امروز: جمعه 21 آذر 1399

عبور از جنگل

» نوع مطلب : اینده از ان من ،کاروبار ،

دوروزی خارج از شهر بودیم تموم مدت سعی میكردیم فكر نكنیم و تصمیم گیری را به وقتی که برگشتیم خونه موكول كنیم، اما دیشب بمحض برگشتن شروع كردیم بفكر كردن ، بررسی كردن و تصمیم گرفتن، كلا یك فرد تو زندگیش دوسه بار بیشتر تصمیمهای اساسی كه بكل مسیر زندگیش را تغییرمیده نمیگیره ،مهاجرت یكی از این تصمیمهاست، حالا شرایط زندگی ما طوری شده كه هرچندوقت یكبار باید از این تصمیمها بگیریم، خیلی احتمالش كمه كه برای یك مهاجر بعد از رفتنش شرایط كاری و مالی خوبی تو كشورش پیش بیاد،نمیگم شرایط فوق العاده ای هست اما خیلی بهتراز زندگی قبلیمونه، همین باعث میشه مدام این دو كفه ترازو را باهم مقایسه كنیم، وضعیت الانمون مثل پیدا كردن یك خمره سكه هست البته برای ما خمره هست و ممکنه برای خیلیها کیف پول هم نباشه امااز طرفی بهت وعده بدن كه اگه از این خمره بگذری واز این جنگل عبور كنی بشهر طلایی میرسی، عبور از جنگل سخته، پیاده روی داری زخمی شدن داری،زندگی راحت و اشنا توی شهر و ابادی یا ماجراجویی وگذشتن از جنگل برای زندگی در شهر طلایی؟ بفرض كه بمونیم خیلی راحت میشه زندگی یكسال دیگه امون و پنج سال بعد را تجسم كرد، یك زندگی متوسط خوب و البته راحت، اما اونطرف یعنی حداقل دوسه سال دیگه سختی و زندگی ناپیدای پنج سال بعد..... ادمیزاد موجود عجیبیه، شاید هم ما خیلی كمالگرا هستیم، بهرحال ما راه جنگل را انتخاب كردیم، چیزی ما را بسمت جلو هل میده، بسمت دنیای ناشناخته، برای تجربه زندگی از نوع دیگه، متفاوت زندگی كردن،  بیشتر دیدن وشاید هم امید برای رفاه بیشتر، همون وعده سرزمین ارزوها.....بااینكه تصمیمون را گرفتیم امافشارو سنگینی انتخاب ولمون نمیكنه هرچند روز یكبارمغزو ذهنمون زیربار این افكاربازمیزنه تو خط مقایسه، بعد مجبوریم دوباره از نو همه افكاررا بریزیم روی دایره. مهره ها را جابجا كنیم واخرش در اوج استیطال انتخاب كنیم ، اونهم نه بین خوب و بد، نه بین خوب و خوبتر، نه، در واقع فقط انتخاب بین دو گزینه، دوگزینه متفاوت، حالا این وسط غیر این انتخاب اصلی كلی هم انتخابهای فرعی هست كه هركدوم تموم مغز و روحمون را میجوه،مثل انتخابی که این چندوقته امانمون رابریده وباید هرچه زودتر درعرض یکی دوهفته تصمیم اخررابگیریم. بد دوراهیه.یکی اینكه این دوسه ماه كاری نكنیم ودوباره تیرماه برگردیم و تو فرصت یكی دوماهه تیر تا مردادبرای پروانه تهران اقدام كنیم، خوب پروانه تهران به پروانه شهرستان از چند لحاظ ارجح هست اماكمبود زمان این پروسه را ریسكی میكنه چون ما تا اخر مرداد بیشتر ویزا نداریم، از اونطرف كاراین پروانه خوب پیش نمیره و باید با چنگ و دندون ودعا و صلوات كارها را پیش ببریم.انتخاب سختیه و بنده الان  ازلای چرخ دنده مینویسم.

  



نوشته شده در : یکشنبه 25 بهمن 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات(10) .

-
0
نمی پسندم
+
1
می پسندم

ماهیت مهاجرت

» نوع مطلب : پندهای اسمونی اونور ابی ،

این پست را توی وبلاگ دوست خوبم باران عزیز دیدم بنظرم یکی از دقیقترین و کاملترین مطالب در مورد ماهیت مهاجرت هست. امیدوارم شما هم از خوندن این نوشته به اندازه من لذت ببرید. ادرس وبلاگ باران جان:   zendegimoon.mihanblog.com

این پست بی کم وکاست تقدیم به شما:
  


اینو توی یه وبسایت خوندم واقعاااااااااا با اینا موافقم،به نظرم هرکسی نباید قصد مهاجرت کنه ،نمیدونم چرا مردم ما اینطور شدن،فکر میکنن زندگی اون طرف خیلی بهتر این طرفه....به نظر من اصلا اینطور نیست و من به شخصه همیشه کشور خودمو ترجیح میدم....حتما اینو بخونین:

این روزها خیلی از دوستانم که همین پنج سال پیش حتی فکر مهاجرت به ذهنشان خطور نکرده بود سراغم می آیند و از من راه و چاه می پرسند و معلوم است که بطور جدی  به مهاجرت فکر می کنند. با خودم فکر کردم که این جمع بندی شاید به کار کسانی که این روزها درگیر قضیه ی مهاجرت هستند کمکی کند. هرچند اصولا معتقدم که راهکار دادن در این زمینه انقدرها هم به کار نمیاید و خیلی چیزها هست که واقعا باید شخصا تجربه کنید و در ضمن از مورد به موردی قابل تعمیم نیست چون ادمها متفاوت هستند. این متن خلاصه ای ازنکاتی است که به نظرم کمتر به آن پرداخته شده است. به یاد داشته باشید که مهاجرت تصمیم بزرگی است و زندگی شما را برای همیشه تغییر خواهد داد. برای شما در هر تصمیمی که بگیرید  آرزوی بهترین ها را داریم.

 It is all about Balance

 یکم: کفه ی ترازو

چیزهایی که شما بعد از مهاجرت به دست می اورید (آزادی، رفاه، امنیت ..) همانقدر مهم است که چیزهایی که پشت سر می گذارید ( خانواده، دوست، خاک آشنا، شغل، ..) . بطور ساده هر قدر چیزهایی که شما پشت سر می گذارید کمتر باشد و دست آوردهای شما آن طرف ناچیزتر، کفه ی شما در دیگر سو سنگین تر خواهد بود و شما مهاجر موفق تری خواهید بود. بطور مثال اگر در ایران توی کارتان ناموفقید؛ حق شما خورده می شود، خانواده ای دارید که بارشان را باید بکشید، مهاجرت برای شما گزینه ی خوبی است. چون از شر چیزهایی که دوست ندارید خلاص می شود و این طرف هرچه که درانتظارتان باشد از انچه که تجربه می کنید بهتر خواهد بود. اما برعکس اگر شغلی دارید که به شما هویت می دهد، مورد احترام هستید، خانواده و حلقه ی دوستانی دارید که با انها خوشید و تنهایی هایتان را پر می کنید بیشتر به تصمیمتان فکر کنید چون خیلی از اینها رابه اسانی برای همیشه از دست می دهید. به یاد داشته باشید که ذهن آدمی ذهنی مقایسه گر است. شما ممکن است زیرک باشید و از دام مقایسه خودتان با دیگران در بروید اما از دام مقایسه امروز با گذشته ی خود به سختی می توان در آمد.

 You can not teach an old dog new tricks

 دوم: سگ پیر

سن عامل بسیار بسیار مهمی است. بخشی از اهمیتش به قانون اول بر می گردد. بدیهی است که هرچه شما جوان تر باشید چیزهای کمتری را پشت سر خواهید گذاشت چون توی ایران ریشه نکرده اید و دست اوردهای زیادی ندارید که گذشتن از آن شما را غمگین کند. اما بخش دوم به خود خاصیت سن برمی گردد. با هر روز بالا رفتن سن توانایی شما برای اموزش و تطبیق پایین تر می اید و این در پروسه ی مهاجرت طبعات دردناکی خواهد داشت. شما اسامی ، کلمات، زبان ، قوانین جدید را به سادگی یاد نمی گیرید. هر چیزی را باید هزار بار بیشتر و با تلاش توی مغزتان فرو کنید. در ضمن ریسک پذیری ، اعتماد به نفس و شهامت هم معمولا چیزهایی هستند که با بالا رفتن سن سیر نزولی می گیرد. اهمیت سن به حدی است که توی وبسایت رسمی مهاجرت به استرالیا هیچ فرد بالای 42 سال تحت هیچ شرایطی واجد شرایط مهاجرت نخواهد بود. من شخصا مهاجرت کردن را برای هیچ کس که بالای سی سال باشد توصیه نمی کنم.

 If you want to go fast go alone, if you want to go far go together

سوم: تند بروید تنها بروید، دور بروید با هم

من شخصا همیشه با کله خری ذاتی خودم فکر می کردم که تنها سفر کردن اسان تر است. اما واقعیت این است که خصوصا در سالهای اول که اوضاع سخت  تر می گذرد داشتن یک رفیق، یک همراه، یک همسفر (و هرچه بیشتر بهتر) به نحو عجیبی به شما قدرت می دهد.  دوستانی را می شناسم که سالهای اول مهاجرت ناچار به کارهای خیلی پست تن داده اند اما از آن روزها به عنوان بهترین روزهای زندگی یاد می کنند. دلیلش به طور ساده این بوده که این دو دوست از دبیرستان با هم بوده اند و با هم از ایران خارج شده اند. آنها تعریف می کنند که بعد از کار با هم ابجو می خوردیم و به مشکلاتمان می خندیدیم. توجه بفرمایید که اگر هم  تنها باشید بعد از یک روز سخت می توانید ابجو بخورید اما کسی نیست که باهاش بخندید و در نتیجه بعد از خوردن ابجو بیشتر احتمال دارد که به حال خودتان گریه کنید. داشتن همراه مهم است اما  نکته ی ظریف این است که  دو همراه باید دقیقا به یک اندازه تصمیم به مهاجرت داشته باشند. هیچ وقت کسی را به زور تشویق به همراهی با خود نکنید. مهاجرت راه دشواری است و انکه نمی خواسته وسط راه می برد و نه تنها یاری نمی شود که باری می شود که باید روی دوشتان بکشید و یا رهایش کنید که در هردو حالت فقط ادامه مسیر را دشوارتر خواهد کرد

The limits of my language means the limits of my world

چهارم : هیچ کس زبانش خوب نیست

واقعیت این است که اگر شما زبان را از 5-10 سالگی توی کشور دیگری یاد نگرفته اید زبان شما خوب نیست. نمره ی ایلتس یا تافل هم فقط حداقل توانایی های شما را در زبان انگلیسی نمایش می دهد و ربط چندانی به محاوره ی روزمره ندارد. زبان دریچه ی ارتباط شماست با دنیا. طبیعی ست که وقتی نتوانید خود را خوب بیان کنید میزان هوش و دانش و بقیه ی مهارت های شما هم به سادگی زیر سوال می رود. شما با زبان نه چندان خوب با لهجه ای غریب در محیطی رها خواهید شد که حتی یک کودک هشت ساله از شما به نحو موثرتری با محیط ارتباط برقرار می کند. هر کشوری برای خودش در این زمینه شرایط خاصی دارد. من از اروپا چیز زیادی نمی دانم. اما مثلا در انگلیس درست حرف زدن بسیار مهم است و تاکید روی گرامر درست بسیار. در استرالیا و نیوزیلند شما انواع ادمها را با لهجه های مختلفی خواهید دید که وقتی دهانشان را باز می کنند و به انگلیسی حرف می زنند حتی یک کلمه اش را به دلیل لهجه ی مخصوص انها در ابتدا نخواهید فهمید. این که شما بطور مداوم در ارتباط و فهم دیگران دچار اشکال می شوید بر روی توانایی شما برای یافتن کار، دوست یابی و حتی خرید یک بستنی هم تاثیر خواهد گذاشت. اگر برای شما درست حرف زدن؛ ارتباط انسانی، پذیرفته شدن در یک جمع به عنوان یک انسان فصیح و بلیغ مهم است به این قضیه فکر کنید.

Money is the barometer of a society’s virtue

 پنجم: پول

این که با چه میزانی از سرمایه از ایران خارج می شوید تیغ دو لبه است. اگر با پول کمی که برای چند ماه زندگی کفاف می دهد خارج شوید احتمال موفقیت شما بالاتر از کسی است که با سرمایه ای بین 50 تا 500 هزار دلار خارج شده چون فشاری که به شما خواهد امد شما رو توی جامعه ذوب می کند و باعث می شود که از ترس بجهید بالا و برای خودتان کاری دست و پا کنید. بدترین حالت نصفه نیمه است که نه انقدر در اضطرارید که کف زمین بشورید و نه انقدر پول دارید که نگران کار و در امد نباشید. اگر سرمایه  ای که خارج می کنید بالای یک- دو میلیون دلاراست، شما اساسا آدم موفقی هستید و احتمالا هرجا بروید ادم موفقی خواهید بود و پیشنهاد می کنم وقت تان را با خواندن این نوشته هدر ندهید.

 Attachment is one of the most important needs of your soul

ششم: مرز

بسیار شنیده ایم که گفته اند «هرکجا باشم باشم، آسمان، فکر، زمین مال من است». واقعیت این  است که زندگی شعر نیست. دنیا مرزهایی دارد و شما یک ایرانی هستید. هیچ کشور دیگری سرزمین شما و خاک شما نیست و نخواهد بود.  شما می توانید در هر کشوری که بخواهید اقامت کنید، درست مثل هتلی که برای اقامت انتخاب کرده اید  این هتل می تواند بسیار شیک، مرفه و اصلا هفت ستاره باشد. اما در هتل احساس خانه را نخواهید داشت. شما متعلق به خاک خودتان هستید و انجا را با همه ی بدیها، خوبی هایش می شناسید، با جرایم و جنایات وخرافاتش آشنا هستید. این ور آب شما روی زمان و مکان و فرهنگ سوار نیستید. در دراز مدت حسی شبیه عدم تعلق روی شما سوار می شود. البته عدم تعلق و چون سرو ازاد بودن خیلی هم خوب است ولی واقعیت  این است که روح ادمی برای لذت بردن ازچیزها نیاز به احساس تعلق دارد. بدون حس تعلق از زیبایی، نظم و آزادی اطرافتان بهره ی چندانی نمی برید چون اینها «مال» شما نیست. تصاویر از برابر شما می گذرد، شما  می بینید اما عمق حس جاری در محیط در روح تان نفوذ نمی کند و در یک کلام » حال نمی دهد». این که می بینید کسی در بهترین ساحل دنیا با بیکینی نشسته و مارگاریتا میخورد و هوس ساندویچ فری کثافته  یا اتوبوس های شهر ری را می کند ادا نیست. این واقعیت مضحک روح ادم است .

 There is no U-turn on this road

هفتم: باز آمدنی نیست، چو رفتی رفتی

وقتی از ایران خارج می شدم با خودم گفتم می روم؛ می بینم، می سنجم. اگر شد می مانم و اگر نه بر می گردم. فکر می کنم خیلی ها هم با همین فکر از ایران بیرون رفته اند.  در واقع این فکر کمک می کند که از شدت حجم واقعه ی پیش رو بکاهید و به شکل یک تجربه ی برگشت پذیر بهش نگاه کنید چون مغز ادم  از چیزهای برگشت پذیر کمتر می ترسد. واقعیت این است که مهاجرت ( از نوع ایرانی آن) پروسه ی بی بازگشتی ست. ایرانی های زیادی به کار سیاه و حتی شستن زمین هم رضایت می دهند تا برنگردند. واقعیت این است که وقتی به راه  رفتن توی محیط ازاد عادت کردید برایتان زندگی در شهری که هرکه از راه رسید بتواند جلویتان را بگیرد و ارشاد کلامی تان کند سخت می شود. وقتی به قطارهای خالی که سر ساعت می رسد؛ به نظم؛ به قانون به هوای پاک و بدون پارازیت، به اینترنت پر سرعت بدون فیلتر؛ به رانندگی خوب؛ غذای خوب، شراب خوب و لباسهای رنگی خوب عادت کردید دیگر نمی توانید روال سایق را قبول کنید. دوستان زیادی داشتم که بعد از ده سال به ایران برگشته اند و  بیشتر از چند هفته دوام نیاورده اند. آنهایی  هم که ماندگار شده اند برای همیشه مثل کبوتر دو برجه بین این و آن معلقند.  پیش از این که مهاجرت کنید به این فکر کنید که این تصمیم  برای همیشه زندگی شما را تغییر خواهد داد.


نوشته شده در : دوشنبه 19 بهمن 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات(12) .

