همخونه
سروصدا
امروز خونه بودم تصمیم دارم این 3-4 روز اخر هفته را درس بخونم تا عقب موندگی درسیم را جبران کنم وبرای امتحانهای میان ترم که هفته دیگه داریم و به همین زودی سر و کله اشون پیدا شده اماده بشم. باورم نمیشه که بهمین زودی ترم نصفه داره میشه. امتحانهای پایان ترم هم اوایل دسامبر هست و همونطور که قبلا گفتم امتحان جامع 22 ژانویه است. این هفته بخشی از مدارک پذیرش پی اچ دی را هم تحویل دادم. خیلی راحت و سریع انجام شد. فقط مونده رکامندیشنها که بایداز رییس دپارتمان بپرسم که همون قبلیها قابل قبوله یا باید جدید بگیرم. اما راستش راستین خیلی مطمئن نیست که رفتن به پی اچ دی درست ترین کار باشه. خودم هم احساس میکنم چشمهام را یکم بستم و چون این راه کم استرس ترینه انتخابش کردم. حقیقتش بااینکه دارم اقدام میکنم اما نمیدونم باید چیکار کرد و امیدم به زمانه که کمی مسائل را حل کند. بیشترتون میدونید که من ترم دوم امسال ناچارم برگردم و همین مساله نمیگذاره روال طبیعی (بوق نزن اقا بوق نزن)را طی کنم وچون وسط مراحل درس و کار پیدا کردن وقفه میافته میترسم نتونم کار پیدا کنم و برای همین میرم سمت پی اچ دی که ویزامون را از دست ندیم. . خوب دیگه براتون بگم که امشب کنسرت رعنا *منصوره. بدم نمیومد برم اما نه خیلی زیاد وترجیح دادیم بگذاریم برای سال دیگه. قبلا هم گفتم که تو نیویورک روزی نیست که حداقل یک برنامه نباشه. مثلا همین امشب همزمان کنسرت ریکی مار*تین هم هست و یک عده از بچه ها اینجا میرن. تازه برنامه شب جمعه هم برقراره و خیلی برنامه های دیگه. اما خوب با درس و مشق کسی نمیتونه همه برنامه ها را شرکت کنه و بهتره گزینشی عمل کنه. خلاصه نیویورک برای این چیزها بهشته اما هنوز هم من ارامش ایالتهای دیگه را برای زندگی ایندم بیشتر میپسندم.کلا کسانی که زندگی نیویورکی را تجربه میکنن دوقسمت میشن یا خیلی خیلی دوستش دارن و لذت میبرن یا مثل ما اینجا را شلوغ و پرهیاهو میبینن و از خونه های اپارتمانی کوچیک و قدیمیش بیزارن و زندگی به سبک امریکایی یعنی خونه های ویلایی با حیاطهای بزرگ را میپسندن هرچند حالا حالا اینجا تشریف داریم.(صدای بلندگو هم اضافه شد ) راستی تا یادم نرفته دوست دارم یک توضیح کوچیک راجع به نیویورک بدم. نیویورک یک شهر بزرگ هست که به پنج تا محله تقسیم شده. منهتن. بروکلین. کویینز. برانکس و استتن ایلند. پس منهتن را جدا از نیویورک در نظر نگیرید. مثلا ما خونه امون بروکلین هست و محل کار راستین منهتنه. درست مثل رفتن از غرب تهران به تجریش. خوب بریم سر حرف بعدی. اقا این منطقه که امسال ما خونه گرفتیم و شامل چهارپنج تا خیابون و کوچه است. یعنی در واقع نخودمنطقه یا همون محله خودمون حساب میشه بااینکه امنیت خیلی خوبی داره اما واقعا از لحاظ سر وصدا دیوونه کننده است. من همیشه سکوت و ارامش منطقه های مسکونی نیویورک را تحسین میکردم اما بطرز وحشتناکی این قسمت که بورو پارک نام داره سر وصداش رو مخه. باورکنید از صبح تا حالا اینها دارن یکسره بوق میزنن . تازه غیر از اون انواع واقسام سر وصدای دستگاههای مختلف هم هست. واقعا موندم چطوری سالها میتونن بااینهمه الودگی صوتی زندگی کنند . خوب برای امروز بسه. من برم سراغ مشقهام هرچند با صدای این بوقهای ممتد نمیتونم تمرکز کنم. پلیز پیشنهاد کتابخونه دانشگاه را ندید که من ادمش نیستم:))
اهمیت زبان
سلام دوستهای گلم. اول از همه میخوام بابت کامنتهاتون تشکر کنم. واقعا خوشحالم که دوستهای خوبی مثل شما دارم. شاید باورنکنید اما واقعا و از ته دل تک تک شما را دوست دارم. خوب بریم سر پست. دیروز اولین امتحان میان ترم را دادم. خوب بود. جالبه که نمره این امتحان 10% فاینال حساب میشه و موندم با این حساب چندتا امتحان دیگه باید بدیم. حالا خوشبختانه دوتا درس دیگه فقط دوتا امتحان دارن یکی میان ترم. یکی پایان ترم. اهااان . تاریخ امتحان جامعمون هم مشخص شد. 22 ژانویه. عملا گند زده شد به تعطیلات کریسمس. اما مهم نیست. فقط همین یکباره و چون نمره اش برای گرفتن پذیرش پی اچ دی مهمه باید خوب درس بخونم. اصلا یک واقعیت مهم در مورد اینجا اینه که بشدت به معدل اهمیت میدن. خیلی خیلی زیاااااااااااد. یعنی چون من ترم اول یک c+ گرفتم اوضاعم خطریه وبااینکه ترم پیش 2تا A و یک B+ هم داشتم هنوز اون کمبود معدله جبران نشده و باید مراقب باشم این ترم کمتر از b+ نگیرم.
خوب این هم از این. خبر بعدی اینه که مادر و پدرم فردا شب پرواز دارند برای کانادا. از اونجاییکه برادرم پی ار داره یعنی اینکه شهروند موقت محسوب میشه براشون دعوتنامه فرستاده و اونها هم کارهاشون را کردند و دارند میرند. بشدت هم دلشون میخواد برای ژانویه همه با هم بیان امریکا و حتی از من خواستند دعوتنامه بفرستم که ما فقط برای جشن فارغ التحصیلی میتونیم دعوتنامه بفرستیم پس باید ببینیم بهشون ویزا میدن یا نه. از طرفی امتحان جامع من هم قوز بالا قور هست. بیخیال. حالا کو تا ژانویه.
یادتون میاد روز اول که من رسیدم اینجا یک اقایی که برادر دوست دوستمون بود از بالتیمور اومد دنبالم؟ واقعا محبت بزرگی در حق من کرد. پارسال که استودیو یعنی خونه بدون اتاق خواب داشتیم این اقا چندین بار اومد خونمون و خیلی هم خوب بود. امروز هم زنگ زده به راستین که من دارم میام. خلاصه امشب تو فینگیل اتاقمون مهمون هم داریم. راستش را بخواهید برای ما یکم سخته. اما هرچی فکر لطف و محبتی که این دوست در حق ما کرد را میکنیم. میبینیم ایراد نداره .
دیگه بریم سر درس دادن و این حرفها. شما که غریبه نیستید و میدونید اوضاع زبان من خوب نیست. راستش من موقعی که اساتید دارند درس میدن مشکل زیادی با زبان ندارم و میفهمم. بخصوص امسال وضعم از پارسال بهتر شده و گوشهام حسابی روغن کاری شده اند. اما هنوز بصورت جدی باحرف زدن معمولیشون مشکل دارم. جالبه در مورد اینترنشنالها اصلا مشکلی ندارم. یعنی طرف اگه بزرگ شده اینجا نباشه کامل میفهمم و جواب میدم اما خدانکنه که طرف امریکایی اصل باشه واقعا گیر میکنم. بعد نصف بچه هایی که برای کلاس ریاضی میان امریکایی هستند. خوشبختانه درس ریاضی هست و میشه با مثال درس را بهشون فهموند اما وقتهایی که شروع میکنن به حرف زدن اونوقت هنگ میکنم. بنظرم این امریکاییها یک جور غرغرو میان. یعنی فکر کنم فرهنگشون هست که مثلا از استاد یا کلاس یا از اینکه درس و ریاضی سخته ونمیفهمند گله کنند و حرف بزنند. البته من خودم هم یک غرغروی کوچولو هستم و نمیخوام بگم بده و ال و بل !. بیشتر دارم براتون از فرهنگشون میگم. ولی جدی جدی باید یک فکری بحال این بخش از زبانم بکنم. میدونید حتی وقتی میخوام یک بخش از ریاضی را شفاهی بگم مشکل پیدا میکنم . و حتما باید با توسل به کاغذو قلم و مثال منظورم را کامل برسونم. خوشبختانه تو این بخش خوب هستم و همشون از من راضین و حتی میپرسن چه روزهایی هستم تا بیایند و من بهشون درس بدم..... اوه اوه گاهی مسایل سخت هم هست و اونوقت تو دلم میگم وقت گل نی. ریاضیم خوبه. اما بعضی مسایل برای دبیرستانه. یا ما اصلا تاحالا نداشتیم و یا به یک شیوه دیگه حل میکنیم. مثلا امروز یک دختر سیاه کم حوصله اومده بود گفت من ریاضیم خوبه و فقط میخوام ببینی تکالیفم درست هست یا نه. نگاه کردم دیدم یا ابر فرض تابع دایره را میخواد و محاسبه قطر. اومدم کتاب را باز کنم که یادم بیادتابع دایره چی هست دیدم داره جیغ جیغ میکنه برای چی کتاب را باز میکنی ومن فقط میخوام تکالیفم را چک کنی. دیدم این طرف مجال نمیده. یک چیزهایی یادم بود یک نگاه به حل مساله خودش کردم بقیش هم دستم اومد و بعد مسلط براش توضیح دادم و غلطهاش را گرفتم. اونقدر خوشش اومده بود پرسید کی ها هستم. اما با اون اخلاقش امیدوارم دیگه روزهای من سر وکله اش پیدا نشه.
میدونید بچه ها این ترم یک دلیل دیگه هم برای رفتن به پی اچ دی پیدا کردم. توهمین کلاسهای ریاضی میبینم که بچه های هندی تند تند مطلب راشفاهی توضیح میدهند. اما من این توانایی را ندارم. پس توی رقابت کاری برای گرفتن کار هنوز اماده نیستم و لازمه مدت بیشتری تو دانشگاه باشم تاعلاوه برعلمم زبانمهم بهتر بشه و بهش مسلط شم.
خوب خیلی حرف زدم.بریم دیگه. شب بخیر دوستان.
روز اول از سال دوم
اوه اوه باز نوبت به درس خوندن من رسید و از شدت هول و سختی استارت اولیه از صبح ولو شدم رو زمین. اقا ما دیشب اسباب کشی کردیم به اتاق جدیدمون. دو متر ارزونترین موکت پرز بلندممکن را خریدیم 70 دلار. 30 دلار هم دادیم اوردیمش تا اتاق و میخواهیم خوش و خرم این 4-5 ماه را رو این موکت زندگی کنیم. از یکطرف ادم که میاد به اصطلاح تو خونه زندگیش احساس راحتی میکنه که دیگه خواب و خوراکش طبق برنامه کسی نیست از یکطرف فهمیدم من هر موقع میام تو حونه یا اتاقی که برای خودمون هست بشدت دلم میگیرد و از نیویورک و این نوع زندگی حالم بد میشه. خوب دلیلش هم پوشیده نیست چون دیدن اینکه تموم زندگیت شده چند تا چمدون و دوسه تا کارتن کوچیک خرت و پرت و نوعی از زندگی دربدری معلومه ادم غصه اش میگیره. حالا هرچی هم میخواهیم سر دلمون را شیره بمالیم و بهش وعده زندگی خوب چندسال اینده را میدیم گول نمیخوره که نمیخوره و همینطور به دل گرفتنش ادامه میده. شاید اصلا علت از صبح ولو شدنم رو زمین همین باشه نه استارت زدن برای درس بیو فارماسیوتیکس/فارما کوکینتیک. با اسمش حال کردید؟چشمم روشن سه شنبه امتحانش را دارم. احتمال داره اگه بخوام پی اچ دی بخونم برم برای همین رشته. یک درجه تخصصی تر از رشته خودم میشه. اوه اوه ساعت 4.5 عصره ناهار نخوردم گشنمه. چون تازه هم اومدیم غیر نون و تخم مرغ چیزی نداریم. این استرسه چی میگه تو دلم!؟ براتون از خونه و محله بگم. خونه خوبه تمیزه اما من هنوز جرات نکردم چمدونها را باز کنم و وسایل را بریزم بیرون. گفتم یکهفته زندگی میکنیم اگه اثزی از ساس نبود بعد باز میکنم. هم خونه ایها هم خوبن گرمن. فقط نمیدونم چرا هیچی وسیله برای این خونه نخریدن. اخه یعنی ما اتاق را بدون وسیله اجاره کردیم.(ترجیح میدادیم با وسیله باشه پیدا نکردیم) بعد اما معمولا خونه های اینجوری حداقل یک دست مبلی میز ناهاری چیزی تو نشیمنش داره. نشمین را اینها خالی خالی ول کردن . همه غذاهاشون راهم میبرن تو اتاقشون میخورن. خوب چه کاریه.یکمی به زندگیتون قیافه بدید! بیخیال ما که 4-5 ماه بیشترامسال نیستیم. اما انصافا ادم گاهی عکس خونه های اجاره با مبلمان را میبینه حظ(درسته دیگه؟) میکنه . من نمیدونم چرا تواین یکماه که ما داشتیم میگشتیم همچین موردی به تورمون نخورد. دیگه از محل هم بگم تمام. ما محله یهو*دی نشین خونه گیرمون اومد. محله خوبیه. اما مثل محله قبلی پر از سوپر و بار و غیره نیست. کلا ادمهای جالب و خوبی بنظر میان. کاملا اهل خانواده. غروبها بچه هاشون عین بچگیهای خودمون دم در چندتا چندتا بازی میکنن. حتما میدونید که لباس پوشیدنشون هم خیلی خاصه. خانمها بلوز استین بلند و دامن و جوراب کلفت و اقایون هم کت و شلوار مشکی و کلاه و با نوع خاص مدل مو. فقط چیزی که از صبح در مورد این محله اذیت شدم سروصدای زیاد هست. انقدر صدای بوق ماشین میاد که انگار وسط خیابون اصلی نشسته باشی. با کوچکترین توقفی تو کوچه هاشون شروع میکنن به بوق زدن اونهم نه تک بوق. بوووووووووووووقها بوووووووووووق. تازه غیر از صدای بوق صدای دریل از اونها که اسفالت خیابون را میکنن هم میاد خلاصه انگار کف تهران باشی. یک چیز دیگه هم هست. من تومحله قبلی از خود این خارجکیها یاد گرفته بودم به کسی میرسم لبخند بزنم. اما اینجا چون لباس پوشیدنمون باهاشون فرق داره. میفهمن از خودشون نیستیم. لبخند بی لبخند. خوب من برم. ساعت 5 شد. پاشم که یک سالاد فروشی معررررررررررکه پیدا کردیم. از ساعت 7 نصف قیمت میده.یک خرید مفصل چندروزه بکنم حالا هم برم یکدور دیگه ولو شم کف زمین بعد برم خوشمزه بخرم بعد اگه جونی مونده بود ساعت 9-10 شب درس خوندن را شروع کنم. این استرسه چی میگه!؟