امروز:

مرور خودم

قالب متعلق به خواننده ها هست.قالب قبلی را خیلی دوست داشتم.اما بعد از مدتی ریخت بهم و درست نشد که نشد.امیدوارم از این یکی هم خوشتون بیاد.

دو نوع پزشک داریم .پولدار و بی پول.تخصص میتونه عامل خیلی مهمی باشد اما اصل نیست.مهم نیست داروساز باشی یا دندانپزشک یا پزشک.در هرصورت یا پولداری یا نیستی.خوب اول از پزشکها بگم.بنده خدا پزشکهای عمومی.تکلیفشون مشخصه .کلی کار میکنند تا درامد نسبتا خوبی داشته باشند.البته نسبت به قشر زحمت کش کارمند.در حالت خوبش معادل درامد یک مدیر سطح بالا .برعکس اگه زحمت درس را بکشند و متخصص بشوند اونوقته که دیگه کسی به پاشون نمیرسه.البته به استثنا قشر کارخانه دار و تاجر و بساز و بفروش و اقشار خاص و...........ماشاالله ماشالله کم هم نیستند.میدونید همین قشر متخصص اگه زرنگ باشند میتونند از علمشون به نحو احسن در جهت پول سازی بیشتر استفاده کنند.دندونپزشکها هم همینطور.مثلا دوست دندونپزشک من رشته تشخیص خونده.حالا اومده رفته یک شهر دیگه و کودکان کار میکنه و ماشالله خوب پیشرفت کرده.البته حتی اونهم تو کف متخصص ارتودنسی هست که خونش جردن وغیره . اصلا حرف من اینه اگه زرنگ باشی میتونی از ابزار رشته ات بنحو احسن در جهت رفاه مالی استفاده کنی.

بگذریم از اون عده خاص بیسوادی که مافیای دارو*خانه داری هستند.روی صحبت من با خودم هست.

تو دانشگاه ما شش هفت تا دوست بودیم که از سال اول با هم بودیم و الان هم اگرچه سالی یکبار همدیگر را نمیبینیم.دورادور و تلفنی واز طریق همدیگه از احوال همدیگه باخبریم(اگه دوست دارید بیشتر بدونید برید سراغ پستهای اردیبهشت )از دوستهای دارو*ساز فقط دو نفر رفتند دارو*خانه زدند.بقیه یکجا مثل من گیر کردند.اون دونفر درامدشون چندین برابر من هست یکیشون مجرد.یکیشون متاهل.شوهرش عمومی بوده که الان دارو*خانه دوستم را اداره میکنه.بهرحال هیچ کدومدرامدشون مثل مافیای بیسواد نیست.منظورم ادمی مثل صاحب اصلی محل کارم هست.علت؟زرنگ نیستند.از امکاناتشون استفاده نمیکنند.البته به خاطر اینکه تماسم با اون دوست متاهلم تقریبا قطع هست دقیق نمیتونم بگم.(جالب هست که هفت سال تموم از اول صبح تا لحظه خواب با هم بودیم و حالا حتی سالی یکبار هم تماس نداریم .دوستی یکطرفه نباشه بهتره)

