منی که داروساز شد
جاده ها
یکشنبه هفته پیش بود که زدیم به جاده. به قصد دیدن ابشار نیاگارا. اخرین فرصتی بود که قبل شروع کلاسهای من فراهم بود تا کمی طعم تابستون را بچشیم. یک مسافرت 6-7 ساعته. برای دوشب هم یک استودیو که همون سوییت خودمون میشه یک شهر تو یکساعتی ابشار گرفته بودیم. بین راه قرار بود یک پارک طبیعی هم که تعریفش را شنیده بودیم بریم. این اولین سفر دونفره امون هم حساب میشد. صبح بارون اونقدر شدید بود که برای رسیدن به ماشین چتر بدست رفتیم. اما میدونستیم اون و پارک و ابشار تو اون دوروز افتابی هستند. خوب اینجا در کل یکی از ضروریات زندگی چک کردن اب و هوای روز، قبل از بیرون زدن از خانه هست. بارون هاشون شوخی بردار نیست و اگه چتر نبری نمیتونی قدم از قدم برداری. دیگه چه برسه بخواهی یک مسافرت دوروزه بری. از نیویورک که زدیم بیرون بارون قطع شد و سفر دلپذیر ما هم اغاز شد. باور نکردنیه. اما بمحض خروج از نیویورک جاده ها سبز و کاملا تمیز میشه. دقیقا انگار وارد یک محیط دیگه میشی. اصلا همین تمیزی دلیلی میشه تا حس کنی خارج از کشوری. تا لب جاده سبز، بدون ذره ای اشغال. کیسه یا هر چیزی که بخواد این سبزی را بهم بزنه.اسمون ابی. ابری یا افتابی و درختها و چمنی که از سبزی برق میزنه. سبزی جاده پیچ میخورد و ما از لحظه لحظه اش لذت میبردیم. خیلی اوقات دنبال تشابه های مسیر با جاده های شمالی ایران میگشتیم. نمیشه انکار کرد که وقتی دوری دنبال ارتباطها میگردی. چیز دیگه ای که باید در مورد سفرهای اینجا یا حتی یک مسیر ساده داخل شهر نیویورک بگم ضرورت استفاده از گوگل مپ هست. میدونید مثلا اگه شما بخواهید از تهران به یک شهر برید. فرضا شیراز. میدونید از کدوم جاده دقیقا برید. تابلوهایی هم هست که مسافت مونده و گاها جهت شهر را نشون میده اما چیزی که بارزه اینه که یک اتوبان اصلی چند لاینه یا حتی دولاینه داریم اما بقیه جاده هامون کاملا مشخص مسیرهای فرعی هست و جاده اصلی حساب نمیشه. حالا اینجا چه تو شهر چه خارج از شهر باید اول از همه تو گوگل مپ مقصدت را مشخص کنی و بعد طبق مسیری که میده حرکت کنی چون اصلا این طور نیست که یک جاده مستقیم و سرراست داشته باشه. هر چند دقیقه یاساعت یکبار باید جاده عوض کنی. اصلا من چیزی بعنوان جاده اصلی و فرعی غیر ورودیهای نیویورک و شهر بوفالو حس نکردم . چیز دیگه ای که باید تو جاده ها توجه کنیم. سرعته . مرتبا سرعت لازم برای اون مسیر با تابلو تو جاده مشخص شده. از روستاهاشون نگم که بشدت دلربا هستن. گاهی جاده از دل روستا رد میشه. چند تا خونه که معلومه زندگیهای ساکنانش بیشتر دامداری هست. خونه های بزرگ و بسبک روستایی. و منظره هایی که هرچی نگاه میکنی از دیدنشون سیر نمیشی. خوب دیگه زیاد گفتم. میدونید ما تو ایران خودمون منظره زیبا کم نداریم. فقط این اواخر اونقدر حجم اشغال و کثیفی جاده ها برام ازار دهنده میشد که گاهی فراموش میکردم از خود منظره لذت ببرم. وقتی رسیدیم پارک طبیعی بارون کامل بند اومده بود . اون پارک هم فوق العاده بود. بعدا با دیدن عکسها خیلیها ادرس گرفتند تا سر بزنند. عکسها را تو اینستا گذاشتم. شب یک سوییت تمیز و روز بعد یک صبحانه کامل امریکایی و بعد اب و اب و ابشار و ابهت ابشار. میدونم همه حداقل یک عکس از ابشارنیاگارا دیده اند اما بزرگیش را وقتی ادم احساس میکنه که کشتی تا حدی فقط تا حدی بهش نزدیک میشه و اونوقت از شدت مه و ذره های توی هوا نمیتونی چشمهات را باز کنی و ابشار را ببینی:)) عکسهاش را حتما میگذارم. یک روز هم به ابشار بینی گذشت و سه شنبه باز توی جاده. سفر خیلی خیلی خوبی بود حیف که کوتاه بود. به امید روزهای شیرین و زیبای سفر بعدی
اسمون هرجا بری یکرنگه
از دیروز هوا بوی پاییز را گرفته. سرد و بارونی. یواش یواش تعداد روزهای سرد زیاد و زیادتر میشه و از اواخر اکتبر کاملا سرد. هفته دیگه پنجشنبه اولین روز کلاسیمه. البته اولین برای سومین سال تحصیلی. چند ماهی بود کلاس درسی نداشتم و دوباره سر کلاس نشستن برام سخته. احتمالا امسال مشکل کمتری برای فهم استادها داشته باشم. خصوصا که استاد یکی از درسها سوپروایزر خودمه و حسابی به لهجه ایتالیاییش عادت کردم. چهارشنبه هفته دیگه هم قرارداد سوپروایزرم با fda تمدید میشه. البته امیدوارم تمدید بشه. یکجورهایی بین بچه های دانشگاه فقط من و موبور هستیم که ترم شروع شده و بی قراردادیم و کمی نگران این قضیه هستیم. عملا استادم هم دیروز گفت ادامه کارهای عملی باشه برای وقتی که از قرارداد مطمئن شدیم. بااینحال کلی هم کار جدید invitro بغیر از ازمایشهای خرگوشی و خوکی برام درنظر گرفت. خلاصه بقول استاد انگشتها بالا ضربدری برای خوش شانسی.
زمان
هوا داره تاریك میشه و من یونیون اسكوار یا همون خیابون ١٤ هستم، یك پارك كوچیك كه مملو از جمعیته و مردم هرجایی كه پیدا كردند نشستن ، روی نیمكت, پله, روی تكه ای كوچك چمن روی سكو، مردمی را میبینم با قیافه و ظاهرهای متفاوت، هركی هرجور دوست داره لباس پوشیده ، كاملا ازاد، منظورم ازاد از قضاوت هست نه فقط ازاد از پوشش، تعدادی دختر و پسر رد میشن كه رو سرشون كلاه تولدهای خودمون را گذاشتن، اما بدون خنده و شوخی كاملا جدی دنبال جایی یا كسی هستند، ادمهایی كه قلاده سگهاشون را بدست دارند، یكی دیگه كه علف كشیده و با صدای طبل گروه كریشنا ازادانه میرفصه، ادمهایی كه تو پارك كتاب میخونند و دسته ای دیگه مثل من سرشون تو موبایلشونه، هوا تاریكتر میشه و یواش یواش میبینی كه از جمعیت افتاب پرست اینجا داره كم میشه، مغزت خسته از فلاش بكهای گذشته هرلحظه روی فكری و خاطره ای مكث میكنه، فلاش بكها، حال اینده همه با صدای بوق ماشینها و اژیر اتش نشانی و صدای جلنگ جلنگ سنج قاطی شده، بوی وید تو فضا میپیچه، روی صندلی میخكوب فضا و زمان شده ام، گذشته، حال و اینده ، حسها و فكرهای درهم امیخته، صدای جیرجیرك، لحظه ای اسمان 20 و چند ساله تو اتوبوس بین شهری باقلبی شكسته، روحی دردكشیده و خسته و لحظه ای اسمان ٤٠ ساله روی نیمكتی در نیویورك با اینده ای نامعلوم، گذر پرسرعت شنهای زمان ، لحظه و ادمهاو ادمكهایی كه محو و دور میشند، بعضی با صدای ناقوس برای همیشه تصویری در خاطره یالباسی اویخته در لابلای حجم تغییرات میشن، صدای نازك شده مردی كه موهاش را با ژل روپیشونیش خوابونده و دستش را به سر و روی سگی كه بسمتش اومده میکشه باز منرا به پارك برمیگردونه، باز بوی علف. احتمالا جوونهایی كه روبروم روی چمن نشستند دارند لحظه ای را در ذهنشون به خاطره تبدیل میكنند، من اینجا، همون منی كه همیشه مسافر اتوبوسهای بین شهری به بیابون خیره میشد، اینجا خیره ادمها، همون من، هیچ چیز تغییر نكرده ، فقط لباسهایی اویخته همیشگی چوب لباسی شده اند و عددی كه به٤٠ رسیده.
بریم بگردیم
سلام به همه دوستهای با مرام. خوبید خوشید ؟ یک پست درهم برهم بذارم؟ خوب براتون بگم امروز بعد مدتها خوونه ام. دیروز از 7 صبح تا 9 شب ازمایش بودم اخرش هم خرگوش خانم طاقت نیاورد و یک جفتک زد و ازمایش را بهم زد و همه زحماتمون پرید. دیروز اون دوست هم بود و میشه گفت رسما اولین روز ازمایشگاهیش را گذروند. انصافا زبانش هم خیلی خوبه و تقریبا عین خود امریکاییها حرف میزنه و با دوست موبورمون شوخی میکنه. دیروز یکی دوتا از شوخیها را نفهمیدم و فقط هاج واج نگاه کردم.بهرحال من هم باید بجنبم و street talk ام را قوی کنم. همش که پرزنت نیست واقعا ارتباط حرف اول را میزنه راستی حسم راجع به دوست هم درست بود. من فقط همنشین و دوست دانشگاه یا پله هستم. بیخیال. زندگی همینه دیگه. انواع و اقسام ادمها سر راه ادم سبز میشه. نکته خوبش اینه که همنشین دانشگاه خوبیه. بهرحال حضور یک ایرانی میچسبه اما بدش هم اینه که میترسم شروع به بالا رفتن از من بکنه. اونهم که دیگه کاریش نمیتونم بکنم من نهایت تلاشم را دارم میکنم و بهرحال ادمم و خطاهای خودم را دارم. حالا اگه اون بخواد از نقطه ضعفهام استفاده کنه ادم بودن خودش را نشون میده. خوب از این حرفها بگذریم. ..........رشته ما یک مجمع سالانه داره که هرسال یک شهر برگزار میشه و اگه پوستر داشته باشیم. دانشگاه هزینه اش را پرداخت میکنه. خرگوشهای ما هم که همکاری نکردن و من و موبور پوستری نداشتم. اما دوست موبور گفت ظاهرا fda هزینه رفتن مارا میده. خلاصه با همسر داریم برنامه یک سفر چند روزه به اون شهر و شهرهای اطرافش را میریزیم. اینجا عین همه کارهای دیگه باید خیلی قبلتر برنامه ریزی کرد. چون قیمتها خیلی فرق داره و پولی که دانشگاه میده ثابته. خلاصه یک سفر خوب دوماه دیگه دارم. دیگه اینکه بدمون نمیومد که ابشار نیاگارا را هم تابستون ببینیم. اما مگه تز و ازمایشها مجال میده. خلاصه اگه دوسه روزی ازمایش نداشته باشم اونرا هم میریم چون نیاگارا به نیویورک خیلی نزدیکه و حیفه که نریم. انصافا این مدت هم ماجز اتلانتا و نیوجرسی جایی از امریکا را ندیدیم. حتی بخاطر حجم سنگین کار من و راستین فرصت گشت و گذار درست و حسابی حتی تو همین نیویورک را هم نداشتیم. امسال تابستون که اصلا هیچی. واقعا هیچی هیچی از تابستون نفهمیدیم.