خسته
ایرانی
یكروز یك دختر ایرانی بهم گفت ترجیح میده از ایرانیها فاصله بگیره، اونروز جا خوردم و پیش خودم گفتم چقدر بد كه یك ایرانی در مورد ایرانیها همچین فكری میكنه اما امروز بعد یكسال هم ازمایشگاهی شدن با دوایرانی به حرفش رسیدم. البته من معتقدم این فاصله تو محیط كار لازمه و خوشبختانه هنوز به بخشهای دیگه سرایت نكرده، بهرحال میبینم تو این سه چهارماه گذشته كه این دوتا ایرانی تقریبا هرروز به ازمایشگاه فعالانه رفت و امد میكنند چقدر ارامش من گرفته شده و هربار با یك خبر و حرف جدید روزم تلخ میشه، دشمنی نادوست تمومی نداره، البته علنا درظاهر كاملا دوستانه رفتار میكنه اما حرفهایی كه پشت سرم میزنه ازاردهنده هست، مثلا به حالت خیرخواهانه میگه پشت سرم فلانی چقدر استرس داره و تو ازمایش گیج شده و هیچی نمیدونه و مجبوره نتیجه ارائه بده، یا حتی گفته فلانی تو زندگی خانوادگیش مشكل داره، یا میزان حقوقم را فهمیده و چون من بیشتر از بقیه میگیرم به این و اون مبلغ را میگه ، هرچند كه من و موبور اندازه هم میگیریم اما فقط از حقوق من حرف میزنه چون میدونم چقدر پولكی هست و همچین حرفی را از خودش هم شنیده بودم فكر میكنم پیامرسان که اون یکی ایرانی باشه احتمالا صادقه.بااینحال از دست هردوشون خسته شدم و متاسفانه حداقل دوسال دیگه تا درسهامون تموم بشه باید باهاشون هم ازمایشگاهی بمونم، بدجور احتیاج دارم این موضوع را كنترل كنم، از یكطرف دلم میخواد كامل از هردوشون فاصله بگیرم اما همیشه شنیدم دشمنت را نزدیك خودت نگه دار، و نمیخوام برم تو دنیای بیخبری و بعد شش ماه ببینیم همه هم ازمایشگاهیها و موبور و استادم نظرشون نسبت به من منفی شده. و البته فكر میكنم بیخبری و فاصله گرفتن كامل هم عملی نباشه چون محیط ازمایشگاه ما كوچیكه از طرفی چون دشمنی این نادوست بخاطر ذات بینهایت حسودش هست نمیتونم این دشمنی را تموم كنم یعنی تاحالا هم واقعا هیچ كار بدی در حقش نكردم. خلاصه بدگیر كردم و راه حلی به ذهنم نمیرسه، گاهی میگم برم پیش استادم و بهش بگم من نمیخوام شما واكنشی نشون بدید اما این خانم خیلی غیر حرفه ای برخورد میكنه و این حرفها را میزنه، اما از طرفی میترسم بدتر بشه، خلاصه خدا بخیر بگذرونه این دوسال هم ازمایشگاهی بودن با این دو ایرانی، یاد اونروز بخیر كه فهمیدم دوسه تا ایرانی اومدن دانشگاهمون و من کلی ذوق كردم
روزانه
قربانی
بعنوان یك داروساز یكی از حقوقت داشتن داروخانه هست، داروخانه داری كلا كارسخت و پرمشغله و دردسری هست، خیلی خیلی بیشتر از یك مغازه معمولی كار داره چون عملا تركیبی از یك مكان اقتصادی و یك مكان علمی هست كه هركدوم كارهای حقوقی و صنفی خودش را داره، اما اكثر داروسازان ایرانی دوست دارن برای یكبار هم شده برای خودشون صاحب داروخانه بشن، این روند اگه بعد از فارغ التحصیلی پول زیاد نداشته باشی ممكنه چند سال تا جمع كردن سرمایه و امتیاز لازم طول بكشه اما بلاخره بعد ٢٠ سال قابل تحقق هست، من سال ٨٠ درسم تموم شدو الان ١٧سال از اون زمان میگذره، خوب دوسال پیش به رسیدن به این ارزوهام خیلی نزدیك شدم، یعنی پروانه تاسیس داروخانه را گرفتم، تنها كاری كه باید میكردم اجاره كردن یك جا و راه اندازی داروخانه بود، ارزویی كه میتونست منرا تو مسیر رسیدن به ارزوی دیگه ام یعنی پولدارشدن برسونه، اولش فكر میكردم تاسیس میكنم و برمیگردم امریكا و اونجا را دست كسی میسپارم درواقع فكر میكردم میتونم هم خدا را داشته باشم هم خرما، امروز که دوسال از اون زمان میگذره تو گروه دوستهای داروساز ایرانیم بحث داروخانه شد، دیدم همه یا در معرض زدن داروخانه هستند یا سالهاست زدن و استفاده میكنند، یكجورهایی تنها كسی كه بدون داروخانه مونده خودم هستم، بعد برگشتم به دوسال پیش و زمان انتخاب، موقعی كه كتاب زندگی داخل ایران را بستیم و خیلی فرصتها را فدا و قربانی اومدن به اینجا كردیم، وقتی فكر میكنم میبینم قربانی كوچیكی نبود، همون همون داروخانه میتونست در ظرف همین دوسال میلیارد بشه اما من چشمهام را روش بستم، راستش امروز دوباره دودل شدم و به فكر فرو رفتم، كار درستی بود؟؟ فداکردن این فرصت بزرگ حماقت نبود؟
اوضاع
تو مترو هستم و سعی میكنم ایستادنی براتون بنویسم. اینروزها تو اینستاگرام ادمهای خارج نشین خیلی پستهای همدلی با مردم ایران را میبینم، همه ناراحتیشون را از اوضاع ایران، غم مردم، گرونیها بی ابی،اعتصابات اعلام میكنند، بعضیها هم مشتاقانه روند اعتراضات را برای یك تغییر دنبال میكنن، اما چیزی كه برام جالبه تو اینستاگرام ایرانیهای داخل همچین پستهایی نمیبینم، پستهای روزانه هیچ تغییری نكرده. عكس غذاها و مهمونیها و بچه ها همچنان ادامه داره.البته میدونم یک مقدارش بخاطر احتیاط و ترسه چون بعضیها شغل دولتی دارن یا محصلن یا دنبال دردسر نمیگردن. اما میدونید درکل من چه نتیجه ای میگیرم اینكه باز مردم به یك سطح دیگه انعطاف و وفق دادن رسیدن، اینكه برخلاف تصور خارج نشینها مردم هنوز به اخر خط دیگه امكان ادامه این وصعیت برام وجود نداره نرسیدن. من یك نشونه دیگه را هم برای پیدا كردن دید واقعی از اوضاع دنبال میكنم. جكها، ما ایرانیها حرف دلمون را با جكها هم بیان میكنیم، زمانی كه موج گرونی شروع شد برای چند وقتی جكها كمی به گرونی اشاره داشت اما بعد حتی جكها هم جكهای همیشگی شدن. بنظر من برخلاف اخبار هرروزه كه اوضاع مملكت را در استانه یك تغییر نشون میده. این تغییر به این زودیها اتفاق نمیافته. بنظرم مردم باز خودشون را وفق دادن. باز به یك مرحله دیگه از مقاومت و تحمل رسیدن. من مترو ام رسید و البته حرفم هم تموم شد، حالا شما بمن بگید چقدر درست حدس زدم
روزانه
هفته پیش. هفته سنگین شروع شد اما دراخر از لحاظ کاری سبک شد. علتش هم این بود ستون hplc که کار میکردم کامل از کار افتاد و از اونجا که دومین ستون بود که باهاش کار میکردم تصمیم گرفتیم بیشتر وقت سر hplc نذارم و بانظر استاد و موبور قرار شد بجاش برم سر ادامه کار با دستگاه خیلی خیلی پیشرفته تر. البته علت از کار افتادن ستون هم برامون مهمه که بفهمیم و از طرفی دارویی که استفاده میکنم ناپایداره که حدس میزنیم شاید در کل بخاطر ماتریکسی باشه که استفاده میکنم و بهتره بجای محلول رینگر سدیم کلراید بکار ببرم. خوب بحث را بیشتر تخصصی نمیکنم. فردا تا سه روز دوباره ازمایش سنگین روی خوک داریم. از همون ازمایشها که شیفت من حداقل 13-14ساعت در روز میشه و فقط شب برای خوابیدن میام. سه روز اینطوری هست. و هفته های بعد هم درحالی که حتی موبور هم برنامه مسافرت برای خودش ریخته من باید کار سنگین ازمایش را با دستگاه پیشرفته ادامه بدم و هرجور شده تا چندهفته اینده نتیجه به استادم بدم. قراره برای ازمایش فردا از fdaهم بازدید داشته باشیم و خود کله گنده fda با دوتا از کارمندهاش میان برای بازدید. البته جدیدا وقت تمدید پروژه هم رسیده و خیلی هم به استادم دارن سخت میگیرن که همین سختی بمراتب به ما هم منتقل میشه. اوضاع ازمایشگاه هم باوجود نادوست کمی بالا پایین داره دارم سعی میکنم بتونم اوضاع را برای ارامشم مدیریت کنم اما سخته چون دشمن قسم خورده ای در لباس دوست دارم. بدجور پشت سر میزنه.و بقول همسر من هم شخصیت فالوور دارم و کمی دارم بازیچه میشم. کمی فکر کردم چطور میتونم از شخصیت فالوریا پیرو بودن تاحدی راحت بشم (چون لیدر بودن را هم دوست ندارم) و دیدم با عدم تایید نظرات خیلی راحت میشه اولین قدمها را برداشت. راستی دعا کنید که این نادوست کار دستم نده. واقعا پشیمونم که پارسال باعث شدم پاش به ازمایشگاه ما باز بشه. بیخیال. فعلا