از بحث دور نشیم باز بریم سر خودم.من اینجام با خیلی فکرها.فصل عمل دیگه داره تموم میشه و وقت بهره برداری از زحمات میرسه و من هنوز اینجام.چند سال پیش مینشستیم با همسرم برنامه بفرمایید شام را میدیدیم.الان مدتی هست نمیبینیم.نمیتونیم ببینیم.سخت دیدن ادمهایی که بیست ساله هستند و جایی ایستادند که سالهاست ارزوش را داریم.میدونیدتو سالهای دانشگاه یکبار یکی از دوستهام بهم گفت .اسمان همه ادمها خصلت حسادت را دارند اما تو نداری.تا انروز حتی به این واژه فکر هم نکرده بودم. من و همسرم اصلا حسود نیستیم.درکل کاری به دیگران نداریم.اگر کسی موفق شده.تونسته.بحث لیاقت نیست.بحث توانستن هست.تونسته پس حقش هست.حتی عقیده داشتم خواستن  توانستن.دیگه به این یکی عقیده ندارم چون عوامل بیشتری در موفقیت یک فرد دخیل هستند.باز برگردیم سر موقعیت خودم.همین جام.اینجا نشستم و دارم پست میگذارم و یک افق پز از بایدهایی که بایستی انجام بشود در پیش رو دارم.قراره بروم و میخواهم پیشتیبانی مالی خوبی داشته باشم.فصل از اول شروع کردن در مملکت خارجی گذشته.اونجا هم جای پول دراوردن نیست.نگاهی به گذشته و عملکردم می اندازم.تا سی سالگی به پول و ثروت اهمیت ندادم.بهتره بگم برنامه خاصی نداشتم.همسرم هم مثل خودم.هردو بزرگ شده خانواده فرهنگی بودیم که با بحث ثروت غریبه بودند.چند سال بعدتر به خطا و ازمون گذشت.شناختی از ابزارو تواناییهایمون نداشتیم.یواش یواش ترس و احتیاط هم چاشنی کارمون شد.بزرگتر شدیم و تجربه هامون بزرگتر.والان در نقطه ای ایستادیم که شناخت خوبی از تواناییها و ضعفهامون داریم.هر دو میخواهیم.بشدت میخواهیم.باید حرکت کنیم.دیگه وقت حرکت وتغییر هست.این تغییرات باید تو یک یا دوسال اینده انجام بشود.تغییر سخت است و احتیاج به شجاعت دارد.اما وقتش رسیده است.امیدوارم با شروع سال اینده ما هم تغییرات را اغاز کنیم.به سلامتی .....


نوشته شده در : دوشنبه 29 مهر 1392  توسط : اسمان پندار.    ستاره() .

فتوپست بمبئی -گوا

الوعده وفا.اینهم از عکسهای من.خوب این چند تا عکس  اول از بمبئی هستش.می بینید هیچ خبری از تمیزی فیلمهای بالیوودی نیست.این ماشین کوچولوها سه چرخه هست.تاکسیهای معروف هند که به تک تک معروف هست.البته از این تاکسیهای سه چرخه ای که قیمت مناسبتری نسبت به چهار چرخه ها دارند تو اسیای جنوب شرقی هم پیدا میشه.من که دوستشون دارم و حس خیلی خوبی نسبت بهشون دارم.اینجا هم خیابون کنار هتل هالیدی هست.که شب اول ما رفتیم پیاده روی.میتونید برای تجسم بهتر صدای بوق ماشینها که قطع نمیشه و همش هست را هم در نظر بگیرید.زیر پل هم ادمهای بی خانمان زیادی را تجسم کنید که همونجا میخوابندحمام میکنند و کلا زندگی می کنند.



میون ساختمانهای بلند هم پر از زاغه یا همو خونه هایی هست که با پلاستیکهای اکثرا ابی وهرچی که فکرش را کنی ساخته شده.جالب اینجا بود که تا لبه دیوارها وسیم خاردارهای فرودگاه هم این خونه ها یا در واقع الونک ها کشیده شده بود















این هم رختشورخونه معروف بمبئی که تو فیلم زاغه نشین میلیونر یا اسلام داگ میلیونر تو صحنه های اول فیلم بود.برای من خیلی خیلی جالب بود که همچین مکانی واقعی هست و مردم هم داشتند لباس میشستند.تو اون خونه های کوچیک سیمانی اب کثیفی در جریان هست و مرد و زن هندی هم دارند لباس میشورند.البته نه لباسهای خودشون را.احتمالا از شرکتها و جاهای مختلف لباس بهشون میدهند برای شستن.






رختشورخانه



خب اینجا گوا هست و این هم یک معبد هندی.حالا تو این معبد یک گاو مقدس هم داشتند.میگند گاو میپرستند.باور نمی کردم تا اینکه دیدیم.خب این خانوم گاو اینجا خیلی عزیز هستند و روم به دیوار گلاب به روتون جیش یا همون ادرار این خانوم گاو عزیز تر.می خورنند برای تطهیر و سلامتی و درمان امراضشون.مثلا اگه کسی از اقوام هندوها بمیره حق وارد شدن به معبد را نداره  و تا چهارده روز (اگه عدد را درست بگم)باید از ادرار این گاو بنوشه تا بدنش از شر و ناپاکی ها پاک و تطهیر بشه و بعد اجازه ورود به معبد دارد.تازه می گفتند اثر ضد سرطانی هم دارد.خب خرافات و سنتهای هندیها هم اینطوریه.حتما خرافات ما هم در نظر بقیه خارجیها همینقدر مضحک و خنده دار هست










این جانور مقدس!


اینجا هم گوا و هتل ما.دریا و استخر و طبیعت سبزوارامش.همین و بس.تازه چون گوا از ایالات هند محسوب میشد .میتونستی داخل شهر مثلا شهر پنجیم  هم کلی خرید خوب بکنی.

حتی مغازه های مارک اونجا هم قیمت مناسبتری تا ایران دارند.انگار تو ایران از حراج 70 درصد داری خرید میکنی.

خب حالا بفرمایید ساحل و دریا و ارامش




خب ما عکس زیاد گرفتیم.البته تو هرکدوم از عکسهای باحالمون یک عدد اسمان یا راستین وجود داشت.اصلا من نمیدونم چرا ایندو اینهمه عکس از خودشون گرفتند و یک دوتا عکس را خالی نگذاشتند.میگردم اگه عکس خالی باحالی پیدا کردم تقدیم میکنم حضور مبارکتون.




نمایی از محوطه هتلمون تو گوا


نوشته شده در : جمعه 26 مهر 1392  توسط : اسمان پندار.    ستاره() .

حسرت

امروز کمی دمغم.از ظهر هم درس نخوندم و نشستم وب اون پسری که رفته امریکا را خوندم.ماه اولی که رسیده بوده اونجاوحسابی از دانشگاه نوشته بود.وکلی هم عکس گذاشته.جالبه من فکر نمی کردم توی دانشگاهها اونقدر کارهای تفریحی و بازی وجود داشته باشد.شاید برای همین دپم.به اینکه یک روز به ارزوم میرسم یا نه؟اونقدر به در بسته خوردم که به نتیجه رسیدن خیلی خیلی محال و دور از دسترس میاد.دلم برای خودم میسوزه.مسافرت که بودیم یکی دوباری برادرم و زن برادرم اومدند راجع به کانادا و رفتنشون حرف بزنند.گفته بودم که اونها پنج سال بعد از ما اقدام کرده بودند و منتظر مدیکالشون هستند.خلاصه حرف را عوض میکردم.واقعا طاقت نداشتم که در مورد رفتنشون بشنوم.نه اینکه چرا اونها دارند میروند.بخاطر اینکه خود من نتونستم.....شاید این درس خوندنها هم همش بیخود باشد.درست مثل دوتا امتحان ایلتسی که دادم.یکیش تاریخش کذشت و یکی هم تا پایان سال وقت دارد.اونهمه حرص و جوش .اونهمه سختی.بدون هیچ فایده ای......ای بابا.زن برادرم میگفت میخواهند دوباره بچه دار بشوند.و من باز هم به فکر رفتم.نه اینکه قصد بچه دارشدن داشتم و بخاطر مهاجرت اینکار را نکردم.اما دارم به چهل نزدیک میشم.وبا وجود مخالفت همسر.فکر میکنم اگه بچه دار نشیم شاید یک روزی پشیمون بشیم.وحالا حتی فرصتی برای بچه دار شدن هم ندارم.

جالبه با اینکه تا حالا نا خواسته بچه نداشتیم . اما از خیلی سال پیش یعنی بیست سالگی اسم های قشنگ را مینوشتم.یک اسم پسر بود که خیلی دوست داشتم.زن برادرم که حامله بود و ماههای اخر.گفت ایراد نداره این اسم را رو بچمون بگذاریم؟چی میکفتم؟گفتم باشه. و اون اسم بچه برادرم شد.بعدا بهش گفتم عمرا اسم دختر محبوبم را بهتون بگم.اونقدر پرسید و پرسید که بهش گفتم.حالا توشوخی جدی میگه اسم بچه امون اگه دختر بشه میخواهیم این را بگذاریم.البته من جدی میگم عمرا بگذارم.ااونهم میگه شما که قصد بچه دارشدن ندارید. ......خلاصه حسابی لجمدر می اد.

اره دلم برای خودم میسوزه.برای خودم که اینهمه دارم دست و پا میزنم و بهیچ جا نرسیدم.


نوشته شده در : دوشنبه 22 مهر 1392  توسط : اسمان پندار.    ستاره() .

نقطه های کوچیک

این یكی هم تموم شد،رفتیم و برگشتیم و دوباره اینجا هستم.تموم اتفاقات زندگی اینطوری هست. قبل از اینكه بفهمی اومده،رفته و تموم شده،مطمئنم امتحاناتم هم به همین سرعت تموم میشوندو ما میمونیم و همین نقطه های كوچولو كه وقتی بهم وصل میشوندسال میشوند وسالها عمر میشوند، اصلا همین نقطه های كوچیك هستند كه به زندگیمون ارزش میدهد و یاخاطرات خوبی میشوند و یا نقطه عطفهای زندگیمون،یك مورد خوب دیگه هم تو این سفر یاد گرفتم ،وقتی رفتم تموم نگرانیها و چه كنم چه كنم ها راپشت در بزرگی گذاشتم و اجازه ندادم هیچكدوم از این نگرانیها اوقاتم را خراب كند،باید سعی كنم این عادت را نهادینه كنم،هربار لازم شد به یك نگرانی و مسئله اجازه ورود بدم و از هجوم افكار و دلواپسیها جلوگیری كنم.هربار یكی و بعد دوباره برگرده پشت این دروازه طلایی چون در هرصورت بیشتراز این هم برای یك مشكل نمیشه كاری كرد و فقط باعث عذاب  میشود.خوب این چندماه اینده هم قراره پراسترسترین ماههای امسال بشودو دغدغه های زیادی وجود خواهد داشت حتی مساله مالی هم میتونه یكیش باشد اما درمورد این یكی معتقدم ،همیشه و درهر سطحی بوده و حل شده و دوباره اومده ،پس بیخیال .....،خب من وهمسرامروز سركار نرفتیم تامن درس بخونم وهمسرهم ادامه استراحت


نوشته شده در : شنبه 20 مهر 1392  توسط : اسمان پندار.    ستاره() .

هند-گوا

اگه پنگور مالزی دریا بود و استخر و افتاب و طاووس و مرغهای منقار بلتد.اینجا یعنی گوا هم دریا هست و استخر و افتاب و پروانه های رنگارنگ.مناظر همون مناظر هست کمی کیفیت هتل پنگور بهتر .اما چیزی از ارزش مناظر گوا کم نمیشه.پس ای اهل دل بشتابید به گوا برای استراحت و ارامش که همانا خیر و ثواب عظیمی در ان نهفته هست.

صبح صبحانه مفصل .قدم زدن ودیدن درختهای عجیب و مناظر سبزو گرفتن کلی عکس با راستین.الان هم جای همگی خالی داریم میرم دریا.فکر کنم هفته دیگه که خودم این پست را بخونم حسابی از هوس کنم.بعد هم دور از چشم نامحرمان کمی افتاب بگیرم و ساه بشم.بعد هم قراره بریم ناهار و بازار و شب هم زود خودمون را بگذاریم هتل برای اینکه یکساعتی هم بریم استخر.واقعا جای همگی خالی.

راستی از درس و مشق بگم که تاحالا یکی دوساعت بیشتر نخوندم اما تو این دوسه روز هم اگه فرصتی بشود دوسه ساعتی میخونم و والسلام


نوشته شده در : چهارشنبه 17 مهر 1392  توسط : اسمان پندار.    ستاره() .

هند-بمبئی

کشور فقر وفقیرو کارتون خواب.دوروز بمبئی بودیم یا بقول خودشون مومبای.با شناختی که قبلا تو کشورهای دیگه از هند داشتم انتظار یک کشور رنگارنگ و پر از معبد و شگفتی را داشتم.البته فکر میکردم که کشور کثیفی باشه اما نه تا این حد.خوب من فقط میتونم راجه به خود مومبای و گوا نظر بدهم و احتمالا هر شهر ویژگی خودش را داشته باشه.جمعه رسیدیم مومبای .با شوق و ذوق خیابونها را تماشا کردیم و از دیدن جمعیت  ادمهای خیلی فقیری که کنار خیابون زندگی میکردند شگفت زده شدیم.هتل به فرودگاه نزدیک بود .هتل هالیدی.و مثل هر هتل خوب دیگه ای باعث شد لحظه ای مناظری که دیدیم را فراموش کنیم .عصر تصمیم گرفتیم دوری دور هتل بزنیم.اولین مورد جالب و خنده دار این بود که همه ماشینها با بوق حرکت میکردند.یعنی نه اینکه ماشینی یا ادمیزادی جلوشون بپیچه بوق بزنند.نه .همه ازدم بوق میزدند.ده دقیقه بعد سرسام گرفتیم و نیم ساعت بعد فقط میخواستیم زودتر به هتل برسیم تا از این دیوونه خونه فرار کنیم.صدای سرسام اور بوق ممتد ماشینها.همه جا کثیف و پر از اشغال .ادمها کنار خیابون یا تو دکه های کوچیک کثیف.ادم تو ادم میلولید و مرزی بین پیاده رو و خیابون نبود.همه جا خراب و هیچ چیز درست و درمونی نداشت..خوب قرار نبود تهران هم باشه .اما نه معبدی .نه تصویری از فرهنگ....خوشبختانه هتل عالی بودو ازحس تو ذوق خوردگی ما کم میکرد.شنبه هم رفتیم تور شهر گردی.یادتونه تو فیلم اسلام داگ میلیونر یکجا بود که رخت و لباس میشستند؟5 دقیقه به ما فرصت دادند تا از اتوبوس پیاده بشیم و از بالای پل راه اهن در میون بچه گداهایی که از سر و کولت بالا میروند عکس بندازیم.بگم جالب بود یا نه؟راستش دیدن این منظره که مردم لباس میشستند و مثلا یک ردیف ملافه سقید.یک ردیف گان سبز پزشکی.یک ردیف شلوار ابی و دهها ردیف لباس پهن شده شاید جالب باشد اما تصور شدت فقر مردم و دیدن ادمها تو پایینترین درجه رفاه وحشتناک بود.من فکر کنم تو ایران همچین درجه فقرو دور بودن از امکانات اولیه را نداشته باشیم.از ته دل دلم براشون میسوخت.اینطور بگم بچه های کار ما در مقابل اینها سرورند.اصلا یک وضعی بود.................دیگه اینکه خود بمبئی هم اصلا جای دیدنی نداشت.بابا ما تو مالزی یکی دوتا معبد دیدیم .اونجا فرهنگ هند را بهتر میشد حس کرد تا اینجا.هیچی نداشت برای دیدن.بمعنی واقعی کلمه هیچی.دو سه جا ما را بردند.یک پارک.فرض کنید یکی از پارکهی درب و داغون یکی از شهرهای کوچیک مارا.مدت بازدید 15 دقیقه.ایستگاه ملکه ویکتوریا.اتوبوس ایستاد پریدیم پایین .جنگی عکس انداختیم دو دقیقه ای پریدیم بالا.بعد رفت جلو یک ساختمون ایستاد گفت. هتل تاج محل معروف و یک بنا هم روبروش بنام گیت ورودی هند قدیم.5 دقیقه هم از نمای هتل و اون یکی نما عکس گرفتیم.بمبئی تموم شد.گفتیم ببریدمون جزیره فیلها.گفتند هیچ فیلی در کار نیست و اسم جزیزه این هست.گفتیم بالیوود ؟گفتند جایی برای ر فتن ندارد ......فقط تا بود ادم بود تو خیابونها اون هم نوع فقیر که کف زمین خوابیده بودند یا کنار خیابون و زیر پلها زندگی میکردند.و کمی هم تفاوت طبقاتی.مثلا یک زمین کو چک چمن بود که پولدارهای جنوب مومبای کریکت یا گلف بازی میکردند و چند متر اونطرفتر چندتا بدبخت بیچاره کف خیابون خوابیده بودند......خلاصه اصلا سفر به بمبئی را توصیه نمیکنم.از یکشنبه تا حالا هم اینجا یعنی گوا هستیم.دریا و استخرو حمام افتاب.بعدا براتون مفصل تعریف میکنم.اگه بشود هم فردا چند تا عکس از بمبئی میگذارم.خوب جاتون خالی الان داریم میریم کنار دریا شب نشینی. فردا صبح هم فیل سواری و خرید.شب همگیتون بخیر.


نوشته شده در : دوشنبه 15 مهر 1392  توسط : اسمان پندار.    ستاره() .

هندستون

این میهن بلاگ که ضد حال هست،میبینی روزی پنجاه شصت تا خواننده داری اما فقط دوتا نظر .بعد میمونی كه اون چهل و هشت نفر بعدی كی هستند،اصلا هستند یا این میهن بلاگ فقط میخواد مارا خوشحال كنه،اما چیزی كه مسلمه انگار جز یك نفر خواننده مرد ندارم كه اونهم همسر بنده می باشد،پس با خیال راحت از كارهایی كه باید این هفته انجام بدم میگم ،همه محرمند؟با اجازه!البته اقایون که تو این مطالب واردترند خواهر.خب من جمعه صبح خیلی خیلی زود پرواز دارم و چون قرار هست خانوادم از شهر دیگه ای بیایند و خواب هم از اركان كاملا مهم تو خانواده ما حساب میاد،قرارشده پنجشنبه شب تشریف بیاورند منزل بنده تامراسم خواب انجام بشود و از اونجا كه هنوز حس سفر سراغ من نیومده ،هیچ كاری نكردم و همه امور لباس انتخاب كردن و چمدان پیچی و ارایشگاه به فردا و پنجشنبه محول شده،فکر کنم پنجشنبه کلی بدو بدو داشته باشم. از خود صبح تا دم غروب دوتا ارایشگاه جدا وقت دارم.مژه و ابرو و ناخن و بافت مو،هركدوم هم که خدا ساعت وقت میبره،تازه میخوام یک شام سبک هم درست کنم نظرتون راجع به لازانیا چیه؟
برای فینگیل (پسر سه ساله برادرم هم یک ساعت مچی به شکل باب اسفنجی کارتون مورد علاقش خریدم که ذوق دارم عکس العملش را ببینم.اصلا این وروجک خیلی بچه خوب و مودبی هست وبرعکس بقیه بچه ها نق نقو و بهانه گیر هم نیست وعاشق عمو راستین هم که هست
ای بابا قبلا كه مسافرت میرفتم از یكماه قبل حس سفر را داشتم و تا سه ماه بعدش انرژی مثبتش را حالا ایندفعه انگار نه انگار،فكركنم بعد هم كه برگردم از همون فرودگاه یاد امتحان بیافتم ،البته قراره اونجا هم كمی درس بخونم ،من عقیده دارم نصف لذت مسافرت به ذوق قبل از سفر هست وگرنه خود سفر که یک هفته هست و روزهای اخر هم همش غصه میخوری که داره تموم میشه.یادم اومد یک کیسه دارو اماده کرده ام!برادرم گاهی ناراحتی حاد معده پیدا میكنه اونجا هم که غذا ها سوپرتند! فکر کنم هممون ناراحتی معده پیدا کنیم همسرم هم همیشه اونقدر شدید میسوزه كه یك گونی كرم سوختگی لازم میشه ،اخه عاشق شنا و دریا هست ،ضد افتاب و روغن هم جواب نمیده،باید برم  ضد افتاب ضد اب بخرم.خودش بیشتر از همه اذیت میشه اونقدر شدید میسوزه كه از درد حتی نمیتونه بخوابه .باور كنید پارسال كلی براش ضد افتاب زدم اما اخرش سوخت.الان هند هواهنوز گرم هست ،


نوشته شده در : سه شنبه 9 مهر 1392  توسط : اسمان پندار.    ستاره() .

up

» نوع مطلب : زیباترین لحظات زندگی ،

دختركوچولوی لوس راستین از خواب بیدار شد هنوز گیج خواب بود اما كلی درس داشت كه باید میخوند پس با چشمهای نیمه باز روانه شد تا صورتش را بشورد و روزش را شروع كنداما بین راه راستین گرفتش ،بغلش كرد تا روز را باارامش اغازكند.دختربه صدای قوی قلب راستین گوش كرد وارامش همه وجودش رادر برگرفت به خاطرتجربه قبلی ازدست دادن نزدیكانش لحظه ای به فكرش خطور كرد اگه یكروز این قلب نزنه............تلویزیون روشن بود و كارتون اپ شروع شد،ده دقیقه اول كارتون اشنایی دختر و پسری را نشون میده كه ازدواج میكنند با عشق خونشون را میسازند،دختر داستان رویای رفتن به پارادایز و ماجراجویی را دارد روزها تندتند میگذرد و هربارپس اندازشون خرج میشود روزها تندترمیگذرد اونها پیر میشوند و دختر كه حالا زن پیر با موهای سفید شده مریض میشود پیرمرد بلیط سفر میخرد اما دیگه خیلی دیر میشود و دخترشاداب و جوون كه حالا پیر و مریض شده میمیرد و پیرمرد راتنها میگذارد...........دخترك لوس راستین چشمهاش پر اشك میشود گذشت زمان ،نرسیدن به ارزوها و پیر شدن درداور است سرش رابالا می اورد و به صورت راستین نگاه میكند اشك صورت راستین راكاملا خیس كرده .........عزیزم راستین 


