پلیس
پاییز و جیب خالی
پاییز یواش یواش داره برگهاش را جمع میكنه و با خودش میبره، هوا از دیروز سرد شده و من دست به دامان كاپشن داون شدم. فرصت نشد موقع برگ ریزون گشتی بزنم و از پاییز لذت ببرم اما قصد دارم اخر هفته قبل اینكه دیگه هیچ برگی رو درختها و زمین نمونه كمی پارك گردی كنم. دیروز هم امتحان را باسلام و صلوات دادم، سه ساعت امتحان بود و انصافا سخت، این روزها حال جیبمون خوب نیست، ظاهرا تحریمهای امریكا تا خود امریكا راه پیدا كرده، خوب از وقتی دیگه حقوق ra را نمیگیرم و این ترم هم دانشگاه گل و بلبل ما پرداخت ٢ واحد را به خودمون تحمیل كرد. كمی فشار رو زندگیمون اومده، دیگه اصلا نمیشه پولی اورد وسقف كردیت كارتهامون پرشده و موقع خرید باید حواسمون را جمع كنیم، خریدهای غیرضروری جمع شده و گشت و گذار با دوستان را حذف كردیم، خوب چاره ای نیست، پارسال راحت خرج میكردیم و امسال با احتیاط، برای كوتاه مدت اینجور خرج كردن را میشه تحمل كرد اما بلند مدت و بدون امید به اینكه اوضاع خوب بشه بنظرم خیلی سخت و طاقت فرسا است، چیزی كه حال و روز خیلی از مردم ایران امروز هست، متاسفانه فساد و فاصله طبقاتی غیر قابل تحمل شده، خلاصه امیدوارم روزهاتون به شادی بگذره.
لذت موفقیت
تو اتوبوسم و دارم از كنفرانس برمیگردم، پوسترها بازخورد خوبی داشت و موقع پرزنتمون حسابی شلوغ میشد، استادم هم از كارمون راضی بود، دارم سعی میكنم تو بخش تخصصی خودمون جلو بروم و موفقیت كسب كنم، حس جاه طلبیم برای موفقیت حسابی بیدار شده. حتی جالبه میدونم برای موفقیت باید چه مسیری برم ، پیمودن و جا پای موبور گذاشتن، انصافا موبور استثنایی كار میكنه، دارم فكر میكنم یكمی از پشتكار و خستگی ناپذیر بودن و انرژی و وقت زیادی كه برای یادگرفتن میذاره مرهون این هست كه دوست دخترش شهر دیگه ای زندگی میكنه و هنوز مجرده، نمیدونم شاید هم من دارم خودم را توجیه میكنم. بهرحال خیلی دلم میخواد سری بین سرها دربیارم اما از یكطرف بخودم میگم اسمان حواست باشه برای چی اینجا هستی، درسته موفقیت بخش مهمی از زندگی ادمهاست اما یادت باشه نباید لذتهای دیگه زندگیت را فدای اون كنی، نمیدونم شاید هم همین فكر تو عمل جلوم را میگیره كه مثلا تو زمان سفر از واشنگتن به نیویورك، بجای خوندن مقاله و نامه نگاری وكارهایی كه موبور تو این زمان میكنه، ترجیح میدم تو اینستا و فیس بگردم و به اخبارگوش بدم و چرت بزنم، جدی نظر شما چیه؟ فكر میكنید باید جدی تر به موفقیت فكر كنم؟؟ میدونم الان وقتشه و مثلا پنج سال دیگه دیره چون مسیرم شكل گرفته و الان هست كه میتونم تصمیم بگیرم كه ١- كار و فعالیت جدی تر و بیشتر و یك جورهایی پررنگ كردن این بخش تو زندگیم ودرعوض موفقیت یا ٢- كار و فعالیت نسبی و كار معمولی و درعوض زندگی عادی؟ شما نظرتون چیه؟ بذاریم رای گیری؟؟
دوهفته فشرده
سلام به دوستهای خوبم
روزانه
خوب وقتشه كمی روزانه نگاری كنم، هوا سرد شده اما نه درحدی كه كت داون بپوشیم، یك چیزی بین ١٠-١٥ درجه شده، میبینبد برخلاف تصور دماش عین ایرانه. برگها هم زرد و نارنجی خوشگل شده و اكثر روزها ابریه، خوب شاید این فرقش با ایران باشه. خدمت دوستان بگم این هفته هم دوتا كوییز دارم اما دیگه با درس اشیمی الی كنار اومدم و قلق خوندنش دستم اومده هرچندهنوز بخشهایی از حرفهاش را حتی با چند بار تكرار ركورد هم نمیفهمم. دیگه اینكه از شنبه رژیم و ورزش را زیر نظر یك مربی بدن ساز ایرانی شروع كردم. مربی خوب و كار درستیه و انلاین برنامه ورزش و رژیم میده. رژیمش هیچ كاكائو و درواقع شیرینی نداره و امیدوارم بتونم درمقابل نخوردن كاكائو و بستنی مقاومت كنم. فردا شب هم جناب هالوین تشریف میارن، دیشب یك دیسكو ایرانی رفتیم كه تم هالوین نداشت و بیشتر اهنگهای راك و جز زدن، من كه خیلی بیشتر از مهمونیهای هالوین پارتی ایرانی خوشم اومد، البته این هم ایرانی بود اما سبك خاص. فردا هم بعد امتحانم شب میرم پیش راستین تا كمی تو خیابونهای اطراف محل رژه هالوین راه بریم و سوژه هالوین شكار كنیم كه عكسهاش را میذارم تو اینستا. و هفته دیگه هم دارم میرم واشنگتن برای همون سمینار سالانه داروسازان حوزه صنعت. اینكه مینویسم داروساز صنعتی اسم مناسبی برای این تجمع نیست چون درواقع محل ارائه تحقیقات در جهت تولید دارو و اثر دارو و پیشرفتهای این حوزه هست یكجورهایی همون كارهایی كه گاهی تو اخبارهای علمی در مورد دارو میشنویم . اینبار قراره بدون راستین برم و چون واشنگتن تو ٤ ساعتیه نیویوركه با اتوبوس میرم. حدود ١٠-٢٠ نفری از بچه های دانشگاه میان اما استادها و اكثر شاگردها هركدوم خودشون میرن. خوب استادها ماشینشون را ترجیح میدن، دانشجوها هم انوبوسهای چینی با مثل من اتوبوس دوطبقه، هركی هم بنا به جیبش هتل یا اتاق میگیره. قبل یا بعدش یك پست مخصوص برای پز دادن و توضیحات مبسوط و بقولی ال و بل كردن میذارم. روزهاتون به شیرینی شادی هالوین
سفر زندگی
ادمی بودم كه تاتر كمدی هم نمیتونست لبخند به لبم بیاره. در مقابل خنده دارترین اتفاقها فقط یك لبخند میزدم، بسختی بیاد می اوردم صدای خنده ام چه جوریه، امروز داشتم تنهایی سریال اقای دكتر را میدیدم. شروع كردم به خندیدن نه فقط لبخند، بلكه صدای خنده ام را شنیدم، بعد بیاد اوردم چطوری اكثر روزها تو دانشگاه و سر مسخره بازیهای خودم و دیگران قهقهه میزنم. و بعد فهمیدم اینها اثرات مهاجرته.اینها یادگرفتن درس زندگیه. درسته كه خیلی سختی تو این راه كشیدم، درسته كه خیلی پروسه اش طول كشید و همچنان راه زیادی جلومه. درسته كه از لحاظ كمیت پس رفت بزرگی بود، اما ارزشش را داشت ،چون به زندگیم كیفیت داد. پس برای رسیدن به ارزوهاتون با چنگ و دندون بجنگید. دیروز راستین برام مطلبی را فرستاد كه قویا فكر میكنم درسته، از اونجا كه خیلی بنظرم جالب بود لینك ترجمه فارسیش را اینجا میذارم كه شما هم استفاده كنید. سفر دردی از ذهن دوا نمیکند!