-
0
نمی پسندم
+
4
می پسندم

این روزها

» نوع مطلب : روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،غرانه ،

هفته پیش همین موقعها خیلی عصبی و ناراحت بودم، حس خیلی بدی داشتم وحوصله ادمها را نداشتم، اونقدر حس بد داشتم كه حتی حوصله توضیح به كسی نداشتم و برای همین با لبخند و حالت طبیعی نگذاشتم كسی متوجه بشه، فقط به همسر گفتم كه بیحوصله ام و یكی دوروز تماس نداشته باشیم، همسر گلم هم بااینكه ناراحت شده بودچیزی نگفت، بعدا فهمیدم صاف همین دوروز بشدت سرما میخوره و با وجود حجم كارهای قبل اومدن به خواسته ام احترام میگذاره، اون چند روز گذشت و من هم خودم را جمع و جور كردم و با اومدن راستین حسهای بد را كنار گذاشتم، دوروزی هست برای اومدن راستین و البته كار لیزرم اومدم تهران، زود برمیگردم اما دوباره دیشب با شنیدن خبری بهم ریختم، خبری كه تاثیری تو زندگی من نداره اماغیر مستقیم متوجه شدم دوست سابقم كمی نامردی كرده، البته مهم نیست امااینكه باید خبر كسی كه كامل ازش بریدی و همه ارتباطاتت را قطع کردی را تو این شهر بزرگ از یك فامیل دوربشنوی جالبه، چقدر ما ادمها تو دنیای كوچیكی زندگی میكنیم، جالبه تو شهرمحل زندگی خانواده ام  هم تو داروخانه ای كه موقت كار میكنم ، متوجه شدم مسئول فنی عصرش دكتری بود كه داروخانه ای كه تو اون شهر كوچیك محروم داشتم را به من انداخت یعنی یکجورهایی نمیتونست از شر اون داروخانه نجات پیدا کنه من هم تازه فارغ التحصیل شده بودم ساده و احمق ، حتی تو این مدت یك اقایی اومد و میگفت پسر فلان دكترهست و كمی اطلاعات داروخانه ای از پرسنل برای داروخانه پدرش گرفت، باز جالب بود كه اون هم پسر دکتری هست که سر همون داروخانه خیلی اذیت کرد و صاف باید تواین سه هفته که من دارم کار میکنم اینهمه ادم مرتبط با گذشته ام را ببینم. فکر نکنید شهر کوچیکی هم هست. اما چرخش روزگار و رسیدن ادمها برام جالبه. اصلا تجربه کار تو این شهرکلی خاطرات را برام زنده کرد. خاطرات پیاده رویهایی طولانی که تو دوران دانشجوییم میکردم. دوره اوج حماقت من. دوره ای متعلق به خیلی سال پیش. خیلی دور و خیلی نزدیک. خلاصه همه این خاطرات و خبر جدیدی که از دوست سابقم شنیدم باعث شده دوباره برم تو فکر وباز حس بد از سر و کولم بالا بره. استرس و نگرانی هم داره منرا میکشه. هنوز حتی یک قدم کار عملی برنداشتیم و منتظراین هستیم برای این پروانه مشتری پیدا بشه. جالبه که ازدو نفر ادمی که هرکدوم میگفتن ما دوسه تا مشتری نقد داریم هم خبری نیست و امروز و فردا میکنن . کمیسیون مربوطه هم ماهی یکبارهست و ما شدیدا نیاز داریم قبل 25 همین ماه قراردادها را ببندیم تا به بقیه کارهامون برسیم. شک. نگرانی. گذشته. اینده. این حال این روزهای منه.  
دلم از ادمها و خودخواهیهاشون گرفته. از ادمها و زرنگیهاشون. از ادمها و عقده هاشون. از ادمها و حماقتهاشون. 



نوشته شده در : پنجشنبه 15 بهمن 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات(3) .

