مزخرف
ایران غمگین اینجا هم غمگین.ایران خسته اینجا هم خسته. کلا زمانهای شادی، امید، روزهای روشن بین روزهای تاریک ناامیدی و خستگی گم شده اند.میگن ذاتی است.باشه ذاتی.پس چرا خیلی ازجوونهای این دوره زمونه ایرانی هم اینطورین؟ فکر میکردم میام اینجا تموم میشه.اومدم اینجا بدتر شد وترس وحس ناامنی وزندگی حداقلی هم بهش اضافه شد.یعنی یا این زندگی مزخرف هست یا زندگی من مزخرف هست یا من ادم مزخرفی هستم.از این همه تلاش برای هیچی ووعده اینده دادن برای ظهور اتفاقهای خوب خسته شده ام.اتفاقهای خوب شرطی.اتفاقهای خوب پیچیده شده در هزاربرگ ناامیدی و غم. کاشکی میشد با یک دکمه یابایک حرکت همه چیز را عوض کرد. بگی این وضعیت را نمیخوام و عوض میشد وبه یک صورت دیگه درمی اومد. اما زندگی این دکمه را ندارد و فقط ناگزیری به جلو رفتن.عمیق و عمیقتر وبعد که زنگ عمرت به صدا در اومد ببینی تنها تو منجلاب دور باطل زده ای. اره زندگی همینه .زندگی من اینه و یا اینکه من اینم. درهرصورت نتیجه یکیه.
بعدازامتحان
چطوره که یکم روزانه نویسی کنم. تقریبا یکهفته ای هست که امتحانها تموم شده. فکر میکنم هرسه را پاس کنم. البته احتمالا دوتاش را بانمره بالای 80 اما درمورد درس اینداستریال مطمئن نیستم. نه اینکه براش کم کاری کرده باشم، نه، با روش غافلگیری و سیستم نمره دهی استاد که تنها به جواب نهایی صحیح فرمولها نمره میده نتونستم خوب رابطه برقرار کنم. یعنی بهیچ عنوان خود فرمول و راه حل نمره نداره. بهرحال نتایج این هفته اعلام میشه و اگرچه نسبت به بچه های شریفی وامیرکبیری و تهران و غیره و غیره سطح نمراتم بالا نیست و متوسطه. اما هدف من فعلا نمره نیست و راضیم .بااینحال تو یک قسمتی از وجودم همیشه احترام خاصی برای علم و موفقیتهای علمی قائل هستم. شاید هم یکروزی وقتی کمی اسودگی خاطر پیدا کنم شروع به بالا رفتن از نردبان علمی هم بکنم.....اهان بحث به اینجا رسید یک نکته هم این وسط بگم. همینطور که بارها گفتم رشته من اینداستریال فارماسی هست که اسم علمیش فارماسیوتیکس میشه. رشته ای که در مورد روشهای ساخت و فرمولاسیون داروها صحبت میکنه. البته شامل خیلی از شاخه های درسی دیگه هم میتونه باشه اما اصلش مبحث drug delivery هست. مثلا داروهای اسمزی ویا روکش قرصها و حلالیتهاشون و از این قر و اطوارها. رشته بدی نیست. یعنی اینطور بگم بهش بیعلاقه نیستم اما بشدت صنعتی هست. یکمدت کوتاهه دارم به تغییر رشته فکر میکنم. خوب تحقیق مفصلی نکردم و تصمیم جدی هم نگرفتم. حالا رشته چی؟ فارماکولوژی. یکجورهایی رشته کاملا ازمایشگاهی. بایکی از استادهاش صحبت کردم اجازه داد دوجلسه ای برم ازمایشگاهش. فقط دوجلسه که دستم بیاد چطوریه و ایا علاقه واقعی دارم یا نه. ازم پرسید چرا امتحانهای داروسازی را نمیگذرونی و بعنوان داروساز کار نمیکنی....خوب واقعیت اینه که کار کردن بعنوان یک داروساز که عالیه و صددرصد روزی امتحانهاش را هم میدم. اما تو این مورد که پرس و جو کردم امتحانهاش یک پروسه دوسه ساله هست و من دانشجو فقط پنج ماه اجازه جدا بودن از محیط درس ودانشگاه را دارم و خود بخود نمیشه.....خوب حالا برگردیم سر تحقیقات نصفه و نیمه تغییر رشته. تا اونجایی که من تو یکی دو سایت دیدم فرصتهای شغلی برای رشته فارماسیوتیکس و دنبالش بیوتکنولوژی خوبه. اما فارماکولوژی موقعیت شغلی کمتری داره. اما از اونطرف هم من به کارهای ازمایشگاهی و فیزیولوژی و بیولوژی علاقمندم. چقدر لوژی شد خخخخ به زبون ساده تر ازمایش کردن داروها رو موشهای زبون بسته برای توسعه علم دارویی .خوب فکر کنم این ترم هم همین رشته خودم را بخونم تا ببینم نتیجه تافل و زبان چی میشه و بعد برای ترم پاییز دیگه برنامه ریزی میکنم.حرف زبان شد. بگم خیلی کوچیک استارت زبان تافل را هم زدم. بایدجدی تر روش کارکنم. باید، نسبت به ایران فرصت کمی برای اماده سازی خودم دارم. اما احساس میکنم بااینکه خیلی از کلمات اکادمیک یادم رفته کلا سرعتم و درک مطلبم بیشتر شده. امیدوارم تو این فرصت کم به سطح قابل قبولی برسه.....واز همه مهمتر بحث پیدا کردن کار تو دانشگاه هست. چند جایی رزومه دادم. رزومم را هم خیلی خوب نوشتم. تو این مدت دپارتمانها و دفترهای مختلفی تو دانشگاه سرزدم.خوب به جز سه جا همه گفتن یا احتیاج نداریم.ظرفیت پره یا از دانشجوهای خودمون میگیریم خود دانشکده داروسازی هم قربونش برم دیگه فوق فوله.این سه جاهم گفتن باهات تماس میگیریم اما هنوز هیچ کدوم دعوت به مصاحبه نکردن. بااینحال مرتب پیگیری میکنم تا موفق بشم یکیش را به نتیجه برسونم البته همچنان به دفترهای دیگه هم سر میزنم.....لطفا لطفا یک کدوم زنگ بزنید برای مصاحبه و از من خوشتون بیاد..........خوب بریم سراغ شما دوستان.بلطف شما دوستان ما با بچه های ایرانی اینجا هم اشنا شدیم و اولین ملاقات این گروه هم هفته پیش وسط امتحانهای من بود که راستین رفت و حسابی با همشون دوست شده.و این شنبه هم جشن شب یلدا خونه یکی از بچه ها دعوتیم.هوورررااا مهمونی. من که دلم لک زده برای معاشرت وجمع دوستانه.البته قبلا هم اون اوایل گفتم اصلا ادم موفقی تو پیدا کردن دوست نیستم.یعنی نمیدونم شاید اولش خیلی اجتماعی بنظر برسم اما تو روابط دوبه دو بشدت ناشی هستم و اخرش هم گند میزنم.....جالبه این جمع که اعضای فیس هستن تو این مدت نه قراری داشتن نه دورهمی.حالا در عرض یکهفته گروه وایبری خودشون را درست کردن و کلی باهم دوست شدن و ترتیب مهمونی و برنامه های مختلف را میدن.(یک پز کوچیک بدم؟)خوب راستین هم تو این مساله نقش کوچیکی داشته :) .......بازم حرف دارم.اقا یا بهتره بگم خانم ،ما این رنگ موهامون را خیلی دوست داریم .بعد من قبل از اومدن به اینجا محض رضای خدا یکبار هم موهام را رنگ نکرده بودم.حالا مسایل دیگر بماند.حالا اینجا بشدت با این رنگ کردن که صد البته مساله خیلی مهمی برای ما خانمها است مشکل پیدا کردم.میگردم مسی ترین رنگ بازار را انتخاب میکنم بعد یک قهوه ای سوخته تحویلم میدهد.شانس اوردم که فقط ریشه موهام را رنگ کردم وفعلا اصل رنگ مو تا حدی پابرجاست:))....................بازم حرف بزنم؟؟؟؟؟؟خوب من که نه نشنیدم پس ادامه میدم.....خوب همینطور که میدونید من الان در تعطیلات بسر می برم.بعد فکر نکنید ملت کارمند اینجا هم یکماه تعطیل هستن یا مثل ماحداقل 10-13 روز.تا اونجایی که باخبر شدم تعطیلات اینها درحد دوسه روز بیشتر نیست.کمی هم بستگی به شرکت داره که این تعطیلات نهایتا تا یکهفته کش پیدا میکنه. میدونم ما هم تو ایران همه 13 روز را تعطیل رسمی نیستیم اما دیگه خودمون هم بهتر میدونیم چقدر کار تو این روزها تق و لقه وهرکی مرخصی بخواهد فوقش ازش میپرسن هفته اول یا دوم و بعد هم مرخصی در دست راهی شمال هست.میشه بقیش را بعدا بگم؟؟؟؟
تشکر ویژه
تو پست قبلتر سر چندراهی بدی بودم. یکی از بدترین و سختترین لحظات زندگیم. درمونده شده بودم و احتیاج به راهنمایی داشتم. واقعیت اینه که تو دنیای واقعی ادمها اسم هم را میدونن اما از قلب هم بیخبرن. به کی میتونستم بگم؟! بفرض هم که از همه نگرانیها ودغدغه ها میگفتم و راه حل و راهنمایی میخواستم ،مگه نه اینکه رسم دنیای واقعی خالی کردن شونه از پذیرفتن مسئولیت هست. چه جوابی میگرفتم جز اینکه (نمیدونم). اما اینجا فرق داره. ازتون کمک خواستم. از پریشونیم حرف زدم. شنیدید. همدردی کردید و راهنماییم کردید. خیلی بیشتر از راهنمایی. چون از درمیون گذاشتن هرچیزی که میدونستید و فکرمیکردید میتونه کمک کنه دریغ نکردید و این برای من یک دنیا ارزش داره. پس میخوام همین جا از تک تک دوستانی که محبت کردن ،لطف کردن و من را تو پیدا کردن مسیر زندگیم راهنمایی کردند تشکر کنم.
شلاله ، فرمولی، علی، کامشین، زری، ریحانه، شبنم، محبوب، فریدا، دکاتیر جان دوستهای خوبم ممنونم. از صمیم قلب و ازته دل میگم دوستهای خوبم خیلی خیلی ممنونم و ارزوی بهترینها را براتون دارم.
نمایش تصویری از Thanks Giving
گفتم تا کریسمس نیومده و حال و هوا و وقت عکس گرفتن از دیدنیهای اونموقع نرسیده براتون یک تعداد ار عکسهای رژه روز thanks giving بگذارم و یک توضیح کوچیک بدم و خودم بپرم سر درس و اپلود عکسها را بگذارم برای راستین.بنده خدا خبر نداره چه خوابی براش دیدم خخخخخخخ.
روز رژه بنا به تجربه قبلیمون از رژه هالووین تصمیم گرفتیم یکی دوساعتی زودتر بریم تا یک جا برای دیدن پیدا کنیم .اخه سری پیش اونقدر شلوغ شده بود که حتی نتونستیم نزدیک خیابون اصلی بشم.این رژه صبح بود وبرخلاف قبلی اکثرابا بچه هاشون اومده بودن.هیجان من و راستین هم بعنوان دوتا بچه بزرگ چیزی از اونها کم نداشت.کلا خوب بود وبچه ها حسابی لذت بردن و کیف کردن.یک خانواده با 4 تا بچه سمت چپمون بودن و یکی با دوتا پسر کوچولو و یک نوزاد یکی دوماهه سمت راستمون. هوا خیلی سرد بود و بااینکه کلی پوشیده بودیم حسابی یخ زدیم.من که از همت مادر سمت راستی با اون بچه کوچیکش که عین یک جوجه بهش چسبیده بودوهمش خواب بود تعجب کردم. رژه هم حسابی طولانی بود و اون اخر بچه بزرگها (خودم و راستین) بزور سرما را تحمل کردن و رژه را تا اخر دیدن. در کل هالووینه باحالتر بود. همین! من رفتم سر درس. همیشه خوش باشید.
زنگ خطر
زنگ خطر وضعیت مالیمون به صدا دراومده. از دیشب که متوجه شدیم باوجود اینکه جدیدا از ایران برامون پول فرستادن باز هم تا اخر ماه دیگه نیاز به پول داریم فهمیدیم اوضاعمون خیلی خرابه. موضوع از این قراره که مخارج مادر مدت 4 ماه یعنی تقریبا از اول شهریور تا اخر اذر که اخر دسامبر اینجا میشه 32 هزاردلار شده. یعنی هزینه زندگی و یک ترم تحصیلی چیزی حدود 100 میلیون پامون اب خورده و خوب بااین حساب حتی اگه تموم داروندارمون در ایران را هم پول نقد کنیم باز هم نمیتونم این دوره مستر را تموم کنم تا برسه به مرحله کار یا اقدام برای پی اچ دی. یعنی دیشب هبچ کدوم نمیتونستیم بخوابی. از صبح هم از شدت ترس و وحشت دست و دلم به هیچ کاری نمیرود. تو این قضیه چند تا مورد دخیل بود. یکی براورد مالی دانشگاه و خودمون قبل اومدن. دانشگاه براورد کرده بود که هزینه زندگی و دانشگاه یکسال تحصیلی یا بعبارتی نه ماه حدود 51000 هست که از قرار ترمی 25000 دلار در میاد. خود ما هم چیزی در همین حدود وکمتر تخمین زده بودیم اما در عمل این مبلغ رسیده به 32000 دلار. چرا؟ چون تقریبا ماهی 3000 دلار هزینه دانشگاه+1400 هزینه اجاره وماهی 600 دلار هزینه زندگی داریم. که یااحتساب پول بنگاه و بیعانه خونه و خوابگاه ymca و بیمه دانشگاه این مبلغ گنده از توش بیرون اومد. ای داد بر ما. واقعا نمیدونیم چیکار کنیم. از دیشب تاحالا هی فکر میکنیم ببینیم چیکار باید کرد اما به جایی نرسیدیم. ماهنوز موفق به پیدا کردن کار نشدیم. هیچ کدوم. روی اسیستنشیب هم نمیشه حساب باز کرد. چون تاحالا که موفق نبودم. فکر میکردم میتونم بعد از یکی دوترم شرایط پی اچ دی را جور کنم. اونهم به این اسونیها نیست. در واقع دوباره ایلتس میخواد حرفی با ایلتس دادن دوباره ندارم. اما در واقع پروسش یعنی گرفتن پذیرش دوباره. بااین حساب باید از بین این راهها یکی را انتخاب کنیم.
1- همین الان قبل از پرداخت قسط سوم دانشگاه بزنیم به چاک و امریکا را برای همیشه ترک کنیم.
2-ترم را تموم کنم و ترم بعد را مرخصی تحصیلی بگیرم و برگردیم ایران وتو ایران دوباره ایلتس بدم و پذیرش برای پی اچ دی بگیرم.
3-این ترم را تموم کنم .ترم بعد هم پولش را جور کنیم و ببینیم تا اخر سال تحصیلی میتونم اسیستنشیپ بگیرم یا راستین کار پیدا کنه.
4- شده حتی با وام و قرض و قوله و خلاصه در بدری مستر را تموم کنم.
5- برگردم ایران و پذیرش از دانشگاههای کانادا بگیرم.چون حداقل اونجا این تضمین هست که بعد از تحصیل پی ار یا شهروندی موقت بهت بدن.
راستش هیچی بذهنمون نمیرسه. واقعا نمیدونیم چیکار کنیم. دلمون نمیخواد برگردیم. اینهمه تلاش واخرش قرار باشه دست از پا درازتر برگردیم. نمیدونم چی بگم. خسته ام . خسته شدم از بس برای این زندگی دست و پا زدم. دیگه کم اوردم.