معدنچی
کم مینویسم نه؟ این به این معنی نیست که حرفی برای گفتن ندارم. چرادارم مثل همیشه. اصلا این وبلاگ در اصل متعلق به افکاره. مگه افکار به خواب میرن که این بخش هم فراموش بشه. قضیه فقط نامفهوم بودن افکاره. واضح نیست. صداشون را نمیشنوم وهمه باهم حرف میزنن. قوه تمیز و درکم را ز دست دادم و نمیتونم درست یا غلط بودن افکاررا تشخیص بدم. در تار وتور درس وامتحان گیر کرده ام و با زمان جلو میرم. فقط شاهد روزها هستم که میان و میرن. کمیها وکاستیها. نگران امید وارزو هستم که جایی پنهان شده اند و فرصت نمیکنم دنبالشون بگردم. ایندم نامعلوم وناواضح هست. حتی نمیتونم حدس بزنم. یکسری ارزو ی نپخته و کال کنار گذاشته ام اما هنوز فرصت نکرده ام دستی به روشون بکشم. زشتها وبدریختها را کنار بگذارم و اصلها را رنگ ولعاب بدم و تو بالاترین قفسه مغزم جابدم. گذشته مثل یک بچه ترسیده چسبیده به من. دستم را ول نمیکنه و من هم دلش را ندارم دستش را ول کنم. اما باید یک روزی که بزرگ و بالغ شد از خودم دورش کنم. اگرها و اگرها. اگرها و اگرها بسیارن. بسیار بسیار بسیارن. اما مال امروز نیستن. مال الان و زندگی ووضعیت الانم نیستن. پس گذوشتمشون تو یک صندوقچه تو همون خونه تهران. میدونم هستن اما بدرد من نمیخورن. من الان به ارزو احتیاج دارم. من الان احتیاج به یک معدنچی دارم که بره تا اعماق قلبم و خواسته هام را از دل نااگاهیها بکشه بیرون. زود دیر میشه. خیلی زود. به یک چشم برهم زدن گذشت و حسرت همراه دو قرن زندگی من بود. نه حتی بیشتر. از همون کودکی. چه قدرتی داره این حسرت که حتی درلحظه ای روح تورا با خودش میبرد. اره میگفتم سی دهه. وچقدر خسته ام از همراهی این رفیق نارفیق. معدنچی بیا. زودتر بیا که به نگاه تو برای کاوش سپیدیها نیاز دارم.
غرانه
امروز میخوام یک اش شله قلمکار مخلوط از همه چی تحویلتون بدم.راستش اش شله قلمکار در مقابل اون چیزی که امروز میخوام بنویسم خیلی خوشمزه بنظر میاد .اصلا بحث اش را بگذاریم کنار.راستش امروز به غر زدن اختصاص داره.من جای شما باشم نمیخونم.حالا خوددانید.....اصلا رو مود نیستم.حسابی کسل وبداخلاقم.بنده خدا راستین چندباری سعی کرد من را از این حس و حال در بیاره اما اونقدر روی ترش نشون دادم که اون هم با حس بد رفت دنبال خرید وکار بیمه......اخلاق بدیه باید زودتر این اخلاق را معتدل کنم.خوب کسالت ممکنه برای همه پیش بیاد اما کسلی با بداخلاقی معجون تلخی میشه که دست اخر نصیب خود واطرافیانم میشه.باید زنگ بزنم و عذرخواهی کنم.
امتحان پشت امتحان.البته فکر کنم تا چند ماه دیگه به این سیستم درس خوندن عادت کنم.تو ایران یک امتحان میان ترم داشتیم ویک پایان ترم بعد اینجا تقریبا هرهفته یک امتحان را داریم.گاهی دوتا.تازه چک کردم امتحان پایان ترم ریاضی و امار دوروز پشت همه اونهم سه هفته دیگه.چشم بهم زدم پایان ترم داره میشه.تو ریاضی و امار بد نیستم یعنی فکر کنم نمرم بالای 70 بشه و با نمره سی که نمره متوسط دراینجاحساب میشه پاس کنم.تقریبا مثل اینه که ایران بالای 15 بشی نه اینکه با 10 پاس کنی شاید هم به همین خاطر میگن دانشگاههای ایران قیف وارونه است و خارج خود قیف .البته شاید حد پاس نمره درس ریاضی و یا داروسازی صنعتی 60 باشه اما مطمئن نیستم.تازه تو درس داروسازی صنعتی وضع نمراتم خیلی خرابه.خودم میدونم حد درسیم اصلا به خرابی نمره هام نیست .همون درس که جواب سوال 72 میشد.همون را میگم یادتون اومد؟ راستش میترسم این درس را بیافتم.البته کلا سطح نمرات بچه ها تو این درس خیلی پایینه.اونهم بخاطر روش سورپرایز امتحان گیری معلمه هست.سری اول که اصلااصلا اماده نبودم.سری دوم همون فرمول جواب فرمول بود و باینکه کامل کامل اماده بودم اما بخاط اینکه فقط جواب صحیح نمره داشت نمرم در حد اولی شد.جالبه دیروز باز هم بدون اینکه از قبل بگه امتحان گرفت.خداعمر بده به یکی از این بچه چینی ها.روز قبلش گفت من 80%حدس میزنم این هفته معلم امتحان بگیره .من هم شب که از کلاس اومدم تا دیر وقت یبدار نشستم و درس خوندم و حدس چینی ما درست دراومد و خوشبختانه من اماده بودم.امتحان باز فرمول بود اما نسبت به سری قبل خیلی اسونتر و فکرکنم بد نشم.البته تاحالا که حدسیاتم در مورد نتیجه این امتحان درست درنیومده.
وبحث اخر در مورد اوضاع کاری هست.چندروز که امتحان نداشتم تو دانشگاه چرخیدم و چرخیدم .یک سرنخ در مورد پیدا کردن کار پیدا کردم.باورنمیکنید فقط یک نوشته رو دیوار طبق شش یکی از ساختمونها (اینجا ساختمون 11 طبقه هم تو دانشگاه داریم)اونهم مربوط به پارسال که میگفت فرم را از سایت بگیرید واز 15 نوامبرتا 15 دسامبر با رزومتون به فلان اتاق تحویل بدید.فقط همین .اماهنوز بقیه کاررانمیدونم حالا هفته دیگه میرم تحویل بدم ببینم میتونم برای ترم دیگه صاحب کار بشم.....حجم درس با کار چه معجونی شود!اما هردو به یک اندازه برام مهم هست.....دیگه اینکه به اینکه راستین هم صاحب کاربشه احتیاج داریم. بنده خدا روزی دوسه ساعت میره جاهای مختلف که اگهی زدن سر میزنه اما سوشال میخوان وهرچی هم محل کار بزرگتر شرایط بیشتر میشه .اینجا نباید هیچ بیمه و مالیاتی برای راستین رد بشه چون اجازه کار نداره .وحتما حتما باید حقوق را نقد بگیره .کسانی هم که اگهی از طریق سایت یا روزنامه میدن هم سوشال و سابقه کار دراینجا وغیره وغیره میخوان .پس عملا میمونه سرزدن به مغازه های کوچیک .خلاصه تاحالا موفق نشدیم.االبته به فکر خرید وفروش از طریق سایت ای بی هم افتادیم و همسر داره در این مورد تحقیق میکنه.اما نمیدونیم تا چه حد موفق بشیم.خلاصه از دوستانی که نظر و اطلاعی در این مورد دارن ممنون میشم مارا راهنمایی کنن.همین دیگه .حرف دیگه ای ندارم.سه شنبه امتحان اصلی میان ترم ریاضی دارم.اصلا بهتره این کلمه میان ترم را بردارم چون تنها چیزی که نیست میان ترمه:) من برم منت کشی راستین:)
یک غردیگه که یادم رفت بنویسم.درمورد مادرجان میباشد.زمانی که برادرما راهی دیارفرنگ بودن از دوماه قبلش مادرما اشک میرختن وگریییییه میکردن.بعد هم که رفتن بازهم تا چندماه گریه میکردن.بعد روزی دوبار تلفن میکردن که دیگه صدای برادرمن دراومد و به روزی یکبار رسید.البته ناگفته نماند که برادرمن یک پسر 4 ساله خوشمزه داره که تقریبا مادر من بزرگش کردن.وما بیشتر این دلتنگی را به نوه عزیز ربط میدهیم.گذشت تا نوبت من شد.قبلش که خبری از ابراز دلتنگی نبود اگه هم بود مخلوطی از منو برادرم ونوه بود.بعد هم نه گریه ای نه زنگی.یعنی جونم براتون بگه که هفته ای یکبار اونهم انگار گاهی خودم زنگ میزنم.خوب درسته که من از 18 سالگی یکجورهایی همیشه جدا از اونها زندگی کردم.ودرست که نوه خیلی شیرین هست و بقولی مغز بادوم.اما واقعیت این هست که مادر من پسر دوست هستن.نه فقط مادر من که مادرایشون و خواهرها هم زیر ظاهر مترقی و امروزی اینطورین و خودشون راجع به این موضوع جک میسازن ومیخندن.حالا ما از بچگی با این مساله بزرگ شدیم.گله که کردیم .قسم و ایه که نه اینطور نیست و همه شما را یکسان دوست داریم وتو دختر بزرگمی وماشاله مادر من هم که استاد قربون صدقه .گاهی وقتها هم اعتراف اره مامان.اما چیکارکنم دست خودم نیست.خوب ادم درمقابل شنیدن واقعیت چی میتونه بگه.و بگذریم از یک حقیقت تلخ دیگه که چون مادرم چندسالی هست که یک پسر از دست داده جدیدا حتی تحمل گله نداره واونوقت هست که یک چیزی هم بدهکار میشیم.اما دست اخر مادره وعزیزترینه وخلاصه سعی میکنم با این مساله کنار بیام اما یکجایی این حس قلنبه میشه وسلامی عرض میکنه.الان هم بعد از اینکه تماس گرفتم و مادر سریال محبوبشون را بحرف زدن با من ترجیح دادن.باز این حس زد بالا.یا سری پیش که تماس گرفتم و تلفنشون مشغول بود وبعدا که پرسیدم گفتن داشتم با برادرت حرف میزدم .اخه واقعا این پسر دوستی دیگه چه سنت زشتیه که هنوز میون بعضی خانواده های قدیمی مونده؟
راستی بیمعرفتها چرا برای پست تصویری نظر نمیذارید؟کلی با ذوق براتون عکس میذارم وروزی چندبار سر میزنم ببینم اونوقت هیچی.یکهو دیدین کور شد رفت .
ناصر جان کجایی داداش؟ وبلاگت چرا تخته شده؟ حالا چطوری سربسرت بذاریم خوب؟بهرحال بیخبر نذار پلیییز
خوش بحالیها













کلاهبرداری از نوع غیر ایرانی
فکر نکنید به فکر شما نیستم ونمینویسم. چندروز پیش اومدم واز اونجا که
چند وقتی هست میهن بلاگ قطعه یک جا را پیدا کردم ونوشتم ونوشتم .کلی نوشتم و اومدم
سیوش کنم که پیشدستی کرده باشم یکدفعه دیدم من موندم ویک صفحه سفید.این دکمه را
بزن.اون دکمه را بزن.نه خبری نبودو پرید که پرید.حالا این فقط نوشته ها نبود که
پریده بود.حس و حال من برای دوباره نوشتن وکلا حرفها پریده بود.یکجورهایی اون
حرفها ،نگاه من به زندگی بود.خلاصه پرید والان این پست هیچ شباهتی به قبلی نداره.درواقع
اینجا میخوام از ادمهای امریکایی یا نیویورکی بگم.قبلا من شنیده بودم امریکایی ها
ادمهای مهربون و کمک رسونی هستن.حتی همین چند وقت پیش تو یک وبلاگ کلی از اینها
تعریف و تمجید کرده بودن.خوب بنظر من شاید رفتار اینها با ما متفاوت باشه.وقتی از دری رد
میشن مواظبن تا اگه کسی پشت سرشون هست در را نگه دارن.تو محله ها خیلی پیش میاد
وقتی کسی از کنارت رد میشه روز بخیر بگه .تو کافه ها حتی بیشتر.اما راستش
اون مهربونی و اون سادگی که من انتظار داشتم را خیلی کم و بندرت تو عمل دیدم.خوب امروز
میخوام کمی از تجربه های بد وناخوشایندم بگم. قضیه خونه پیدا کردن من را که
یادتونه؟ خوب یک نمونه از کلاهبرداریشون از خودمون رابراتون تعریف کنم.کریگز لیست یک سایت معروفه برای خرید و فروش. ما یک خونه برای اجاره تو این سایت دیدیم و با
شماره بنگاه تماس گرفتیم.گفت خونه درش بازه برید ببینید و اگه دوست داشتید بیایید
بنگاه برای قرارداد. پسندیدیدم و رفتیم بنگاه.چون ما کردیت نداریم اکثر بنگاهها
ازمون کوساینر میخواستن.گفتیم کوساینرایالت دیگه ای هست.گفت ایراد نداره و 200
دلار بدید برای باز کردن اپلیکیشن.و توضیح داد که اگه بهردلیلی نشد ما این پول را
برمیداریم.قبلا بنگاههای دیگه رفته بودم و میگفتن اگه قبل از قرارداد نشد پول را
بهتون برمیگردونیم.اما اینجا فرق میکرد بااین حال طرف مطمئنمون کرد که صاحب خونه ادم خوبیه وشرایط شما را قبول کرده و هیچ مشکلی نیست.قبول کردیم اما با چک و چونه این مبلغ را 100 دلار
کردیم. فرمها برای کوساینرمون فرستاده شدو کوساینر گفت این فرمها مربوط به مستاجر
هست نه کوساینرو عجیبه اما بنگاه گفت ایراد نداره همون را پر کنید.در عین حال به ما
گفت من چک شخصی نمیگیرم و 1400دلار بعنوان پیش قرارداد چک بانکی بدید.رفتیم از
بانک چک گرفتیم و دادیم بهش.بعد از چند روز گفت ضامنتون خارج از ایالت هست و مالک
قبول نمیکنه.گفتیم میدونستی که ضامن ما خارج از ایالته.کفت اشتباه کردم وقرارداد
کنسل شد.اما 100 دلار پول اپلیکیشن را نمیتونم بهتون بدم.چاره ای نداشتیم جز
قبولی.و بجای چک بانکی خودمون یک چک شخصی داد.چک را بردیم بانک و خوابوندیم به
حساب من.بعداکه به یک بنگاه دیگه سر زدیم.برامون توضیح داد بنگاه قبلی معروفه به این روش کلاهبرداری و به بهونه قرارداد پول اپلیکیشن را میگیره وبالا
میکشه.تازه فهمیدیم در واقع اینکه درست بودن فرمهای کوساینر براش مهم نبود به این
خاطر بود.اما بنگاه بعدی که یک بچه مسلمون الجزایری بزرگ شده امریکا بود واقعا بچه
خوبی بود.کمکمون کرد بدون کوساینرو با پرداخت 100 دلار زیر میزی خونه بگیریم.همش
میگم دستش درد نکنه....خوب اما ماجرای کلاهبرداری به همین جا ختم نشد چک تو حساب
بود پول نمیشد.رفتیم بانک گفت چون تازه حساب باز کردید طبیعیه.و چند روز طول میکشه
گفتیم باشه.بعد از طریق اینترنت دیدیم پول شده اما بعد از چند روز باز از حسابمون
کسر شده.رفتیم بانک گفت چون چک بانکی گرفته بودید و دوباره پول را برگردوندید از
خط قرمز اینجا گذشتید و مدیر ما بحساب پول شویی گذاشته و پول را برداشته.حالا
میتونید حجم استرسی که به ما وارد میشه را بفهمید.خلاصه گفت من با مدیرم حرف میزنم
و توضیح میدم ویک چک به ادرستون میفرستیم.درهمین حین وبین ما هم خونه پیدا کردیم و
از خوابگاه رفتیم. دوباره رفتیم بانک و هربار طرف یکساعت تو اینترنت میگشت و مطلب
تایپ میکرد و میگفت من نمیدونم چک به ادرس قبلی رفته یا فعلی.وبعد از چند روز تازه
فهمیدن طرف که در اصل بنگاهی چکش برگشت خورده.....حالا ما مونده بودیم با این
سیستم بانکداری خرکیشون و ادم کلاهبرداری که چکش برگشت خورده.بانک هم میگفت ما
کاری نمیتونیم بکنیم.یکمی از دوست و اشنا پرسیدیم.گفتن نگران نباشید.طرف در واقع
کارش اینه بهتون پول را برمیگردونه اما چند روزی بیشتر با پول کار میکنه.بعداز یکماه دوباره رفتیم بنگاه
.خوشبختانه زیاد اذیت نکرد و گفت ساری عصر بیایید بهتون پول نقد میدم.رفتیم و پول
را گرفتیم اما در کل اعصابی از ما رفت که رفت.بعد هم ماجرای کوچیک این خونه.موقع اسباب
کشی که در واقع باید بگم حمل چندتا چمدون لباس به خونه.سرایدار که اینجا بهش سوپر
میگن.گفت راستی من یک دراور یا همون کمدهای کشویی دارم و میفروشم.گفتیم چند.گفت
فلان دلار.کمی چونه زدیم و بهمان دلار خریدیم.بعد از اینکه پول دادیم فهمیدیم کمد
برای مستاجر قبلی بوده نمیخواسته و همینطوری بهش داده بوده.خوب نمیگم چرا ما پول
دادیم.مشکل این بود که سوپر یک قیمت خیلی بیشتر از حد نرمال گفته بود ما هم بقیمتها اشنایی نداشتیم و ساده بازی دراوردیم.وکلی ازدست
خودمون حرص خوردیم چرا سریع تصمیم گرفتیم و مثل بچه های ساده عمل کردیم.اما داستان
زود باوری من وراستین بهمین جا ختم نمیشه.درواقع یا ما خیلی ساده هستیم که به
اینها اعتماد میکنیم و حرفهاشون را باور میکنیم یا واقعا اینجا خبری از اون سادگی
و صداقت و کمک رسانی نیست.خب حالا بریم سراغ داستان امروز.بعله امروز ما تو کریگز
لیست یک مبل چرمی مشکی شیک دیدیم با قیمت 150 دلا تومحله که دوبلوک بالاتر برای فروش
گذوشته بودن.قرار گذاشتیم و رفتیم خونش.توی راه کلی هم بهمدیگه گفتیم سریع تصمیم نگیریم وحسابی چونه بزنیم.طرف پسر جوونی بود که خونه مرتب وظاهر
موجهی داشت .دوتا نمونه ازمبل هم داشت یکی جلوی تلویزیون و اون یکی تو اتاق خواب.مبلها
هم تخت خواب شو بود.هردو ظاهر سالمی داشت و طرف هم گفت کاملا سالمن و هیچ مشکلی ندارن دقیقا
ازش پرسیدیم کدوم کمتر استفاده شده.گفت اونی که تو اتاقه کمتر استفاده شده.گفتیم
باشه پس همین را میبریم .ظاهرش کاملا سالم و نو بود. تخفیف گرفتیم و 100 دلار نقد
دادیم و خوشحال اوردیم خونه و ووقتی به حالت مبل دراوردیم فهمیدیم یک طرفش مشکل
داره و شکسته وعملا اگه به دیوار تکیه ندهیم نمیتونیم ازش استفاده کنیم.تماس
گرفتیم و گفتیم مبل مشکل داره ونگفتی میخواهیم عوض کنیم.گفت معامله انجام شده وشما وقت داشتید تا چک کنید .الان مبل از
خونه بیرون رفته و نه برمیگردونم و نه عوض میکنم.خلاصه چی میتونستیم بگیم.اشکال از
ما بود که به حرفش اعتماد کرده بودیم.اشکال از ما بود که دقت نکرده بودیم مثل همیشه مثل دوبچه مثبت رفته بودیم پرسیده بودیم قیمت اخر چند میدی وایشون گفته بود بهمان و پول را داده بودیم و برگشته بودیم وبازهم
اشکال ازما بود به حرف طرف اعتماد کرده بودیم وکامل وارسیش نکرده بودیم وهمین که دیدیم ظاهرا سالمه
خریدیمش.درواقع حرف طرف که میگفت سالمه و هیچ مشکلی نداره
را باور کردیم شاید چون از یک امریکایی انتظار دروغ نداشتیم چون شاید فکر میکردیم
معامله های اینجا بر مبنای صداقته.چون شاید صداقت اساس زندگی ما هست وفکر میکردیم
دروغ و کلک مختص ایرانه و اینجا یا نیست یا خیلی کمه.میدونید بچه ها کلا ارزش مادی
این دروغها 300 دلار بود اما از لحاظ روحی واقعا حس بدیه اینکه بدونی کلاه سرت
رفته.دروغ بهت گفتن.ازت کلاهبرداری کردن و اینکه نباید اطمینان کنی نباید باور کنی.کلا
به یک نتیجه رسیدیم خودمون را که نمیتونیم تغییر بدیم.ما ساده و صادقیم اما دیگه
هیچوقت دست دوم نمیخریم.ودیگه اینکه به هیچ امریکایی اعتماد نمیکنیم مگه اینکه
خلافش ثابت بشه.
هالووین
سلام دوستهای خوبم.دلم میخواد بنویسم اما واقعا نمیدونم از چی؟چطوره این پست از خودم چیزی نگم و بریم سروقت امریکاییهای عزیز.خوب اصلا از همین هالووین شروع میکنم.هالووین دوروزه دیگه است .یکبار یکنفر گفت اخرین پنجشنبه اکتبر.اما دوروز دیگه جمعه هست نه پنجشنبه .پس احتمالا برمیگرده به ضعف انگلیسی من.البته خوشبختانه تا حد خوبی این ضعف برطرف شده.یادمه ایران که بودم چقدر از حضور سر کلاسهای اینجا میترسیدم. پیش خودم میگفتم اگه برم و نفهمم چی میشه.؟البته این به این معنی نیست که الان کامل میفهمم.اما میتونم کارهام را پیش ببرم.جالبه تو صحبت کردن خیلی بهترم تا فهمیدن منظورشون.یک چیز دیگه هم بگم بعد برم سر هالووین.مثلا اوایل وحشت داشتم تلفنی با کسی بخوام انگلیسی حرف بزنم واقعا نمیفهمیدم طرف چی میگه.الان بهتر شدم اما هنوز برام چالش حساب میشه....دیگه جدی جدی بریم سر هالووین .تقریبا از وسطهای سپتامبر بود که پای کدو تنبلها پشت ویترین مغازه ها وجلو خونه ها باز شد.خلاصه هر جا میرفتی یک سمبل از این جشن میدیدی طوری که فکر میکردی همین هفته دیگه قراره جشن باشه.اما درواقع قضیه اینه که اینها از هر فرصتی برای جشن گرفتن و شادی استفاده میکنن.الان دیگه پشت در اکثر خونه ها میشه تزیینات هالووین را پیدا کرد.حتی الان کدوتنبلها چشم ودهن پیدا کردن وتوشون شمع میذارن تا ترسناکتر بنظر بیان .حتی شنیدم یکشنبه روز زامبیها بوده. ما خبرنداشتیم واز دستش دادیم.اما عکسهای روز زامبی مونترال را که دیدم واقعا بنظرم جالب اومد.یعنی گریم بود اساسی.همونجا پشت عکس کلی ادم میترسید چه برسه به واقعیش....دیشب برای خوردن بستنی هم رفتم مک دونالد که دیدم از دم تمام پرسنلش لباس عجیب غریب پوشیدن.لباس زندانی وپلیس و جادوگر و....وحتی ظرفهاشون هم هالووینی شده بود....قراره یک فستیوال هم روز جمعه تومنهتن برگزار بشه که الان یکماهه من صابونش را دارم به دلم میزنم بریم.امیدوارم چیز جالبی باشه.البته ظاهرا جشن و کنسرت هم به این مناسبت زیاده اما خوب دلاریه وما هم ترجیحا امسال سمت این کارها نمیریم......یکم هم از درس ودانشگاه بگم.من اوایل فقط از زبان میترسیدم و فکر میکردم اگه این مشکل حل بشه دیگه مشکلی با درس خوندن ندارم وراحت نمره A میگیرم حالا این Aیعنی حدودا 90 تا 100 وبهمین ترتیب B+,B-نمره 80 تا90 هست وC+- هم 70تا 80 کمتر از C هم توبعضی درسها یعنی اون درس را پاس نکردی .خلاصه اون زمانها مطمئن بودم راحت A,B را میگیرم.حالا میبینم نه مشکل اصلی من زبان نیست.حتی درس خوندن هم نیست.چون واقعا برای درس خوندن وقت میگذارم.مشکل اینه که ضعیفم.و برعکس سالها شاگرد ممتاز ویا خوب بودن الان حس شاگرد خنگها را دارم.اما جدا امتحانهای اینها هم یکجوریه.نه انصافا وقتی طرف بیست تا سوال میده بعد عین خود بیست سوال جواب یک سوال صورت مساله سوال بعدی هست وتو توسوال دوم بجای 72 720 بدست میاری واز دم نمره نوزده سوال را نمیگیری این را جز خنگیها دسته بندی میکنید یا عوامل دیگه.بعد هربار تو هر امتحانی یکنوع سوتی بدی....اخه من از دست خودم کجا فرار کنم برم......میتونید راحت بخندید.خنده دار هم نباشه بخندید .اصلا اینجا خنده اجباریه .زود باش بخند دیگه.هاهاهاها هی هی هاها هوهوهاها هی هی هی ها هاهوهاهو
راستش اومدم عکسهای روز زامبی مونترال را براتون بگذارم اما منصرف شدم.خیلی خیلی گریمهاشون حال بهم زن بود.یعنی قیافه ها همه با گریم ترکیده ودل وروده ای .بیخیال داشتیم میخندیدیم این اسمان پرید این وسط با عکسهاش :))
ا
نیویورک به زبان تصویر
بچه ها چون نتونستم راهی پیدا کنم که بین عکسها کامنت بگذارم همه را دسته جمعی اینجا مینوسم 1محله بی ریج بروکلین (محله ای که خونه گرفتیم) 2 پیشواز رفتن دوماهه خارجیها برای جشنهایی مثل هالووین و تزیین جلوی خونه هاشون با مترسک و سمبلهای هالووین.من ترسناکترینشون را براتون انتخاب کردم وگرنه بقیه گوگوری هستن.3یکی از ایستگاههای مترو 4 کلیسا 5 خیابونهای منهتن 6 7 8سنترال پارک و بعدی هم باز محله ومیوه فروشی محله (البته محله خیلی بزرگتر از این حرفهاست و درواقع یک منطقه هست وتا دلتون بخواد سوپر داره که میوه هم میفروشن)وعکسهای بعدی هم نمای دور منهتن، منهتن و نیوجرسی و خود منهتن در یک شب بارانی
امیدوارم لذت ببرید که امروز بجای درس خوندن این پست را گذوشتم .
اسمان تنبل