نوشته شده در : جمعه 5 مهر 1392  توسط : اسمان پندار.    ستاره() .

برنامه درسی

» نوع مطلب : زبان و امتحان ،

چه خوب كه فردا پس فردا تعطیلم،خیلی خسته شده ام ،البته دوروز دیگه هم چیزی از سنگینی برنامه درسی ام كم نمیشه فقط خوبیش اینه كه از كار خبری نیست و درس خوندن تو ارامش خونه خیلی لذتبخش هست،گرچه خونه كمی نامرتب هست و قبل از مسافرت دوست دارم خونه مرتب باشه كه بعد از برگشت و باز كردن چمدونها به اندازه كافی خونه تركون میشه.فکر کنم یک نصفه روزم صرف مرتب کردن خونه بشود
دیگه اینكه حدوداهفته ای ٣٠٠ كلمه دارم میخونم كه تا دوهفته دیگه كتاب ١١٠٠ تموم میشه.هربار خوندن هفتاد کلمه حدود یک نصفه روز رامیگیره و خوب بمراتب هرجی جلوتر میرم حفظ کردن کلمات جدید ودوره قبلیها بیشتر وقت میبرد.بهترین کمک هم استفاده از جعبه لایتنر هست .البته اونقدر کلمات اکادمیک و کم کاربرد هست که یکبار خوندن کفایت نمیکنه و مجبورم دوبار در روز بخونم تا حداقل به خونه اول جعبه منتقل بشود.ریاضی یا همون كوانتوم را هم اگه همینطور ادمه بدهم دوره مطالب تموم میشه و سه هفته ای هم نمونه تست میزنم.برای بخش ایشو و ارگیومنت و در کل رایتینگ هم باید از همین فردا شروع کنم.حداقل یک استارت قبل مسافرت لازم هست بخصوص اینکه زمان کمی تا امتحان مونده.روزها هم خیلی سریع میگذره و اخر هفته که تو یک چشم بهم زدن تموم میشودو هفته بعد شروع میشود.
موسسه زبانی که میرم یک روز در هفته بیشتر نیست.خود کلاس مثل کلاسهای دیسکاشن بقیه موسسه هاست اما یک تفاوت اساسی اینجا دارد که اینکه همش در حال بررسی نحوه عملکرد دانشجوهاشون هستند.البته بدرد کسانی میخورد که یک چیزهایی بلدند چون هیچ مطلب جدیدی اونجا تدریس نمیشود و متکی به خود خوانی خود ماهست.مدیر اونجا به من میگه تو پیشرو هستی و یک ساختمان چند طبقه ساختی اما پر از حفره و جاخالی هست که باید پر بشه.تاکید داره روزانه  پرونانسیشن سه درس ووکب این یوز را اماده کنم.بعلاوه سه درس گرامر یک درس ایدیم و لیسنینگ هایی که میده و خوندن چند صفحه از کتاب داستان .میگه باید همه کارهای روزانم را به انگلیسی اماده کنم.صد در صد درست میگه اما انجام همه این تکالیف غیر از امادگی امتحان میشه کار نصفه نیمه و هربار بااحساس عذاب وجدان میرم سر کلاس و از اونطرف هم هی خجالت میکشم.میدونم اگه تکالیفم را درست انجام بدهم بعد از چند ماه اون تغییر اساسی تو زبانم اتفاق میافته اما حالا.....؟


نوشته شده در : چهارشنبه 3 مهر 1392  توسط : اسمان پندار.    ستاره() .

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic