رانندگی تو ولاد خارجه
روزانه
یك گزارش هم از حال و هوای خودم بدم، خوب اوضاع كم كم داره برمیگرده رو روال، یعنی همین هفته هم سه روز كنفرانس نیوجرسی داشتم و همش در حال رفت و اومد و نشستن تو جلسات كنفرانس بودم. دیروز به كنفرانسی رفتم كه بخشی از تحقیقات دانشگاهها و صنعت داروسازی تو منطقه نیوجرسی نیویورك بود، میدونید كه نیوجرسی یكی از قطبهای صنعت داروسازی امریكاست. خلاصه همكارانی كه تو دوره اینترنشیپ دیده بودم همه جلو اومدن و كلی تحویلم گرفتن.اما دیگه از امروز برگشتم به روال عادی كار تو دانشگاه البته حجم زیادی از كار جلومه كه با اینكه میدونم میتونم جلوش ببرم اما اضطراب انجامش را دارم. مطابق معمول تمام وقتم پره و وقتی برای خودم ندارم، تابستون بعد از چند ماه پرخوری و تغییر سبك زندگی از نیویورك به نیوجرسی، یعنی از راه رفتن مداوم برای مترو و توی ازمایشگاه و هفته ای یك بار ورزش به دفتر و ماشین سواری و ورزش نرفتن ٥ كیلو اضافه وزن پیدا كردم كه با ٧-٨ كیلوی قبلی الان شده خیلی. قصد دارم یك رژیم كتو دایت سه هفته ای بگیرم. البته اصولا با رژیم خوب نیستم و بعد یك هفته میشكنم ولی امیدوارم اینبار بیشتر دووم بیارم. اگه خوب بود خبرش را اینجا میذارم. ورزش را هم كه حتما باید به برنامه هفتگیم برگردونم فقط فكر كنم حداقل سه هفته ای انجام كارهای عقب مونده ام این فرصت را بهم نده. اینطور بگم همه اینها و بهم خوردن تیروییدم و كمی مشكلات سلامتی، باعث شده باز دوباره از لحاظ روحی پایین باشم. میدونم تغییرات ظاهری حس خوب و انرژی بهم میده ، برای همین به كمی تغییرات ظاهریو انجام كارهای عقب افتاده ام برای تغییر روحیه لازمم. امیدوارم تا چند هفته دیگه باز خودم بشم
تفاوت مهاجرت به كانادا و امریكا
هفته پیش برادرم و خانواده اش اینجا بودن. وضعیت كاری برادرم و خانوادش و سوال یكی از دوستان تو پست قبلی باعث شد این پست را بنویسم. بعضی از دوستانی كه قصد اقدام برای ویزای دانشجویی دارن بین انتخاب دانشگاههای كانادا و امریكا میمونن. خوب راستش برای من اطلاعات كاملی ندارم . حتی برام سخته از ویزای دانشجویی امریكا بنویسم چون بعد از اومدن ترامپ اوضاع خیلی فرق كرده و حتی گرفتن ویزای دانشجویی خیلی سخت شده یعنی عملا گرفتن ویزای توریستی غیر ممكن شده كه اینطوری دیدن خانواده ها غیر ممكن میشه. بذار اصلا اینطور بگم واقعیت اینه مهاجرت برای همه مناسب نیست. مثلا من زوجی را میشناسم كه تو ایران زندگی خوبی دارن و تفریحشون و دورهمی اشون همیشه براه هست، بعد میگن ما میخواهیم بریم كانادا، یعنی به كانادا رفتن به شكلی از تفریح و مسافرت خارج از كشورشون نگاه میكنن. خوب مسلما من به این زوج اصلا مهاجرت را پیشنهاد نمیكنم چون همین الان زندگی خوبی دارن، اصلا بذار اینطور بگم اگه دلیل و خواسته قوی برای مهاجرت ندارید جلو نرید. مثلا اگه كارمندید و هركاری میكنید این حقوق بالا نمیره و زندگیتون بسختی میگذره مهاجرت كنید. اگه از رفت و اومد و دورهمی های ایرانی خسته شدید به مهاجرت به امریكا فكر كنید. اگه عاشق تجملات و مبل و ظرف و ظروف انچنانی هستید دور مهاجرت را خط بكشید. اگه وابستگی شدید به خانواده دارید و زندگی متوسط خوبی دارید و دارید زندگی اتون را میكنید اخه چرا مهاجرت و تغییر شرایط؟؟ یعنی واقعا باید كارد به استخوونتون رسیده باشه. از فرهنگ و سبك زندگی بسبك ایرانی بدتون اومده باشه، شرایط مالی زندگی تو ایران براتون غیر قابل تحمل شده باشه، اونوقته كه دلیل خوبی برای مهاجرت دارید و میتونید از پس سختیهای فوق العاده سالهای اول مهاجرت بربیایید. بذارید براتون خانواده برادرم را مثال بزنم. برادرم با وجود اینكه از من كوچیكتره قبل رفتن به كانادا معاون شهردار منطقه بود اینرا هم اشاره كنم بدون وجود پارتی و اشنا و دولتی بازی و مذهبی بازی و از این كثیف كاریها، بعد تو مدتی كه من برای كانادا اقدام كرده بودم از اونجا كه مدتها راجع به برنامه رفتنم حرف میزدم اونها هم تحت تاثیر قرار گرفتن و به امید درامد بیشتر راهی كانادا شدن، جالبه كه قبل رفتنشون پیشنهاد شهردار شدن برای یك شهر كوچیك اطراف را هم گرفت. بدشانسی یا خوش شانسی بعدی كه اوردن این بود كه زمان اقدام زبان در حد ابتدایی ازشون میخواستن ، یعنی رفتن كانادا تا اونجا زبان را یادبگیرن، چیزی كه من از سیستم كانادا دیدم اینه برخلاف امریكا رفت و اومد ومهمونی بازی و دورهمی با دوستان ایرانیشون بسبك كاملا ایرانی درجریانه، بعد هرجایی هم میرن فضا ایرانیه، چه بانك و چه پست و چه سوپر برن یك كارمند ایرانی اونجا پیدا میشه. یعنی بقولی همون زندگی ایرانشون را تو جای دیگه با ازادی بیشتر دارن ، معایبش چیه؟ هنوز بعد ٥ سال زبان زن داداش من خوب نیست چون هیچ شرایطی پیش نمیاد تا از زبانش استفاده كنه، داداش من تو ایران مهندس عمران بود الان با وجود دوره كوتاهی كه كانادا گذرونده كار مناسب براش پیدا نمیشه. یعنی بخاطر شرایط اب و هوایی كارهای عمرانی فقط نصف سال درجریانه و نصف دیگه سال باید مرخصی اجباری با حقوق بیكاری پایین بگذرونه، خوب با این شرایط خرج خانواده سه نفرشون در نمیاد، تازه باید كارهای عمرانی بیرون از شهر را سركشی كنه و از پشت میز نشینی و كار دفتری ترو تمیزی كه قبلا داشت خبری نیست. درامد رشته عمران تو كانادا حتی درسطحهای خیلی بالا كم تر از درامد مهندس ای تی در سطح بیسیك هست و خلاصه یا باید رشته اش را بصورت كامل عوض كنه یا همین شرایط را ادامه بده، این شرایط برای برادر من كه سطح متوسط مالی خوبی داشت و هدفش از مهاجرت رفتن به سطح مالی بالاتر بود یعنی براورده نشدن خواسته اش و پس رفت و برای همین وقتی امسال تابستون اومد ایران و پیشرفت همكارهاش را دید به فكر برگشت افتاده كه البته همسرش و ماها بشدت مخالفیم. حالا بیایید شرایط من و راستین را ببینیم اگه برای ویزای دانشجویی امریكا اقدام میكنید باید بدونید جامعه ایرانی اینجا نسبت به كانادا خیلی خیلی كوچیك تره. یك جورهایی نصفه نیمه سبك زندگی امریكایی را میگیرید كه برای من و راستین كه شیفته رفت و اومدهای سبك ایرانی نبودیم خیلی هم خوشاینده. ما حتی تو ایران هم موسیقی ایرانی بندرت گوش میدادیم و مثلا رفتن تو كنسرت ایرانی خواسته امون نیست یا رفتن به بارهای عربی و قلیون كشی و دیدن رقص عربی كه بعضیها تو صفحه هاشون بعنوان تفریحشون میذارن بیزاریم. از اونجا كه تغییر سبك زندگی و پیشرفت كاری علت اومدن ما بود برای همین الان از مهاجرتمون كاملا راضی هستیم و سختیها را راحت ترپشت سر میگذاریم. خوب اینها را نوشتم چون میدونمچون میدونم مهاجرت دغدغه اینروزهای خیلیها شده و میخواستم قبل اینكه اقدام كنید فكر كنید ببینید چرا میخواهید اقدام كنید مطمئن باشید كه فقط دنباله روی موج مهاجرت نیستید و هیچ شكی برای مهاجرت و رفتن ندارید. بعد میمونه انتخاب امریكا یا كانادا. چیزی كه من از تعریفها دیدم كانادا دوران دانشجویی و اولیه خیلی راحتتری نسبت به امریكا داره، اگه نمیخواهید خیلی سبك و سیاق زندگیتون با ایران فرق كنه باز این شرایط تو كانادا فراهم تره، مشكلات اما رقابت سنگین برای كار بعد از فارغ التحصیلی هست و اب و هوای سرد مونترال. در مورد امریكا هم فكر كنم تاحالا با مشكلات اقامتی از طریق پست های من اشنا شدید. امكان ندیدن خانواده برای سالها چیزی هست كه باید كامل درنظر بگیرید. درحالی كه اگه ساكن كانادا باشید نه تنها خودتون راحت میتونید رفت و اومد كنید خانواده اتون هم شانس اینرا دارن كه برای ویزای توریستی اقدام كنن و به دیدنتون بیان. مثلا ارزوی ارزوی من اینه كه بتونم خانواده ام را تو امریكا ببینم نه ایران. دیگه اینكه جامعه ایرانی تو امریكا كوچیكه و اكثر رفت و اومدها بسبك و سیاق خود اینجا دراومده، اما امكان پیدا كردن كار بیشتر از كانادا هست ، خلاصه اینها چیزهایی بود كه بذهنم رسید و در موردش میدونم. امیدوارم در هرجای دنیا هستید بخوبی و خوشی زندگی كنید
فرهنگ
دیشب یكشنبه بود و با همسر تصمیم گرفتیم كه بریم كافه قنادی محبوب ایتالییمون و خودمون را به دسر و قهوه دعوت كنیم. یكجورهایی برای من جشن پنج سالگی زندگی تو امریكا هم حساب میشد. بخصوص از وقتی دوماهی تو نیوجرسی زندگی كردم بیشتر از نیویورك خوشم اومده و قدر سبك و استایل خاصش كه همیشه گفتم شبیه به تهران هست را میدونم البته اینرا هم اضافه كنم تهران خیالی با مردمی كه نسبتا فرهنگ خیلی بهتری از تهران واقعی دارند. راجع به زندگی تو نیویورك حرف زدیم و امكان زندگی تو خود نیویورك و منهتن را بحث كردیم كه هردو به این نتیجه رسیدیم زندگی تو منهتن برای یك ادم مجرد كه اتاقی كرایه كرده و فقط موقع خواب به اپارتمانش برمیگرده خوبه نه یك زوج با درامد معمولی. یكی از جاهایی كه سرراهمون بود واشنگن پارك بود، ابعاد این پارك چیزی در حد پارك دانشجوی تهران هست و فضاش هم به دلیل نزدیكی به دانشگاه niu دانشجویی است، یعنی پاركی با موقعیتی تقریبا مثل پارك دانشجویی تهران، اما از زمین تا اسمون تفاوت بین این دوپارك هست و مسلما مخلوطی از مسایل سیاسی و فرهنگی دلیل این اختلاف. بذارید من صحنه هایی از این پارك را توصیف كنم. اكثرا قشر جوون بودن، دختر و پسر، گروهی یا تنها.دختری بود كه ساعت ١٠ شب اومد ، سیگاری روشن كرد و روی نیمكتهای سنگی دراز كشید و دودش را فرستاد دل اسمون . با پسر گیتار بدست خواننده دور گرد سلام علیكی كرد كه نشون میداد پارك پاتوق هردو هست، درحالی چند تا پسر جوون هم همون اطراف اسكیت برد سواری میكردن هیچ كس نیومد بشینه كنارش یا متلكی بهش بپرونه. این گروه راحت و پرسروصدا بازی میكردن و نظم پارك را بهم میرختن اما باز هیچ كس بهشون غرنزد، چشم غره نرفت یا شكایت نكرد، چون اونها هم جز منظره دلچسب شب بودن. دور حوض كوچیك وسط پارك كه فواره اش خاموش بود و ابش را بخاطر رسیدن پاییز خالی كرده بودن ادمهای زیادی زوج یا تك نشسته بودن، هیچكس مزاحم نفردیگه ای نمیشد. دورتادور هم چندتا خواننده و نوازنده دور گردخوش صدا و بدصدا میخوندن، قبلا دیده بودم با فاصله مردم دورشون می ایستن و یا حتی رو زمین ولو میشن و از اهنگ لذت میبرن حتی دیده بودم یكعده برای خودشون میرقصن هیچكس اما خیره نمیشد هیچكس كاری نمیكرد كه بقیه معذب بشن. اصلا یكی از هنرهای ما ایرانیها معذب كردن بقیه با حرف یا رفتارمون هست، درس دادن، نصیحت كردن، دخالت كردن. این تفاوت فرهنگ ما با مردم اینجا هست، اینكه رفتاری كنی كه مردم دور و برت تو راحت ترین حالت ممكن باشن. اینكه به انتخابشون چه رفتار چه پوشش و لباس احترام بذاری. اینكه مزاحم ادمهای دیگه نشیم چه با نگاه چه حرف و یا رفتاری كه منظورمون دخالت باشه. بنظر من همه مشكلات ما اقتصادی یا دولت نیست بخشی از مشكلات ما فرهنگی است. البته كه میشه فرهنگ سازی كرد اما زمان و شرایط میخواد كه ایران امروز اون شرایط را نداره. شاید همین یكی از مهمترین دلایل رضایت من از مهاجرت باشه.