-
0
نمی پسندم
+
2
می پسندم

چشم و هم چشمی

» نوع مطلب : من و خودم ،زشت وزیبا ،

حتما همتون شنیدید كه خارج از ایران چشم و هم چشمی یا نیست یا خیلی كمتره، البته بازهم ممكنه این مقوله بین قشرمهاجر ایرانی ساكن كانادا كه تقریبا اکثر لوازم زندگیشون را هم با خودشون بردن همچنان صادق باشه اما حداقل من این مورد را بین ایرانیهای نیویورك ندیدم، بهرحال همیشه چشم و همجشمی به عنوان یك صفت ناپسند شناخته شده و كلی در مذمتش بحثهاشده. اما من میخوام امروز بگم نه اتفاقا كمی چشم و همچشمی بد نیست و میشه بصورت كنترل شده از این خصلت لذت برد، مطمئنم كه خیلی ازشماها مخالفید:) اما خب بگذارید براتون اینطور بگم، بنظر من كمی چشم و همچشمی باعث انگیزه و اشتیاق و میل به زیباتركردن زندگی درما میشه، میدونم میدونم كه الان باز خیلیهاتون میگید خب این زیبایی را میشه در جنبه های دیگه پیدا كرد، اما باوركنیداین بخش هم نكات مثبتی داره، ببینید ما همه سعی میكنیم خونه هامون را قشنگ كنیم، وقتی قراره وسایل خونه بخریم دقت میكنیم( متناسب با جیبمون) بهترین و قشنگترین خرید را بكنیم هرچندوقت تصمیم میگیریم وسایل قدیمی را نو كنیم ووقتی دیگران میان وازخرید و سلیقمون تعریف میكنن قندتو دلمون اب میكنیم ، مثلا من خودم به تزئینات و دكوراسیون خیلی اهمیت میدادم و واقعا ازبشقاب و قاشق گرفته تا تابلوهای خونه لذت میبردم، حالا فرض كنید جایی زندگی كنید كه رسمه تومهمونیها ظروف یكبارمصرف میبرن، یا همه توخونه های سابلتی زندگی میكنن كه وسایلشون مال خودشون نیست یا حداكثر خریدشون به چندتا تیكه تخت و مبل ای ك ا ختم بشه. خب جنبه خوبش اینه كه كسی از روی وسایل خونه اتون درمورد شخصیت شما قضاوت نمیكنه، اما بدیش هم اینه دیگه تلاش خاصی برای هرچه زیباتركردن زندگیمون نمیكنیم، یكجورهایی قیمت و هزینه تو قشر دانشجو یا مجرد تودرجه اول اهمیت قرارمیگیره و اینطوری میشه وقتی دوروبرت را نگاه میكنی بجای اینكه ازدیدن تك تك وسایل زندگیت لذت ببری ازدیدن اونها دلت میگیره و غصه میخوری. 
گاهی تصمیم میگیرم چندتا وسیله تزیینی بندازم تو چمدونم و باخودم ببرم پیش خودم میگم کجای یک اتاق کوچیک جاش بدم. یامگه نه اینکه داریم سعی میکنیم وسایل اونطرف را سنگین نکنیم تا توی جابجاییهای هرساله امون کمتر اذیت بشیم. اصلا بفرض هم که ببرم کجا بچینم ؟ روی زمین؟ نه دیدن این تزیینات بیشتر حس دلسوزی ایجادمیکنه و بغیر از اون به کی نشون بدم؟ به دوسه تا دانشجوی اس و پاس تر از خودمون؟ اره زندگی اونطرف یعنی خداحافظی از مبلهای استیل وفرشهای دستی ولوسترهایی که برای خریدشون کل شهر راگشتی یا کنسول ایینه نقره و ویترین نقره ای که همیشه دوست داشتی و هیچوقت نشد بخری. یعنی دیگه قرار نیست دور یک میز ظروف چینی و ست قاشقهای المانیت را برای پذیرایی بچینی. یعنی قرار نیست  دیگه گیلاسهای کریستال بخری. مطمئننا خیلیهاتون مخالفید. حتی ممکنه بعضی بگید برای ما فرش ماشینی یا دستی فرقی نداره یا حتی موکت را ترجیح میدیم. ممکنه عده ای بگید خوش بحالت و شما مرفه و ال و بل. اما مطمئنم غیر ازچندمورد استثناهیچ  دختری نیست که وقتی دوتا تیکه  وسیله برای اشپزخونه اش میخره به رنگ و طرحش توجه نکنه. و ممکنه که روزی برسه که این دختررخت مهاجرت بپوشه و باید تک تک این وسایل را یا ببخشه یابفروشه یا بگذاره توی انباری خاک بخوره.چون رنگ و بوی زندگی در اونطرف با این طرف فرق داره. اونجا از تشریفات خبری نیست. میدونم که میگید چه بهتر اما ذره ای فکر کنید که شاید هم این تجملات و تشریفات بد نیست. شاید باعث میشه چندماه در مورد خرید یک دست لیوان جدید فکر کنیم و لبخند بزنبم. 
خب نكات منفی را هم لیست میكنم كه مخالفین این نظر فكر نكنن من اونها را نمیبینم١- خودرابه قرض و قوله وزجر و خودكشی انداختن برای عقب نموندن از قافله ٢- اسایش خودوهمسر راگرفتن و در حسرت موفقیتهای دیگران سوختن ٣- اززندگی خود لذت نبردن ٤- دوشیفته و سه شیفته كاركردن ٥- خودرابادیگران مقایسه كردن البته همه این موارد همون شماره ٢ هست . خوب دوستهای خوبم میدونم كه شما هم مایلید به موارد این لیست اضافه كنید اما به این شرط كه دربرابر هرنقد منفی یك نكته مثبت هم بگید:))



نوشته شده در : جمعه 9 بهمن 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات(17) .

-
1
نمی پسندم
+
6
می پسندم

یکشنبه دو گانه

» نوع مطلب : اینده از ان من ،کاروبار ،

صبح یکشنبه
امروز داروخانه خلوته و من دارم به كارهام فكر میكنم و دوراهی كه سرراهم نشسته، البته در مورد یكیش مطمئنم كه خوبه اما همینطور كه تو پستهای قبلی نوشتم نشد، فقط یكم امیدداریم كه اومدن راستین بتونه تغییرش بده، از اونطرف تهران هم ممكنه پروانه اعلام كنه و همین احتمال باعث شده نتونم كارهای عملی را شروع كنم و ازطرفی با اینكه تو مضیقه وقت هستیم چاره ای جز صبر برای اعلام نتایج تهران ندارم. حتی اومدن راستین هم كاملا قطعی نشده و امروز در موزدش تصمیم نهایی میگیریم كه بلیط برای همین اخر هفته بگیره یا نه،خود این تغییر تاریخ بلیط بخاطر اینكه ما كف قیمت را قبلا گرفته بودیم خیلی خیلی گرونتر از تغییر بلیط تو حالت عادی هست، ازیكطرف به همسرم میگم اگه قراره بزرگ فكر كنیم نباید به اینجور هزینه ها فكر كنیم، همسر میخنده میگه ما سرمایه داری فكر میكنیم اما اخرش كارمندی گیر میاریم. راست هم میگه ، اما ظاهرا بهتره این هزینه را بكنیم. راستی جمعه بچه ها امتحان جامع را دادند، میگفتند خیلی خیلی سخت بوده، خیلی دلم میخواست من هم با اونها امتحان را میدادم و خیالم راحت میشد اما خب دیگه نشد، قراره من شهریور امتحان را داشته باشم و احتمالا با بچه های ترم پایینی میافتم. بیخیال این مهم نیست. 
عصریکشنبه
در عرض چندساعت باید تصمیمون را برای اومدن راستین میگرفتیم و تصمیم گرفتیم بیاد. این وسط فقط تفاوت قیمت بلیط حدود دو ملیون شد. راستش تفاوت قیمت بلیطها همیشه اینقدر گرون نیست و مثلا در حد 50 دلار هست.البته حدود 1000 دلاری هم ضرر زود اودنش هست که درمجموع برای ما هزینه بالایی هست. اما امیدواریم با زودتر شروع کردن کارها این ضرر جبران بشه. امیدواریم. امیدواریم. ( خداکنه) کارفرمای راستین هم حسابی بابت زود اومدن راستین دمغ و پکر هست. راستین میگه نشونه خوبیه و نشون میده که از کارش راضیه و نبودش رو مجموعه تاثیر گذار هست و امیدداریم وقتی برگشت باز بتونه سر همین کاربرگرده. باز هم امیدواریم. راستش کمی تکلیفمون راجع به پروانه تهران مشخص شده. بین 1500نفر در نوبت 300 نفر حائز امتیاز لازم هستند و تقزیبا به یک پنجم این تعداد مجوز میدهند که من هم بینشون هستم اما متاسفانه با وجود شروع شدن کارها در اواخر بهمن این مجوزها تا تیرماه دست متقاضیان نمیرسه. خوب حدس میزنید من چیکار میکنم؟ راستش باید انصراف بدم و به همین پروانه شهرستان بچسبم چون من اواخر اردیبهشت دارم برمیگردم. باز هم یک ضرر مالی دیگه. ای امان. فقط دوستان برام ارزو کنید که اون احتمال کوچیک برگشتن به اون مسیر خوب اتفاق بیافته. وگرنه کارم خیلی سختتر میشه. ای بابا. باز هم مثل همیشه من دارم خیلی چیزها را فدای رویای امریکایی میکنم. اگه نبود الان اسوده و بیخیال منتظر تیرماه میشدم و خودم داروخانه را میزدم و مسیرزندگیمون احتمالا این میشد اما الان داریم اینهمه قربانی میدیم برای ارزوی روزهای درخشان. تموم کردن مسیر ناتمام. خوب برگردیم سر واقعیات. راستین در عرض یکهفته باید خودش را برای اومدن اماده کنه. جمع کردن کامل وسایل . جابجایی کارتن های سنگین از سه طبقه و بردنشون به انبارخونه دوستمون. کارهای مالیات. که چون پارسال من سرکار نمیرفتم برگمون سفید بود و امسال اولین سال کارهای مالیاتیمون هست و ظاهرا کمی گیج کننده هست. در ضمن میخواد تا خود روز جمعه سرکار بره. این وسط برف سنگین و مختل شدن زندگی و کارها را هم در نظر بگیرید و البته خرید های متفرقه برای خواهرمن و برادر خودش و دوستانش که دستورش لحظه اخر صادر میشه. من هم که اینجا و دستم کوتاه. خوب این هم از این. فعلا 


نوشته شده در : دوشنبه 5 بهمن 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات(9) .

-
0
نمی پسندم
+
2
می پسندم

توصیه های زیبایی

» نوع مطلب : اظهارفضل ،

بگذار امروز كمی ازپستهای جانگداز فاصله بگیرم و یك پست گرلی یا دخترونه بگذارم، هرچند معتقدم این مطالب با اینكه بدرد خانمها میخوره اما بلاخره هرمردی بستگان زن داره ویا دوست دختریا همسری، پس ایراد نداره .حراجش كردم دختروپسربخوانین، من همیشه موهام فربودوخیلی خیلی دلم میخواست موهام صاف بشه، دوباری هم ایران كراتینه كردم اما فقط كمی موهام را نرمتركردولی عملا تاثیرخاصی رو صافی نداشت، امریكا كه بودم شنیدم روش صافی تو ایران اومده بنام صافی ژاپنی، البته تاحالا من فقط یك ارایشگاه تو ایران دیدم اینكاررامیكنه، تحقیق كردم دیدم همین روش تو امریكا هست با قیمت خیلی خیلی مناسبتر، خلاصه تابستون قبل اومدن رفتم ارایشگاه و به جرگه مولختیون پیوستم خیلی هم راضی هستم، موكاملا صاف صاف میشه، وحالتش مثل اینه كه با اتوی موصاف كرده باشیم، از اونجایی كه از این حركت خودم بسیارمشعوف هستم گفتم اینجا هم بنویسم كه دوستان موفرفری ارزو به دل برا صافی برن به مراددلشون برسن. این سری هم قبل اومدن رفتم ریشه گیری یا بقول خودشون تاچ اپ و دوباره صاف وگوگوری اومدم ایران، البته معایبی هم داره ازجمله اینكه دیگه خبری از دكلره كردن مونیست و اگه تو یكسال اخیر موهاتون را دكلره كردیدنمیتونید سراغ این روش برید، خلاصه یا صافی مو یا رنگهای گوگوری مگوری، من كه فعلا صافی را انتخاب كردم تا بعدا كه ازاین روش خسته شدم، یواش یواش موهای ژاپنی را كوتاه كنیم و بازفرفری بشیم، البته اینباریك خرابكاری هم كردم كه مجبورم كمی بازموهام را كوتاه كنم، اهان یك ارزوی مویی دیگه هم دارم ، موی بلند، هرچی هم هرسال نیت میكنیم درجهت درازكردن مو، بازاخرسال موی من طاقت دوری از قیچی را تاب نمی اورد.
اصلا حرف مووخوشگلی شد، من معتقدم دختربایدبخودش برسه ، به خودش اهمیت بده، هركسی به اندازه جیبش بایدلباس خوب بپوشه، لوازم ارایش و بهداشتی خوب مصرف كنه، من خودم عمل بینی نكردم اما مخالفش هم نیستم فقط معتقدم یا عمل نكنیم یا اگه میكنیم خوبش را بكنیم و نگردیم بریم سراغ ارزونترین دكتری كه عمل میكنه. ضدافتاب را بهیچ عنوان فراموش نكنیم( روم سیاه شرمنده خودم فقط تابستونها میزنم) كرمهای دورچشم وحتی بوتاكس را هم پیشنهادمیكنم، حالا فكر نكنید از این خانواده های تیشان فیشان اومدم كه با این فرهنگ بزرگ شده ام، نه اتفاقا از لحاظ ظاهرخیلی هم معمولی ام،اما سعی میکنم به مواردی که گفتم عمل کنم. راستی میدونم كه خیلی صحبت میشه كه فرهنگ غلط چاقی لاغری داریم، من هم موافقم كه زشته  راجع به چاقی لاغری دیگران نظربدیم یا حتی دوست ندارم فقط و فقط تو محافل راجع به چاقی حرف بزنیم بااینکه نمیشه و اخرش حرف میزنیم اما بااینحال معتقدم یكی از مولفه های زیبایی یك دختراندام متناسب هست كه بازهم روم به دیوار خودم مشكل دارم، وبازهم بنظرم تنها راه حل اراده قوی برای یكدوره رژیم وورزش هست، نه اینكه همه عمرمون بگیم رژیمیم ،اصلا بیخیال بحثش. من كه خودم هنوز نتونستم از شرچندكیلو اضافه وزن راحت بشم نباید شعاربدم. خوب بیایید راجع به یك موضوع دخترانه دیگه هم حرف بزنیم، بازچندوقتی هست كه لیزرمو حسابی تو ایران باب شده، من هم تصمیم گرفتم اومدم ایران اینكارراانجام بدم، یك سرچ كوچیكی كردم احساس كردم امریكا گرونتره، البته دقیق سرچ تخفیفهای ویژه را نكردم و احتمال داره قیمت مناسب هم اونطرف باشه، حتی تا اونطرف بودم باذوق و شوق برای یك دوستی كه مدت زیادی هست ساكن امریكا است گفتم این دوست هم گفت عزیز دلم ساعت خواب من اینكاررا١٠-١٥ سال پیش كردم البته بعد ٧-٨ سال برمیگرده اما خیلی نازكترو خوب احتمالا باید سالی یكبارخدمتشون برسیم، بهرحال این سری من هم یك دوره را شروع كردم وچون میدونم خوبه و به راحتی و زیبایی كمك میكنه به شما هم توصیه میكنم، خوب والسلام علیكم ، من بیام پایین ازمنبر





نوشته شده در : پنجشنبه 1 بهمن 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات(20) .

-
0
نمی پسندم
+
1
می پسندم

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic