امروز:

برنامه کاری

» نوع مطلب : کاروبار ،روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،

امروز صبح اومدم سر تقویم ببینم کجای کاریم . دیدم دوهفته و نیم به رفتنمون مونده. میدونستم همین حدودها مونده اما دیدنش یکهو ته دلم را خالی کرد. خب به اندازه دوهفته هم کار مونده. نه اونقدر که راحت بشینیم و روزها را بگذرونیم نه اونقدر که همش به بدو بدو باشیم. مثلا ما بعد از گذشت 6 سال از عروسیمون هنوز فیلم عروسیمون را نگرفتیم. درواقع از کار ادیت فیلمبردارمون راضی نبودیم. فیلمهای خام دستمونه و قرار بود امسال بدیم برای ادیت اما تنبلی کردیم و باز افتاد برای سال دیگه. دوسه تا شاسی عکس و البوم مهمان هم بابت عروسیمون از عکاس طلب داریم که اگه بجنبیم احتمالا اینها را تحویل بگیریم. اصلا بگذار بگم این جور کارها نیست که از صبح دلشوره به جونم انداخته. یکم نگران کارهای اداری ایرانم هستم. پارسال تو نوبت داروخانه برای شهری اطراف تهران بودم. با اینکه وکالت کاری به یکی از دوستان داده بودم . عملا به خاطر نبودنم این فرصت را از دست دادم. مسئول مربوطه امتیاز را اشتباه حساب کرد و بعد هم سهمیه ای ها را بهونه کرد. خلاصه فرصت پرید.  حالا امسال قراره نوبتی داروخانه های تهران اعلام بشه. این نوبتها هر 5-6 سال اعلام میشه. امتیاز من بخاطر کار تو منطقه محروم برای سالها خیلی خوبه اما میترسم بخاطر نبودنم این فرصت را از دست بدهم. راستش قضیه اونقدر برام مهمه که اگه مطمئن بودم این مسئله توی فلان ماه پاییز هست. مرخصی تحصیلی میگرفتم و برای این کار میموندم اما متاسفانه اصلا زمانش مشخص نیست. مثلا قرار بود قانونش تو خرداد و تیر اعلام بشه اما عملا تا همین هفته پیش اعلام نشدو هتوز هم بخاطر اعتراضها امکان تغییر براش هست. خلاصه دلم بدجور براش شور میزنه. البته تجربه پارسال بهم ثابت کرده با نگرانی برای یک مشکل اون مشکل حل نمیشه. اگه قراره بلا نازل بشه میشه و گاهی هم هیچ اتفاقی نمی افته.خلاصه امیدوارم این مساله به خیر و خوشی تموم بشه. حاضرم وسط درس دوهفته یا حتی ده روزه برای کارهای اداریش بیام اما وضعیت کارهای اداری را که تو ایران میشناسید.یکجورهای هردمبیل و بهم ریختس و وای بحالت وقتی قراره کسی دیگه ای غیر از خودت که به سیستم اشنا نیست این کار را بکنه.میترسم یموقع خبردار نشم. مسئول مربوطه خبرهای درست در اختیار وکیلم قرار نده. یا وکیلم مسایل را اشتباه بفهمه. بگذار راجع بهش فکر نکنم. خوب راجع به چی حرف بزنم؟ میدونید امسال حجم درس زیادی دارم. خود درسهای ترم. امتحان جامع و حتی میخوام امتحان دستیاری داروخانه را هم تا قبل ژانویه بدم. اما جالبه اینها نمیترسونتم. ای بابا برم چه دلشوره بدی تو دلمه. 


نوشته شده در : جمعه 16 مرداد 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

دیروز و فردا

» نوع مطلب : کاروبار ،

دیروز برای بعضی کارهای اداری رفته بودم معاونت. تا زمانی که منتظر بودم یک فرم را بگیرم اقای دکتری که فهمید من تو نوبت گرفتن داروخانه هستم شروع کرد به حرف زدن با من. بهتره بگم شروع کرد به فضولی کردن و در عین حال پز دادن. البته فضولی از نوع کاری. مطمئنا تو پستهای زیادی نوشتم که داروسازان دو دسته هستند. داروخانه دار یا بی داروخانه. اکثزیت داروخانه داران کسانی هستند که بعد از فارغ التحصیلی بجای خرید خانه و ماشین ،رفتن داروخانه خریدن و همین جا اضافه میکنم که مسیر کاملا درستی هم رفتن. یک عده هم مثل من از سر بی تدبیری یا بی پولی یا هر دلیل دیگه ای رفتن دنبال کسب امتیاز تا خود دانشگاه بهشون داروخانه بدهد. که باز هم همه میدونیم مسیر کاملا اشتباهی هست. خلاصه بعد از 14 سال فارغ التحصیلی من الان تو نوبت گرفتن داروخانه هستم  که شاید روزی دانشگاه لطفش را شامل حال ما کند. خلاصه دیروز این اقای دکتر داروخانه دار متوجه شد من جز اون عده متضرر تو نوبت هستم. اول پرسید چند ساله فارغ التحصیل شدم. بعد هم در حالی که یک پیراهن جنس پلاستیک پوشیده بود و خیس عرق با دستمال کاغذی له شده صورتش را پاک میکرد گفت خوب موندین خانم دکتر خوب موندین و من تازه اون سال رفتم دانشگاه. بعد هم شروع به پرسیدن چندو چون قوانین تو نوبت قرار گرفتن کرد. اخرش هم با گفتن اینکه که راه بسیار اشتباهی رفتم و من هم چاره ای جز تایید نداشتم شروع به پز دادن کرد که من تاحالا دوتا داروخانه شبانه روزی داشتم. یکیش را فلان قیمت خریدم در عرض یکسال 400 سود کردم و فلان و بهمان. خلاصه با وجود لحن کلافه من پزهاش کامل ادامه داشت و در اخر هم اضافه کرد منتظره تا نوبتها اعلام بشه و یکی از این پروانه های خام را به قیمت مفت تومن بخره و باز هم سود کنه که البته من خیال ایشون را راحت کردم که بنده بهیچ وجه مایل به فروش پروانه ای که شاید روزی بگیرم  نیستم. اما خب از طرفی هم میدونم اخرش یکی از این بی داروخانه ها که بعد سالها تو نوبت موندن پروانه دار میشه از سر خستکی یا پیری و غیره پروانه اش را به این دست دکترهای فرصت طلب میفروشه. در کل همه ای حرفها باعث شد به مسیر اشتباهی که اولش بخاطر بی تدبیری شروع شد و در اخر بزور دست سرنوشت توش موندم فکر کنم( میدونید دوستان من سالهای زیادی منطقه محروم داروخانه داشتم. دقیقا بعد از سال اول تاسیس متوجه اشتباهم شدم. اما از اونجا که دیگه کسی حاضر نشد بجای من بیادسالها با زور و ضرب دانشگاه مجبور به موندن شدم.دوستهایی که مایلن بدونن دقیقا چه اتفاقی افتاده میتونن پستهای دوسال پیش ارشیو را بخونن) امشب هم با یکی از دوستهای خوب داروسازم حرف میزدم. داشت میگفت با یکی دیگه از دوستان دیگه داروسازم میگفتیم اسمان رفت چون اینجا هیچی نداشت. من و فلانی شغلهای دولتی خیلی خوبی داشتیم و بهمانها و اون بهمانها داروخانه و مطبهاشون. و بعد هم کلی از ناراحتیهای زیر صفر شروع کردن مهاجرت گفتیم . خلاصه دیدم راست میگه. البته نه اینکه علت رفتن من عدم پیشرفت کاری مثل بقیه دوستهام بوده باشه  اما حقیقت  اینه  من از اون دسته دکترهای انچنانی نبودم و نشدم. بذارید اصلا داستان امروز را هم بگم چون معتقدم در پشت این داستانهای شاید ساده و پیش پاافتاده از نظربعضیها حقیقت خوابیده . خواهر خوش اندام بنده :) مدت زیادی هست که باشگاه میره و از از امروز من هم بهش ملحق بشم. خواهرم میگفت تو این باشگاه دکتر زیاد داریم و خلاصه دوست داشت یکجورهایی بنده هم کلاس بگذارم. خوب راستش برای خودم هم تست شخصیتی جالبی رسید و قبول کردم. اما دست اخر معلوم شد اصلا این جوررفتارها را نمیشناسم.و حتی بلد نیستم کمی با غرور راه برم:)) دوستان با اینکه همیشه شعار من سادگی بوده اما هم من ،هم شما خوب میدونیم که مدتیه دوست ندارم من را با این صفت بشناسن امادرحقیقت غیر از این بلد نیستم عمل کنم.....  راستش از دیروز دلم بیشتر برای خودم سوخت. میدونم که الان میگید زندگی خوبی دارم و خیلیها میخوان جای من باشن. میدونم که موقعیت اجتماعی خوبی دارم اما این را هم خوب میدونم از این پله ای که باید روش ایستاده باشم خیلی پایینترم. بی خیال. امیدوارم همین زودیها یک داروخانه به منم بدن که حداقل یک پله  از لحاظ شغلی بیام بالاتر و یک دکتر ساده داروخانه دار بشم :))))


نوشته شده در : چهارشنبه 3 تیر 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic