اسکی
ادمهای تهران دودسته هستند.اونها که زمستونها میرن اسکی و اونهایی که نمیرن.بعد طبق معمول که همیشه کارهای ما غیر معمول بوده،اینیکی را هم میریم و هم نمیریم.نه جدا شما به سالی یکباراسکی کردن میگید رفتن؟داستان ما از اونجا شروع میشه که ما به همسر گفتیم ما بسیار علاقمند به اسکی میباشیم.همسر هم در ساعتی وسایل اسکی تهیه کردن از نوع الپاین وبا یکی از دوستان اسنوبرد سوارمون راهی توچال شدیم.سوارتله کابین شدیم و رفتیم ایستگاه اخر.یک معلم هم به خدمت دراوردیم و خوشنود و خوشحال در ارتفاعات محوشدیم.بعد همه فرت و فرت از جمله دوستمون شروع به پایین اومدن کردن و چشمهای ما برق زد و درخشید.اونوقت بود که معلم فرمودن سوار تله سیژبشیم بریم پایین.بعد قیافه من
بعدقیافه همسربخاطر ترس از ارتفاع
سوار شدیم رسیدیم صاف پای هتل توچال و هی اسکی سوارها قیژو قیژجلو پای ما با اون قر کجشون رسیدن.بعد من هاج و واج چرا اومدیم پایین برای یادگیری.نگو مربی داستان داره برامون.بله ایشون گفتند کلاغ پر یک چند متری از دامنه کوه بریم بالا هفت هفت و بعد ترمزکنان هشت هشت از کوه بیاییم پایین.یعنی صد رحمت به کلاغ پر.دشمنتون هم این روز را نبینه. خلاصه تاعصر این عضلات پای ما ترکید و دود شد و تموم شدو ما با پای لرزون از شدت درد و خستگی و دل شکسته سوارتله کابین شدیم برگشتیم پایین.
یوالله تا ده جلسه هم میرفتیم همین اش بود و همین کاسه.یکسال گذشت و خاطرات تلخ فراموش شدو بازگفتیم بریم اسکی.دوست اسکی سوار و همسرش پیشنهاددربندسر را دادند(دربندسر بود دیگه؟نه؟)بعد دوباره از مدرسه اسکی اونجا مربی گرفتیم تا بهمون اموزش بده.ایشون هم صاف ما را برد قسمت یادگیری بچه ها.خلاصه ما با چهل ،پنجاه تا جقله با این تله سیززمینیها هی یکذره رفتیم بالا و قاطی چهل پنجاه تا جقله سرخ و سفید برگشتیم پایین.باز من یکجورهایی تو جمعیت گم و گور بودم اما همسر با اون قد بلندش خیلی ضایع بود.اینبار با تله یکذره .جدی جدی یکذره میرفتیم بالا و هشت برمیگشتیم پایین.اون دوستامون هم که خوش و خرم رفتند اسکیشون را کردن و بازخوش و خرم برگشتن.بعد اینبار قیافه ما این بود
یعنی از هرچی یادگیری اسکی بود زده شدیم.رفت تا سال دیگه.و دوباره فیلمون یاد هندستون کرد.گفتیم کجا بریم کجا نریم.ما که هنوز هیچی بلد نیستیم .اینبار ابعلی را نشون کردیم.فقط با این تفاوت که راستین بکلی اسکی زده،قید اسکی را زد و هرکاری کردم حاضر نشد دوباره امتحان کند.باز یک مربی گرفتم و دوباره از نو.اینبار مربی خوب بود پیست فاجعه بود.یعنی نمیکنن یکمی خرج این پیست بکنن.پراز سنگ و کلوخ و چاله و چوله.مثلا صاف تو مسیری که تله سیژزمینی میره بالا یک بریدگی بزرگ با ارتفاع چند متر وجود داردو باید با چوب در حین بالا رفتن چند قدم بسمت راست برداریم تا از این چاله دورشیم بعد من ناشی ،نتونستم و صاف سقوط کردم تو اون چاله.خدا رحم کرد دست و پام یا چوبم نشکست که در هر حالت فاجعه عظیمی بود بس که این وسایل اسکی گرونن.حالا کاشکی برف بود تو اون چاله فقط گل و سنگ بود و به زحمت و کمک یک اسکی بازی که جریان را دیده بود از اون چاله دراومدم.همسرم که پایین کوه ایستاده بود میگفت یکهو دیدم فقط نیستی و ناپدید شدی.اونسال یک دوسه باری اسکی رفتم و همسرم بخاطر من میومد تو سرما پایین میاستاد من را تماشا میکرد.و سال بعدش هم دوباری باز ابعلی رفتیم و همسر هم بیعلاقه یکی دوباری اسکی را امتحان کرد اما پیست سال به سال بدتر میشد.برف درست و حسابی نداشت و بزور اسکی میکردیم دیدیم فایده ای نداره.پارسال دلمون را زدیم به دریا و رفتیم دیزین.خوب اونجا هم مهد وسرزمین اسکی بازها.اینبار دیگه چاره ای نداری و تنها مسیر پایین رفتن اسکی کردن هست که باید بلد باشی .بعد پیست که میگن یعنی همین.اصلا پایین را نمیبینی بس که بزرگ و طولانی و درست و حسابی هست.کلی مسیرهای متفاوت داره و دقیقا خود یک کوه را باید بیایی پایین. این اسکی بازهای حرفه ای که در عرض دو دقیقه چند صد متر را میان پایین.اصلا تماشاشون کلی کیف داره.اما فکر این که بدون لباس اسکی و وسایل برید اونجا را از سرتون بیرون کنید که درجا یخ میزنید و بدیار الهی میشتابید . یادم باشه یک خاطره یخ زدن هم براتون تهش بگم.میگفتم .رسیدم نوک قله یکهو کشف کردم چقدر از اسکی میترسم.بعد همسر که فقط به خاط من اومده بوددگرگون شد.بطور غریزی استعدادهاش شکوفا شد. من هم از شدت وحشت گفتم الا و بلا من تنهایی نمیتونم برم پایین.من مربی میخوام که مواظبم باشد.حالا سالی یکبار هم ورزش نمیکنم و میخواستم کل اون کوه را بیام پایین ازاونطرف احساس هم میکردم کفشم تنگ شده نگو ناخن پام بلند بود و همه فشار رو ناخن پام بود.همسر هم با استعدادشکوفا شده یکهوییش ،خودش اسکی میکرد و چند صدمتر میرفت پایین و منتظر من و مربی میشد.اونوقت من هر 5 دقیقه یهرجابرف قلنبه میدیم خودم را پرت زمین میکردم از شدت خستگی و پادرد و عضله گرفتگی. وسط راه هم یک کلبه چوبی هست برای استراحت و خوردن و گرم شدن .اونجا که رسیدیم پام را از تو کفش دراوردم دیدم به جفت ناخن هردوشصت پام کبود شده.اما هیچ را هی برای برگشت نیست الا اسکی.باز همسر لیز میخورد دو دقیقه .بعد صد متر پایینتر بود و من با عذاب الیم مسیر دودقیقه ای را تو نیم ساعت با ده بار پرت کردن اجباری(اونقدر پام خسته بود دیگه نمیتونستم هشت یاترمز بگیرم بیاستم خودم را پرت میکردم تو برف.بله دیگه با سلام و صلوات رسیدیم پایین.دوستهامون هم تو زمانی که ما اومده بودیم پایین هفت هشت باری این مسیر را اسکی کرده بودن.تا پایین اسکی میکردن بعد سوارتله کابین میشدن دوباره قله و دوباره اسکی.....ما هم رفتیم خونه و ناخون پامون افتاد و بکل از اسکی معاف شدیم .بله بچه های من .پارسال همون یکبار شد و والسلام.امسال هم از اذر که فصل اسکی شده دارم کابوس میبینم.شکر خدا امدادهای غیبی هم هر هفته یک مشغولیتی برای ما داشته که ما نریم.اینها را هم ننوشتم بگم اخر هفته داریم میریم اسکی.اصلا فکر کنم فردا شب مهمون داریم.حالا تا هفته بعد هم خدا بزرگه.
خوب حالا برید یک ابی به صورتتون بزنید و یک چیزی بخورید بیایید ادامه مطلب را بخونید
من بد
مدارکمون تقریبا کامل شده.فقط فراموش کردیم گواهی کار راترجمه کنیم که امروز دادیم برای ترجمه و مهمتر اینکه رکامندیشن ها و پاکتهاشون اماده هست اما هنوز بی مهر هستند و اگه نمایندگی اینجا همچنان از مسئولیت شانه خالی کند .سفر یکروزه اخر هفته سرجاش هست.جالب تر اینکه بعد از زنگ و زنگ بازی فهمیدیم احتیاجی به مراجعه به دانشگاه برای فرستادن مدارک به wes نیست و چون مدارک دست خودم هست خود وزارت علوم مستقیما اینکار را میکند.پس این مشکل حل شد اما هنوز مشکل پاکتهای بدون مهر سرجای خود باقی هست.
دیگه اینکه من زبان را از طریق یک موسسه خوب یاد گرفتم.سال 86-87دوره های فشرده این موسسه رامیرفتم.روزی 5 ساعت کلاس بود و هرچی بلدم از اون زمان هست.سیستم این موسسه روی فعل و گرامره و اونقدر correctionوتصحیح جمله انجام میدهند که یاد میگیری بدون اشکال فعلها را بکار ببری.کلاسهای اون موسسه هم گرون بود .اون زمان حدود 300 برای هرماه.اما با میل و جون این پول را میدادی.همسرم هم یکی دوماه یا ترم اون موسسه را رفت و اونهم راضی بوداما بخاط کارش نتونست ادامه بده. بعد کلاسهای متفرقه ایلتس رفتم.امسال موسسه ام را عوض کردم.تقریبا مهر ماه شروع به رفتن به کلاسهای این موسسه کردم.هفته ای یک جلسه دوساعته و هر شش جلسه 210 هزار.این موسسه ادعا زیاد دارد.کلاسهاش رو یادگیری اصطلاحات و کارهای روزمره در خارج از کشور هست.موضوعاتش راجع به مسایل خارج از کشور هست نه مسایل ایران.تمرکزش رو تلفظ درست کلمات هست و معلمش ادم باسوادی هست که کلمات اکادمیک تو گفتارش خیلی استفاده میکند.اما من نتونستم از این کلاس استفاده کنم.اینطوری بگم حرف زدن یا اسپیکینگم اصلا پیشرفت نداشت.من همون طور حرف میزنم که چند سال پیش حرف میزدم. حتی احساس میکنم پسرفت کرده ام.مثلا اسپیکینگ من نیم نمره نسبت به دوره های قبل افت داشت.موسسه میگه این دلیل نمیشه و پایه زبان شما داره تغییر میکنه اما من اصلا همچین احساسی ندارم.بهرحال با خودم که تعارف ندارم. از همه بدتر اینکه خیلی پولکی هستند.ترم پیش من جلسه اخرش را نرفتم و سه هفته هم ثبت نام نکردم.بعد که برای ثبت نام رفتم گفتند ما دوره هامون را پشت سر هم در نظر میگیریم و اون سه جلسه نرفته را بعنوان سه جلسه اولم حساب کردند و پولش را گرفتند.خلاصه دیروز تسویه حساب کردم و گفتم فعلا نمیام.نمیدونم کار درستی بود یا نه؟سیاست اموزشی خوبی دارن اما در عمل من تغییری نکردم.بچه هایی که خوب حرف میزنن هرکدوم 4-5 سال هست که میان.بهتر نیست این پول و زمان را صرف معلم خصوص کنم؟ نمیدونم.شاید یک ترم برگردم موسسه قبلی اما دوره های یکروز در هفته اش را شرکت کنم.یا بگردم معلم خوب و native پیدا کنم که صحبتهای روزمره و اصطلاحات را هم کار کنه.نمیدونم!
روزانه
اومدم راجع به پستی که امروز صبح تو وبلاگ یکی از دوستان خونده بودم حرف بزنم نتونستم.یک دوخطی هم نوشتم اما دیدم اصلا الان حوصله بحث و کنکاش را ندارم.باز اومدم از دانشگاه تهران بگم که 5 شنبه رفتم دیدم حسش به کل پریده رفته.دیدم حس هیچی جز روزانه نویسی وجودندارد.خب براتون بگم کی گفته که مدارک جورکردن راحته؟توبودی؟نبودی؟البته تا سختی چی باشه.سخت نیست اما اعصاب برای ادم نمیگذارد.این مدرک را باید بدی دارالترجمه.اون مدرک را باید بدی وزارتخونه.اون استاد تو دفترش بند نمیشه و نمیتونی پیداش کنی.ده بار رفتی دانشگاه اما گیرش نمیاری.ثبت نام دانشگاه اونور اب ده روز دیگه تموم میشه و هنوز رکامندیشن نداری.اون یکی استادت حواسش پرته . هی میگی رکامندیشن یک چیز دیگه تحویلت میده.ازاونطرف اصلا با حرف زدن با استادها راحت نیستی چون از بچگی اسم معلم میومد ده متر میپریری عقب.حالا خوبه مامانت دبیر بوده و کلاساش هم میرفتی اما هنوز موقع حرف زدن یا حتی نامه نگاری هول میکنی .بعد از اونطرف دانشگاه اونور ابی میگه رکامندیشن داخل پاکت دانشگاه با مهر دانشگاه.میگی این را کجای دلم بگذارم.بعد یک شعبه تهران دانشگاهتون دارد.صبح زود قبل کار خودت را میگذاری اونجامیگه ما فقط پاکت داریم .مهر را ببرید خود دانشگاه بزند.بعد دهنت دومتر باز میمونه شما که دفتر نمایندگی فلان دانشگاه در تهران هستید چطور فقط در حددادن پاکت نامه جوابگو هستید !یعنی نمایندگی همین؟بعد دانشگاه اونور ابی میگه wesمیخوام میگی ای به چشم.میگه مدارک را باید خود دانشگاه بفرستد.بعد دوباره میزنی تو سرت چون اصلا وقت سفربرای یک مهر روی درب پاکت نامه را نمیخواهی بروی.بعد دانشگاه هم که بوق .هزاربار زنگ میزنی اشغال هست.بعد طرف برمیداره میگه با خانوم فلانی حرف بزنید.بعد دوباره اشغال بهد خانوم فلانی میگه اقای بهمانی مسئولشه.بعد اشغال بعد اقای بهمانی میگه اصلامربوط به بخش ما نیست و شماره خانوم فلان فلان را میدهد.بعد خانوم فلان فلان مرخصی هستند میگی خوب شد پا نشدم برم سفر.ولی چه فایده چون اخرش باید خانوم فلان فلان را گیر بیاوری.بعد پدرت هرروز میرود بانک نامه انگلیسی بگیرد میگویند برو فردا بیا.بعد ده روز دیگه وقت ثبت نام تمومه و توی دل تو رخت میشورند.بعداصل مقاله ات دست استادت هست و استادت را پیدا نمیکنی.بعد توی دلت ماشین ظرفشویی را هم کنار ماشین لباسشویی روشن میکنی.بعدبه یاد می اوری که هنوز مدارک اروپا هم مونده. سشوار بغل دست اون دوتا روشن میشه.
برف
من عاشق برفم.دونه های سفیدی که ازاسمون فرو میریزد.دوست دارم بزنم بیرون وتوی دل طبیعت و تموم سفیدی برف را با چشمانم ببلعم.زمین و اسمان و درخت همه به یک رنگ .انگار اسمان روی زمین پهن میشودوزمین را به اسمان میدوزند.سکوتی که گوشها را پرمیکندوصدای خردشدن برف زیر پا که بوجد می اوردت ویا نگریستن به اسمان و در گردش دانه های برف چرخیدن.تک تک دانه های برف را در یک لحظه دیدن واززمان غافل شدن.
حتی رانندگی توی شهربرفی هم متفاوت هست.کوچه ها و خیابانهای اشنای قبلی به نااشناهای سفیدی تبدیل میشوند که دیگر زشت و کثیف و سیاه نیستند.همه جا سفید و پاک بنظر میرسد.لیزخوردن تو کوچه های یخ زده که ادرنالین خون را بالا میبرد و باعث میشود عین بچه ها بخندی و یا از ترس و هیجان دودستی فرمون را بچسبی.اروم برونی و از صدای ریزش برف روی شیشه ماشین لذت ببری ویا تندتر بری و هجوم دانه های برف به سمت خودت را نظاره گرباشی.
میتونی تموم روز یک صندلی پشت شیشه بگذاری و ازدیدن نمایش برف در پرده های متفاوت لذت ببری.لحظه ای ریزو سفید و لحظه ای پنبه ایی که با عشوه گری درباد از این سو به ان سو میرود و تورا محصوربازی خود میکند، ویالختی پنجره را باز کنی ورقص و دلبری دانه برفی که میپیچد و میرقصد و کف دستت اروم میگیرد رابستایی .ویابه بازی بچه ها و یا ادمهایی که با احتیاط توی برف راه میروند خیره بشی.
من برف و دانه برف و رقص دانه های برف را دوست دارم
روزانه
سلام بروی ماهتون.احوال همگی؟خوبید؟حالا منتظرید ببینید انتخاب من کدوم شد؟!!!!!خوب خدمت شما عرض کنم که قضیه پیچیده تر شده.من بسمت امریکا گرایس پیدا کردم و راستین اروپا.دلیلش را هم کاملا درک میکنم و برایم قابل قبول هست.رفتن به اروپا یعنی ارامش.یعنی یک زندگی اروم و بی دغدغه.یکسال اول کلاسهای زبان رایگان را میرویم و رزومه کار میفرستیم.امکان کار پیدا کردن هم هست.کار که پیدا کردیم میتونیم درامد خوبی داشته باشیم و مسیر زندگیمون روی روال خوبی میافته.اما امریکا یعنی استرس یعنی دنیای ناشناخته تحصیل در خارج از کشور. ودر زمان تحصیل هیچکدوم حق کار نداشتن.یعنی تمام زندگیمون به فاند دانشگاه(تازه اگه بگیریم)وابسته بودن.یعنی درس خوندن سفت و سخت برای گرفتن فاند.یعنی دنیای ناشناخته پیدا کردن کار.البته دوست بسیار عزیزی میگفت اگه تو امر*یکا نتونید کار پیدا کنید هیچ کجای دنیا هم نمیتونید کار پیدا کنید.بنظر من که حرفش کاملا منطقی هست و ما باید امیدوار باشیم.
درک میکنم همسرم را وقتی میگه خسته هست.وقتی میگه اسمان اگه امسال این فرصتها از دست بروند دیگه نمیخواد سال بعدش را امتحان کند.چون خسته شده.عمق خستگیش را حس میکنم.درست حسی که خودم دارم.
چند روزی هست که داریم مدارکمون را کامل میکنیم تا دوهفته دیگه باید ثبت نام دانشگاهها را تموم کنیم.کلی مدرک هست که باید ترجمه بشود.گرفتن رکامندیشن هم برای خودش داستانی هست.خصوصا که من دانشگاه شهر دیگه ای درس خوندم و نمیخوام مسافرت کنم.و میخواهم تا حد ممکن کارها را با تلفن تمام کنم.محل کار هم که نمیتونم تلفن بازی کنم و در واقع همه کارها بعهده راستین افتاده.نامه ازبانک و موجودی حساب بالای 100 هم باید بگیریم که چون ما منفی صفر هستیم زحمتش را به خانوادم میدهم.چون برای دوتا دانشگاه میخواهم اقدام کنم هر کدوم دوسری.خوشبختانه از نظر دانشگاهها بلامانع هست.هنوز مدارک wesرا هم نفرستادیم.خود همون 300$ میشه.هزار و یک کار در دوسه هفته وجیب خالی.بعد هم احتمال زیاد کارهای اروپا شروع میشود.جالبه چندین سال هست اینوقع سال ما مشغول بدوبدوییم.پارسال امتحان تس اف داشتیم واز مدارک کبک را باید تا فروردین اماده میکردیم .چون بعد از فروردین قوانین عوض میشد.پیارسال من اسفند ایلتس داشتم و از چند ماه قبلش کلاس میرفتم و درس میخوندم.که عیدش خبردارشدیم کا*نادا پرونده های کسانی که سالهای اکتبر2006و2007و2008 اقدام کرده بودند را میخواهد برگردوند.ما ژانویه 2007 بودیم .سال قبلترش هم اواسط فروردین امتحان ایلتس داشتم و دوسه ماه قبل عید و خود عید را کوفتمون کردم بس که استرس داشتم.امسال هم که اینطوری.فقط امیدوارم امسال دیگه سال اخر باشد و سال بعد از این نگرانیها و بدوبدوها خلاص شده باشیم.به سلامتی روزهای شیرین در اینده.
واینجاست که مغز جواب نمیدهد
چرت و پرت همیشگی
کدوم بهشت؟
سلام.احوال شما؟خوبید،خوشید،سلامتید؟یکهفته ای هست که من و راستین رو ابرها زندگی میکنیم.همه چیز خوب پیش میره فقط نوع ابرمون فرق دارد.گاهی اون ابرسفید خوشگلها(چی بود اسمش؟.....)گاهی هم ابرخاکستریها،اما بهرحال ابر هست و احساس خوشبختی میکنیم.درضمن یادتون نره که رو همفکری شما هم حساب میکنیم
خوب یادتون میادتابستون قراربود برای یک کشور اروپایی اقدام کنیم اما دیر خبردارشده بودیم و رشته دا*روسازی را دیگه نمیخواستند.هفته پیش خبردارشدیم که از اول زانویه باز عشق دا*روساز شدند.من هم مدارکم اماده هست و فقط کافیه اقدام کنیم.خوبیش اینه که بینهایت سریع هست.وحداقل ظرف ده ماهه اونجاییم.خوبی دومش چیه،اینکه هردو اجازه کار داریم.خوب بدیش چیه؟1 زبانش غیر انگلیسی هست و باید یک زبان دیگه را یاد بگیریم2 حداقل یکسالی باید از جیبمون بخوریم تا کارپیدا کنیم احتمالا 70-80یا بیشترباید از جیبمون بخوریم.3 حقوق خوبی در کاره و غیر اززندگیخوب، میتونیم پس انداز هم داشته باشیم.
خوب این تنها خبر خوب نیست من یک خبر خوب دیگه هم دارم
به احتمال خیلی زیاد من میتونم برای سال دیگه فوق لیسانس:(درامریکا درس بخونم:) بدیش چیه؟چون به خاطر نمره زبان مجبورشدم فوق لیسانس ونه پی اچ دی شرکت کنم.فاندی در کا رنیست و تموم هزینه ها پای خودمون هست و خبر بد دوم این هست که هزینه ها فوق العاده سرسام اور هست.اصلاح میشودسالی-200 150 میلیون،خوب این هزینه خیلی زیادیه ،مشاورمون میگه احتمال اینکه ترم بعدفاند بگیری بیشتر میشه و هزینه ترم دوم نصف میشه.خوبیش اینه که.1 امریکا کشور مقصد سفر زندگی من هست و من به خودم قول داده ام هرجای دنیا هم بروم تموم سعیم را میکنم که روزی در امریکا زندگی کنم(ممل امریکایی)2 زبانش انگلیسی هست.3 اون هم سریع هست و از ترم دیگه میتونم درسم راشروع کنم.
خلاصه تصمیم گیری خیلی سختیه.یکهفته هست من و راستین با خنده و شوخی تو سر و کله هم میزنیم تا به یک نتیجه برسیم.نشده که نشده.میدونید تصمیم فوق العاده مهمیه .تموم زندگی و اینده مون را تحت تاثیر قرار میدهد.خلاصه مثل چی...... تو تصمیمگیری گیر کرده ایم.نظرشماچیه؟اگرنکته ای هست که به چشم من نیومده و فکر میکنید مهمه را بنویسید.
دوستهای خوب و عزیزم روز خوب و روزهای خوبتری داشته باشید
راستی دوست خوبی که از من راجع به منابع زبان پرسیده بودی ، فراموش کرده ای نوع امتحان و ادرست را بگذاری