امروز:

پست داک

» نوع مطلب : قدم به قدم، روز به روز تا اون بالاها ،روزها در اون سر دنیا (سال ششم) ،

 توی مترو نشستم و چیزی به دانشگاه نمونده. فردا و پس فردا قراره با راستین بریم کمپینگ، جالبه اولین بار هست که با راستین میخواهیم بریم تو طبیعت چادر بزنیم، البته هوا خنک و یک کوچولو سرد شده اما ما تصمیم کرفتیم بریم و امتحان کنیم. البته هردو تجربه چادر را داریم اما هرکدوم با دوستان یا خانواده. دیگه براتون بگم نتایج ازمایشهای اخیرم هم خوب بوده و استادم ازم راضی هست و قراره همین پروسه را ادامه بدم. رییس تیم Fda هم تو جلسه اخرمون از استادمون خیلی تعریف کرد و گفت با اینکه گروههای دیگه کار کلینیکال میکنن اما ارزیابی عمیق علمی از عملکرد پوست را شما دارید انجام میدید و جالبه خودشون بهش پیشنهاد گرنت دیگه ای را دادن، خیلی موفقیت خوبی برای استادم و بالطبع برای من و‌موبور هست.قبلا به موبور گفته بودم اگه استادمون پست داک با حقوق بده میرم( پست داک حقوق داره اما کمتر از شغل عادی هست، تز نداره و‌در حد یکی دوسال ریسرچ و دادن مقاله هست) و الان داره این موقعیت برام ایجاد میشه. هرچند اگه پست داک یا کار تو fda پیش بیاد بهترین پست داک تو رشته ما حساب میشه و‌نمیشه ازش گذاشت، fda جایی بین مریلند و واشنگتن، بیشتر نزدیک واشنگتن هست و راستین با تغییر شهر از نیویورک ونیوجرسی به اونجا بخاطر شرایط کاریش مخالفه. میدونید که راستین کلاسهای یک دانشگاه خوب در رابطه با مدیریت پروژه های ساختمانی را میره. و بالطبع نیویورک با اینهمه پروژه های ساختمانی شهر مطلوب رشته راستین هست. موبور هم تا یک ماه دیگه پیش دفاع داره( پراسپکتس) بین پیش دفاع و دفاع حداقل باید شش ماه فاصله باشه. درواقع موبور داره خودش را اماده میکنه که اوایل سال جدید فارغ التحصیل بشه. باید بدونید که بالاترین نفر fda تو بخش کاری ما، به موبور پیشنهاد کار توی fda را داد. اما موبور بخاطر دوست دخترش مخالفت کرد چون اون بوستون زندگی میکنه و موبور تو فکر ازدواج و زندگی با دوست دخترشه. بعد خوداون مسیول fda گفت که ازمایشگاه دانشگاه هاروارد که تو بوستون هست مثل ما باfda قرارداد داره و میتونه برای پست داک اونجا بره، دیروز موبور مصاحبه با هاروارد داشت و داره روش فکر میکنه.همینطور که گفتم پست داک حقوقش کمتر ز کار معمولی هست. خدمتتون بگم تو رشته ما بالاترین نهاد fda هست و‌با اینکه هاروارد بهترینه اما fda بالاترینه، هرچند موبوری که من میشناسم اگه ازدواج روحیه علمیش را خراب نکنه جا برای پیشرفت خیلی داره و اخرش به جاهای خوب خوب میرسه. منم که همچنان درحال ازمایش برای تزم هستم و امیدوارم بتونم اوایل سال جدید پیش دفاع را داشته باشم. اینم از این.


نوشته شده در : سه شنبه 30 مهر 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

روزانه

» نوع مطلب : غرانه ،روزها در اون سر دنیا (سال ششم) ،

 راستش این مدت اتفاق خاصی نیافتاده، الان تو کلینیک نزدیک خونه بیشتر از یک ساعت‌هست نشستم ومنتظرم صدام کنند تا دکتر فرمی را که برای تایید سلامت برای کار تو ازمایشگاه با حیوانات تو دانشگاه لازم دارم را امضا کنه. اینم قر جدید امسال دانشگاهمون هست. بعدش باید برم مدارک مربوط به بیمه امون را اپدیت کنم. سایتش خیلی مشکل داره، مثلا دوتا ای دی من دارم و نمیتونم یکیش را پاک کنم، برای همین تصمیم گرفتم بجای ساعتها سر و کله زدن با سایت، حضوری برم یکی از شعبات بیمه. بیمه ما چون درامدمون کمه مجانی هست، اینجا دونوع بیمه هست مدیکید و مدیکیر، مدیکید به کم درامدها مختص داره اما اگه مهاجرها ازش استفاده کنن با قوانین مهاجرتی تازه وضع شده موزرد برای پروسه گرین کارت مشکل براشون پیش میاد، همش میترسیدم چون ما هم هزینه ای پرداخت نمیکنیم مدیکید باشیم اما خوشبختانه تحقیق جامعی کردیم و فهمیدیم مدیکیر هستیم و حسابی خیالمون راحت شد، برای دوستانی که امریکا هستن و میخوان اسم بیمه را بدونن(essential plan, health first). دیگه اینکه چند روزی هست خیلی عصبی و بداخلاقم. نادوست ازوقتی رابطه اش با ایرانی کانادایی بهم خورده یک دقیقه دست از سرم بر نمیداره، ما یک دفتر کوچیک تو ازمایشگاه داریم که من معمولا اونجا روی داده ها کار میکنم و البته تنها جایی از ازمایشگاه هست که اجازه غذا خوردن داریم، حالا نادوست روزی چند ساعت میاد میشینه بغل دست من:( ،از اونطرف وکیلی که گرفتیم خیلی خیلی کنده و خبری ازش نیست و رو اعصابه، دیگه اینکه تعداد زیاد سمپل ازمایشهام و سر و سامون دادن به داده های هر ازمایش خرگوشی هم که انجام میدم خیلی خسته کننده هست.یکماهی هست رژیم کستو دایتیم و با اینکه کامل رعایت میکنیم، فقط دوهفته اول وزن کم کردیم و بعد ثابت موندیم، البته من و راستین بی خیالش نشدیم. خلاصه اینکه کلا یک هفته ای هست که تبدیل به ادم بی اعصابی شدم و اگه کسی رو اعصابم راه بره از بداخلاقی من بی نصیب نمیمونه. هرچند صد در صداینها اصلا مشکل نیست و خوشبختانه همه چی خوبه و‌فقط بذارید بحساب غرهایی که هر از گاهی ادمیزاد لازم داره. اوایل نوامبر هم برای یک کنفرانس بزرگ راهی تگزاس و شهر سنت انتونیو هستیم کنفرانسی که دو تا اوارد ازش گرفتم و همونطور که گفتم نامزد دریافت بهترین پوستر هم شدم که اگه برنده بشم کلی تو این کنفرانس بزرگ صدا میکنه، بعد از صدقه سر این کنفرانسها داریم شهرهای بزرگ امریکا را هم سیاحتی میکنیم. با همسر میرم و قراره دوسه روزی بعد کنفرانس بمونیم تا منم یک خستگی در بکنم. خوب هنوز بعد از یک ساعت و‌نیم اینجا تو کلینیک صدام نکردن. بشدت به خودم توصیه میکنم اخر هفته ها یعنی شنبه ها کارهای اینجوری را انجام بدم تا اینقدر طولانی و وقت گیر نشه


نوشته شده در : سه شنبه 23 مهر 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