پروسه موفقیت
موفقیت قسمتهای مختلفی داره، بخش اول اون خواستن هست، خیلی از ادمها تا لحظه موفقیت و یا حتی بعد از اون حرفی از خواسته اشون نمیزنن اما من برخلاف اكثر ادمها از لحظه قبل تصمیم گیری راجع به خواسته ام حرف میزنم، عادت و یا برون گرایی از علتهای اونه اما میدونم دراخر به نفعم میشه چون وقتی خواسته ام را با بقیه در میان میذارم بیشتر مصمم به انجامش میشم بیشتر راجع بهش فكر میكنم و خوب و بدش را بهتر میبینم و باعث میشه كه اولین قدم كه بنظرم سختترین مرحله موفقیت هست بالاخره برداشته بشه، گاهی بعضی ها تو مرحله خواستن باقی میمونن و نمیتونن اون قدم اول را بردارن، علتهاش زیاده گاهی انقدر این خواسته ابعاد بزرگی داره و جنبه های مختلفی را دربر میگیره كه گیج میشن و نمیدونن از كجا شروع كنن اما مهمترین دلیلش اینه گاهی نمیدونن چطور باید شروع كنن، مثلا طرف میگه من میخوام زبانم خوب بشه، خوب این بخش تصمیم گیریشه اما چه شكلی عملیش كنم؟ تحقیق برای كلاس خوب، كتاب خوب، بعد ثبت نام یا خرید كتاب و بعد شركت تو كلاس یا باز كردن صفحه اول اون كتاب و تموم كردن درس اول همون قدم اول موفقیت هست كه بنظرم سختترین مرحله هست. از اینجا به بعد وقتی تصمیم گرفتی و برای رسیدن به خواسته ات بهترین برنامه اجرایی را ریختی و اولین قدم را برداشتی بقیه اش را باید بذاری بعهده زمان. یعنی مرحله بعدی ادامه و ادامه تو هرشرایطی هست و یكهو بخودت می ایی و میبینی در عرض شش ماه و یكسال كلی تغییر كردی و به خواسته ات كامل نزدیك شدی، البته بنظرمن رسیدن كامل وجود نداره. خوب حالا بریم سر خودم بخشی از وجود من عاشق موفقیت علمیه و احترام خیلی زیادی برای عمل داره.این بخش تا دوران دبیرستان وجودداشت و از رقابت سالم علمی و شاگرداول بودن لذت میبردم. بعد تو دانشگاه این حس با بیعلاقگیم به رشته داروسازی كامل از بین رفت و بعد هم با اغاز كار تو داروخانه چیزی ازش نموند، الان یك سالی هست كه میبینم این حس وجود داره و حتی زنده شده، دلم موفقیت بیش از بیش علمی میخواد، میدونم نسبت به اكثر بچه های phD دانشگاهمون موقعیت بهتری دارم و موفقیتهای بیشتری نسبتا دارم اما الان به مرحله ای رسیدم كه میگم چرا من درحدموبور نباشم. موبور پسر خیلی خوبیه و انصافا واقعا پركار هست و همه موفقیتهایی كه داشته حقشه و من هم زیر چتر موفقیتهای اون رشد كردم اما قضیه اینه بشدت هم رقابت نا پذیره و اصلا دوست نداره سایه من از زیر چتر دیده بشه. یعنی مجبوره كه كار تیمی كنه و گرنه در همین حد وحود یك نفر زیر سایه را هم طاقت نداشت. اینطور بگم اسم اول تموم مقاله ها و كارها بجز یكی دومورد اون هست كه البته حقشه اما به این فكر میكنم كه تا كی میخوام نقش دوم باشم. تا كی باید فقط نقش های كوچیك بازی را بگیرم. مسلما من هیچوقت نمیتونم مثل موبور باشم نه زبانم این امكان را میده و نه شخصیتم( مثلا اون شبی ١-٢ مقاله قبل خواب میخونه) در صورتی كه من بزور ماهی دوتا بخونم. اما حالا كه موبور كم كم داره میره وقتش نیست یكم از این فرصت استفاده كنم و تو این فرصت چندماهه خودم را امتحان كنم و بدون حضور اون ازمایش طراحی كنم و انجام بدم و به نتیجه برسونم؟؟ فكر میكنم دقیقا وقتشه. فقط خیلی خیلی مهمه كه برنامه ریزی درست برای خواسته ام انجام بدم. یك برنامه خوب و حساب شده.