بچه، به زندگی استادم كه بچه نداره فكر میكنم، بنظر بیخیال و اروم میاد، دركنار كلاسهاش هدفش موفقیت تو پروژه هست و ساعتهای زیادی را صرف مطالعه و كار روی پروژه میكنه. ایا این میتونه هدف زندگی من باشه؟ واقعا نهایت ارزوی من تو زندگی چیه؟ خب راستش هنوز هدف خاصی برای خودم متصور نیستم، واقعا نمیدونم میخوام یك محقق بسیار بسیارخوب بشم یا یك محقق خوب و مادرخوب، یا دوست دارم به راستین بعنوان منبع درامد تكیه كنم و بقیه زندگیم را به بیخیالی همراه یك كار مناسب بگذرونم، شاید هم بهتره سعی كنم الان بهش فكر نكنم، از روزم بهترین استفاده را ببرم، اون روز را بسازم و ازش لذت ببرم و بعد درنهایت بشینم و ببینم ساخته ام چه شكلی پیدا كرده، بشكل یك اسمان خراش یا یك خونه گرم و نرم با یك حیاط زیبا و یا یك ساختمان كه هرطبقه اش یك رنگ و شكل داره.
نیویورك، تهرانی دیگر
دیروز نگاهم به نظرسنجی وبلاگ افتاد، بیشتریها میخوان در مورد امریكا و نیویورك بدونن. نیویورك خیلی خیلی به شهرهای بزرگ ایران شباهت داره،بیشتر ساختمانها تو ایران نمای سنگ داره. شهرهای ایران از كوچه و خیابون تشكیل شده و تو هركوچه ای اقلا یكی دوتا سوپرماركت و سبزی فروشی و خشكشویی یا وسیله خنزل پنزل فروشی هست. گاهی هم یك لباس فروشی كه وقتی از جلوش رد میشیم میگیم یعنی كسی اینجا هم خرید میكنه؟؟ خوب دقیقا همین سبك را تجسم كنید برای نیویورك، نیویورك قسمت مسكونیش( بروكلین و كویینز و برانكس) همین شكله، ساختمانهای سه طبقه عین هم با نمای سیمان یا اجر كه رنگ اجری خورده، اكثرا عین همن، خیابونها و كوچه هاش به شماره شناخته میشه. از این لحاظ پیچیدگی نقشه شهرهای ایران را نداره و چندتاخیابون بلنده كه خیابونهای فرعی با شماره نامگذاری شده، سوپرماركتهاش عین ایرانه، یك گوشه اش هم اگه كالباس یا مرغ میفروشن ساندویچش میكنن كه به این سوپر ماركتها دلی میگن و فقط و فقط مخصوص نیویوركه و تو شهرهای دیگه نیست، اصلا تو شهرهای دیگه سیستم سوپر وبقالی سبك ایران و نیویورك وجود نداره و تو محله ها یك هایپر ماركت خیلی بزرگ هست. اتفاقا یكبار از موبور پرسیدم از چی نیویورك خوشت میاد و گفت دلی و بیگل، دلی كه همین بقالیهای نیویوركه و بیگل یك نوع نون گرد كه پنیر بینش میذارن و صبحونه نیویوركی حساب میشه، تو شهرهای دیگه هم بیگل هست اما بخوشمزگی نیویورك نیست. خب دیگه براتون بگم تو هرخیابون فرعی حداقل یكی دوتا خشكشویی هست از اونجا كه تو اپارتمانهای نیویورك ماشین ظرفشویی و حتی ماشین لباسشویی پیدا نمیشه و گاها تو زیرزمین ساختمون چندتا ماشین گذاشتن یا باید هرهفته لباسهات را بری بیرون و بندازی تو ماشین عمومی. اینجا هست كه حسابی میتونید پز بدید ما تو ایران حتی تو روستاهامون هم خونه ها ماشین لباسشویی دارن( ای كاش من مجبور نبودم بگم حتی روستاها، و تفاوت امكانات شهرهای بزرگ و كوچیكمون انقدرفاحش نبود) ، دیگه اینكه اپارتمانهای اینجا اكثرا پاركینگ ندارن، خوب وقتی خونه ١٠٠ یا ٧٠ ساله باشه كجا میتونستن پیش بینی پاركینگ را بكنن. خوب هنوز خیلی چیزهای دیگه مونده كه یكبار دیگه مینویسم چون مترو به ایستگاه رسید.