ایرانیهای دانشگاه

» نوع مطلب : غرانه ،روزها در اون سر دنیا (سال ششم) ،

بعد از چهارشنبه ای كه دما به ٣١ رسید از پنجشنبه ۱۲ درجه افت دما داشتیم و ناگهانی هواسرد و زمستونی شد، یعنی در عرض یك شب تابستون شد زمستون، پاییز اینجا با باد و روزهای اکثرا ابری شروع میشه. تغییر رنگ برگها و جاروی برگهای زرد و قرمز با باد همیشگی . تزیین زودهنگام خانه ها برای هالووین که هرچی جلوتر میره خونه های بیشتری تزیین میشه. امسال کمی پاییز من هم متفاوته. از این ترم خودم کلاس ندارم و فقط کلاسهای ta هست، موبور از اول سپتامبر رفته و فقط هفته ای یک روز میاد نیویورک و من از زیر سایه اش در اومدم. خودم فکر میکردم نبودش میتونه فشار کاری زیادی روی من بگذاره اما حالا میبینم درسته از اول تا اخر ازمایشها با خودمه و بخصوص روزی که دارم روی خرگوش کار میکنم ۱۷ ساعت مداوم کارسنگین دارم اما از لحاظ ذهنی ارامش خیلی بیشتری دارم و اوضاع تحت کنترل خودمه. اینکه برای هرکاری عادت داشتم با اون هماهنگ کنم و همین وابستگی کاری دست و پام را بسته بود. الان یواش یواش موقع تحلیل داده ها باید ببینم چقدر میتونم نواور و خلاق باشم و غیر از نتایج اصلی چقدر میتونم از داده ها استفاده کنم. مثلا اینکه گزارش شده بود پوست متابولیسم داره اما هیچوقت با داده بصورت دقیق بررسی نشده بود ولی من الان داده ازش دارم، استاد راهنمام میگه ۵۰ درصد تحقیق، کار عملی هست و ۵۰ درصد نوشتن. بنظر استادم من باید روی نوشتن کار کنم. البته نه اینکه بخاطر زبانم باشه، قضیه اینه گزارش نوشتن خیلی خیلی برام حوصله سر بره و برای همین غلطهای زیادی از بی دقتی میکنم. امیدوارم تا اخر امسال بتونم بخش نواوری و نوشتنم را هم قوی کنم. خوب موضوع بالا را دیروز صبح نوشتم، دیشب اتفاقی افتاد که تو فکرم برده و ناراحتم، میدونید که نادوست و ایرانی کانادایی هر دو توی ازمایشگاه من هستندو با هم دوستن، عملا هر دو‌کار عملیشون را از تابستون شروع کردن. نادوست چند وقت پیش پشت سر ایرانی کانادایی پیش استادم زد، من اتفاقی قضیه را دیدم اما چوم حوصله داستان اضافه نداشتم مهرسکوت زدم. پریشب نادوست به ایراانی کانادایی قضیه را وارونه جلوه داده بود که اسمان پشت سرت زده، ایرانی کانادایی هم اومد بمن گفت و من حقیقت را بهش گفتم، همون شب با هم دعوای بدی کردن، حالا نادوست از دیروز اومده و پشت سر ایرانی کانادایی حرف میزنه، بهش چندبن بار گفتم که من با تو دوستی ندارم و فقط رابطه حرفه ای تو ازمایشگاه داریم و ایرانی کانادایی دوستمه، اما اون میگه تو میگی دوستمه درحالی که اون مرتب پشت سرت حرف میزنه و شدید بهت حسودی میکنه و میگه موفقیتهام بخاطر موبور بوده، راستش من نادوست را میشناسم که چطور پشت سر بقیه بطرز زیرکانه ای میزنه و دستش برام رو‌هست و میدونم چطور داستانها را وارونه نشون میده اما قضیه اینه داستانهایی را میگه که فقط ایرانی کانادایی میدونست. نادوست میگه تو‌که انقدر به ایرانی کانادایی کمک میکنی و اونرا دوست خودت میدونی باید حقیقت را بدونی که اون دایم داره پشت سرت حرف میزنه. خوب میدونید از دیشب دلم گرفته. هردوشون از خیلی از گرنتهام بیخبرن و‌اینطور با من بدهستن. احساس تنهایی میکنم و از اینکه نمیشه به هیچ کس اعتماد کرد دلم میسوزه میدونم ایرانی کانادایی ذات بدی نداره ، اما درعین حال میدونم بشدت ادم رقابتی هست. روز بعد: تصمیم گرفتم حرفهای نادوست را باور نکنم و فکر کنم ایرانی کانادایی منظوری نداشته و نادوست همه چی را زیرکانه وارونه جلوه داده. خوب اینم از این. اما انصافا اوضاع را میبینید، تازه یک ایرانی دیگه هم داریم که یکم مشکل روانی داره و قاط میزنه و اوازه اش تو دپارتمانمون در رفته. نادوست هم که اینطور.


نوشته شده در : پنجشنبه 18 مهر 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

خودت را بشناس

» نوع مطلب : خودشناسی ،من و خودم ،روزها در اون سر دنیا (سال ششم) ،

 من عاشق مهمونی و دورهمی هستم اما نه با هركسی. موقعی كه ایران بودیم خیلی رفت و اومدمون كم بود، خانواده و فامیل خودم اهل دورهمی هستن، اما شهر دیگه ای زندگی میكنن، همین باعث میشد كه نهایتا هرچند ماه یكبار برم خونه پدر و مادرم و فوقش به یكی دوتا دورهمی خانوادگی اونجا. البته همون سبك دورهمی هم دلخواه من نبود اما میتونست برای ماهی یكبار خوب باشه. خانواده راستین تهران هستن افوق العاده كم جمعیت و اروم. راستین تقریبا كوچكترین نوه است و میانگین سن اعضا بالا است. خلاصهاین بود که تو دورهمی های اونها هم خیلی حوصله ام سرمیرفت و ماهی یكبار كافی بود. میموند چند تا دوست صمیمی كه اكثر اشهرهای دیگه بودن، اینها را گفتم كه بگم با وجود اینكه عاشق مهمونی و دورهمی بودم تو ایران خیلی خیلی كم فرصت مهمونیها و دورهمی هایی مورد علاقم پیش اومد، اینجا اوایل كه تو جمع ایرانیها وارد شدیم متوجه شدیم اكثرا مثل ما تازه وارد هستن، انگار همین تازه واردی هست كه چسب ادمها با دیدها و روشهای مختلف زندگی تو مهاجرت میشه، بعد یواش یواش ادمها با دیدهای مشابه هم پیمونه میشن و راهها از هم جدا. مجردهای دخترو پسرباز، متاهل های بچه دار، مجردهای بچه مثبت، متاهل های خنثی مثل ما، اما چیزی كه جالبه هنوز سبك دوست و مهمونیهای موردعلاقم را پیدا نكردم. دارم فكر میكنم دلیلش چیه. زندگی تو نیویورك خیلی مشابه سریال معروف فرندز هست. جالبه و برای کوتاه مدت خوب و شیرینه اما برای طولانی مدت سبك موردعلاقه من نیست. میدونید تو نوشتن همین پست متوجه مطلبی شدم، جالبه تا قبل از از این پست اینرا به این وضوح ندیده بودم. من زندگی پرتشریفات و مهمونیهای به این سبك را دوست دارم. لازم نیست نقش ادم روشنفكر را بازی كنم و خودم را روانکاوی و سرزنش کنم. قضیه خیلی ساده هست. مهم شناخت علایق خودمونه، چه خوب چه بد از نظر دیگران و فراهم كردن شرایطش. حالا سوال اینه چطور میتونم این شرایط را بسازم؟؟ البته علایق راستین هم تو زندگی مشترک نصفی از ماجراست.


نوشته شده در : دوشنبه 15 مهر 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

انتظار

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا (سال ششم) ،

امروز شنبه هست و روز تعطیل ، من تو متروام و دارم میرم سر قرارم با راستین تا بریم كمی تو خیابونها قدم بزنیم. بنظر همه چی خوب و اروم و رو روتین میاد، اما واقعیت اینه یك كوچولو ، منتظریم این روزها به اخر برسه. و صبرمون رو به اخره. زندگی بسبك دانشجویی با حداقل درامد و بدهی روی كردیت كارت اسون نیست. راستین بشدت دلتنگ خانواده اش هست. من هم دلم گرین كارت میخواد تا وارد شغل اصلی و درامد بشیم و هم كمی دستی به سر و روی زندگیمون بكشیم و یكم لذت زندگی تو امریكا را ببریم ، شاید بچه دار بشیم چون دیگه خیلی دیر شده و تاخیر بیشتر از این جایز نیست. ششمین سال زندگی ما اینجا شروع شده. تو این مدت من از لحاظ موفقیت علمی خوب خودم را بالا كشیدم. دوبار امسال روزنامه داخلی دانشگاهمون در موردم نوشت. تاحالا پنج تا اوارد بابت پوسترهام از جاهای مختلف گرفتم كه سه تاش فوق العاده خوبه. تو با رتبه ترین كنفرانس شناخته شده تو دنیا كه تاحالا كسی از دانشگاهمون پوستر پرزنت نكرده بود شركت كردم. الان یكی از پوسترهام كاندید پر تاثیرترین پوستر رو صنعت شده كه نتایجش تا چند وقت دیگه معلوم میشه( ای بابا چی شد به این حرفها رسیدم. ذوق زدگی بابت موفقیتهای پشت سر هم امسالم:)))) خلاصه داشتم میگفتم خوب موفقیت علمی داشتم اما هنوز نتونستم هیچ استفاده ای ازش بابت گرین كارت بكنم. هنوز مقاله هامون تحت كلیرنس fda مونده و بدون مقاله نمی تونم اقدام كنم چون خیلی خیلی ریسكی میشه. همینطور كه گفتم چند سال پیش تبصره ای كه رو niw اومد بخاطر كسی بود كه با اینكه كارش مهم بود فقط ١٦ تا سایتیشن رو مقاله اش داشت و كارش به دادگاه كشید. حالا نمیشه كه من حتی یك مقاله و صفر سایتیشن داشته باشم و اقدام كنم. خواهرم نامزد كرده، مراسم نامزدیش را كه از دست دادم اما بخاطر من عقد و عروسی نمیگیره تا من تو مراسمش باشم. خانواده راستین بیقرار دیدنش هستن. بی پولی و زندگی حداقلی طولانی شده، خصوصا وضعیت كاری راستین خارج از تحمل داره میشه . ازمایشهای بی پایان من روی خرگوش برای تزم تازه شروع شده كه خودش میشه یك پست دیگه. خلاصه همین الان مترو داره رو پل بروكلین میره و منظره منهتن و برج ازادی جلومه. لبخندمحوی روی لب دارم، اما تو دلم میگم دیگه وقت تغییر و رفتن به مرحله بعد هست. نسبتا دوران دانشجویی خوبی بود اما امیدوارم سال دیگه این موقع این دوره هم قبل اینكه خیلی طولانی بشه تموم بشه و مرحله بعد بازی شروع بشه. به امید روزهای سبز


نوشته شده در : یکشنبه 7 مهر 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

سنباده فرهنگی

» نوع مطلب : اظهارفضل ،

یكی از دلایل مهاجرت كه قبلا هم در موردش گفته بودم وقتی هست كه احساس میكنید نمیتونید همراه جامعه باشید، بودن تو جامعه و فرهنگ ایران ازارتون میده و میشه سنباده هر روزه روحتون. حالا از احوال خواهرم شروع میكنم تا بعد برسم به یك سوال. خانواده من وضعیت مالی متوسط خوبی دارن. خواهرم بتازگی با دوست پسرش نامزد كرده كه اونها هم وضعیت مالی متوسط خوبی دارن. خواهرم یك مدت شغل كارمندی كرد اما اونقدر سر یك ذره حقوق اذیت شد كه خود من تشویقش كردم این پول ارزش اعصاب خوردت را نداره و بیا بیرون. دوستهای پایه ای داره كه سعی میكنن هرهفته دورهم جمع بشن. خلاصه نمونه یك زندگی ارام و معمول و تقریبا بدون دردسر اضافه. البته همین یك جمله اخر كلی پرانتز باز داره، چون عملا زندگی هیچ ایرانی اروم و معمولی نیست. بیشتر باید بگم بدون استرسها و نگرانیهای فراتر از معمول جامعه ایرانی. یعنی تنها كسی كه فكر میكردم مهاجرت بدردش نمیخوره همین خواهرم بود. البته از شما پنهون نباشه كه گهگاهی هم به مهاجرت تشویقش كردم چون خودخواهم و دوست دارم خواهرم نزدیكم باشه. چند روز پیش همین خواهر بنده داشت میگفت از محیط و فرهنگ ادمها خسته شده، توضیح میداد چقدر چشم و همچشمی وجود داره،چقدر پول نقش مهمی تو رده و جایگاه ادمها تو ایران داره. چطور ادمهای میلیاردر نگاه از بالا به پایین دارن چون پول بیشتری دارن. حرفهاش بدجور تكونم داد. پیش خودم گفتم حتی كسی كه كار نمیكنه و رفت و اومدش در جامعه در حد محیط دوستان و خانواده هست. از این سنباده در امون نمونده و این سنباده فرهنگی داره به تن اون هم كشیده میشه. میدونید چیه. دلم برای خودمون سوخت، بدجور هم سوخت. منظورم ما ایرانیها هست. ببین به كجا رسیدیم. ببین تو چه جامعه سنگین و ازاردهنده ای زندگی میكنیم. همه گرگ شدیم و مشغول دریدن همدیگه. همدردی ، مردونگی، سخاوت ، بخشندگی خیلی كمرنگ شده. بخش زیادیش ناشی از فضای سیاسی اجتماعی اقتصادی ایجاد شده هست، بخشیش هم فرهنگی. حیف ٨٠ میلیون ادم نیست كه روزها و زندگیشون و سالهای عمرشون به این چالش و جنگ هرروزه میگذره!


نوشته شده در : چهارشنبه 3 مهر 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic