امروز: جمعه 21 آذر 1399

یک روز بد

» نوع مطلب : کاروبار ،

از اول تصمیمون برای خیلی دیرتر اومدن راستین اشتباه بود. یکماه و بیست روز زیاد بود. بیست روز کافی بود. بهرحال امیدداشتیم تو این زمان نیازی بهش نباشه. بخصوص که اومدن من هم یکهویی شده بود. از اول رسیدنم در گیر تحقیقات بودم . تحقیقات و مسیر خوب پیش میرفت تا امروز.خیلی امیدوارشده بودم و خوشحال که همه چی خوب پیش میره.  اما امروز خبردارشدم اون اتفاقهای خوب نمی افته و چاره ای نیست و باید برای راههای سخت اماده شد. البته مشکل فقط سختی نیست.چون من عادت دارم به حل سختیها. مشکل اینه دیگه راهها خوب نیستند. خلاصه اینطور شد که تصمیم گرفتیم راستین زودتر برگرده. البته اگه خبر خوبه بود که باید حتما حتما برمیگشت. اما حالا دیگه مطمئن نیستیم حضورش ضروری باشه.البته مسلما وجودش بهم ارامش میده و بقیه کارها را راستین بعهده میگیره و احتمالا با بازدهی خیلی بهتری انجام میشه اما این  بیست روز زودتر اومدنش هزینه حدودا 2000 دلاری برای ما داره. بیخیال. دیگه چیکار کنیم.  ما همیشه تموم سعیمون را میکنیم که بهترین تصمیمات را بگیریم. اما خوب حالا یا خودمون مقصرکه قادر به انتخاب درست نیستیم یا شرایط مقصر. بهرحال تصمیمگیریهامون درست نمیشه پس بهتره حداقل دیگه بخاطرش خودمون را سرزنش نکنیم. خلاصه خوشحالی که باشنبه شروع شد به یک هفته نخورد که مصیبت شدو باز با احساس خستگی اومدم سراغ سنگ صبورم تا بنویسم تا سبک تر کارها را ادامه بدهم. کامنتدونی را میبندم چون امروز هم فقط یکی از روزهای تلخ کتاب زندگی اسمان هست. و از فردا باید دوباره قوی بیایستم و سعی کنم بهترین را از دل راه بد بیرون بکشم. اگه یازهم شرایط با من نساخت نساخت دیگه. من زحمتم را کشیدم. فکر کنم دیگه من را بعنوان یک جنگجو شناخته باشید و میدونید تا لحظه اخر ناامید نمیشم. امان از این روزگار و خدا . تا می یام کمی دلگرم بشم باز میرسم بهمون نقطه اول. 
سعی کردم کامنتدونی راببندم اما بسته نشد. 


نوشته شده در : سه شنبه 29 دی 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات(3) .

-
0
نمی پسندم
+
0
می پسندم

دوروز از یک هفته

» نوع مطلب : روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،

ازامروز یك شیفت داروخانه گرفتم و چقدر از اینكارخوشحالم، خوشحالم چون بمن یاداوری كرد كه با وجود شیرین بودن رشته تحصیلیم هیچی تغییر نکرده و چقدر کار میتونه تکراری باشه، یا اینكه یادم اورد كه غایت ونهایت ارزوم گردونن یك داروخانه نیست. و ارزوها و خواسته هام محدود به اینجا نیست و برای برگشتن و ادامه ماجراجویی زندگیم درامریكا مصمم ترم كرد، خوشحالم كه كارگرفتم چون فهمیدم هیچی را فراموش نكردم و تو محیط كاریك دكترواقعی هستم، حتی باعث شد دوباره لذت دكتربودن و احترام دیدن را زیردندونم تجربه كنم:) 

امروز روز دومه، از روی سایز روپوش سفیدم میفهمم كه نسبت به قبل رفتنم كمی چاق شده ام. دركل اضافه وزن دارم البته جز دسته چاقها حساب نمیشم. اما تا وزن مانكنی چندكیلویی باید كم كنم.خب ثابت شد كه من ادم باشگاه نیستم اما پیاده روی را دوست دارم و امروز كفش ورزشی پوشیدم تا مسیر یك ساعت و نیم داروخانه تا خانه را پیاده برگردم، میدونم جز دسته پرخورها نیستم اما جز دسته سست عنصرها در مقابل هله هوله و كاكائوام:). 
یكسال زندگی در كشور دیگه باعث شده رفتارم تو داروخانه متفاوت باشه، قبلا با پرسنل هم صحبت نمیشدم اما الان نه، و بازهم اولین مشخصه ام از نظراین پرسنل مهربان بودن هست كه ترجیح میدادم با این صفت شناخته نشم، فكر كنم هیچوقت نتونم از چنگال این صفت و مشخصه بعنوان بارزترین صفتم نجات پیدا كنم. كارم را دوست دارم، خیلی دلم میخواد روزی بعنوان داروساز تو امریكا كار كنم، هدف بزرگی هست اما قابل انجامه، باید یواش یواش براش برنامه ریزی كنم.گرچه اصلا هیچ شناختی راجع به كار یك داروساز و امتحانهایی كه برا معادل سازی باید بدم ندارم، فقط شنیدم حجم كاراونطرف نسبت به ایران خیلی بیشتره.
 


ادامه بعدا

 



نوشته شده در : سه شنبه 29 دی 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات(3) .

-
0
نمی پسندم
+
0
می پسندم

مطلب رمز دار : دنیای دیوونه یا ادمهای دیوونه؟

این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.


نوشته شده در : دوشنبه 21 دی 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات(20) .

-
1
نمی پسندم
+
1
می پسندم

شهر خاکستری

» نوع مطلب : روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،

با لذت نشستم تو افتاب رو نیمكتهای بیهقی و به صدای فراخواندن راننده ها برای شهرهای مختلف گوش میدم منظره ای كه فقط خاصه ایرانه ، راننده ها با دستهای تو جیب و ژست داش مشتی اینطرف اونطرف ایستاده اند، تیپ ساده ای زدم ومیتونم تا حدی راحت از نگاهها از پشت عینك دودی مردم رانگاه كنم و صداها را بخاطر بسپارم، اسمان بجای رنگ ابی دودی رنگ است و كوهها پشت مه خاكستری پنهان شده، مردی پك اخرش را به سیگار میزنه و اونرا كف اسفالت میندازه، دقیقه ای بعدرفتگر ترمینال انرا جارو میكنه و باخودش میبره، صداها تو گوشمه، اراك اراك ، رشت رشت حرکت ساعت 12، حركت فوری ، میدونم این اصوات و ادمها را زیر اسمان ابی درخشان نیویورك نمی تونم پیدا كنم، ماشین سرساعت راه می افتد و من از شهر خاكستریم خداحافظی میكنم. شهری عاری از رنگ. شهری که میشناسمش.به این فکر میکنم که چطور ساعتی پیش سرم رااز توی تاکسی بیرون کردم و از عابری ادرس پرسیدم یایاد دیروز می افتم که از راننده ای سراغ صرافی گرفتم و غیر از ادرس چطور بهم توصیه کرد که کدوم صرافی باانصافتره . شهرخاکستری با مردمی که میشناسمشون. شیوه رانندگیشون برام اشناست. تنه زدنهاشون و عجله کاریهاشون را میفهمم. میدونم که حریم شخصی در این شهر بی معناست. با اینحال زیباست و من این شهر رادر لحظه دوست دارم. چون میشناسمش.



نوشته شده در : یکشنبه 20 دی 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات(3) .

-
0
نمی پسندم
+
0
می پسندم

مطلب رمز دار : چهارمین روز

این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.


نوشته شده در : سه شنبه 15 دی 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات(9) .

-
0
نمی پسندم
+
0
می پسندم

کلاس درس اونور ابی

» نوع مطلب : پندهای اسمونی اونور ابی ،درس و مشق خارجکی ،

خوب یكی از بچه ها از من خواسته بود از درس ومشقهای اینجا بنویسم. كلا من ترم اول دانشگاه اونقدر اذیت شدم و در گیر پروسه خونه اجاره كردن شدم كه نصف بیشتر ترم را از دست دادم و تا بخودم بیام پایان ترم رسید اما حالا بعد از سه ترم سیستم درسی اینجا دستم اومده اینجا هم هر استادی برنامه و روش خودش را داره. همون جلسه اول و دوم كه داره درس میده و نحوه امتحانهای میان ترم را میگه میفهمی چطوریه. تا حالا اكثرا جزوه نویسی بوده و بعضیها هم هرجلسه تعدادی مقاله یا مطلب هم میدن كه تو خونه بخونی، حجم درس خوندن اینجا خیلی بیشتر از ایرانه، یعنی تموم ترم مشغول درس خوندنی و با اینحال احساس میكنی وقت كم داری. سر كلاسها میشه اب یا خوراكی خورد اما استادها از حرف زدن و پچ پچ خوششون نمیاد اكثر اوقات سكوت مطلقه.كلاسهای ما ٣ ساعته هست كه عین ٢.٥ حجم بالایی از مطالب را درس میدن اما چون بخاطر تعداد بالای امتحانهای میان ترم هرروز درس را میخونی موقع میان ترم هم برنامت فرق نمیكنه چون ٢٤ساعت روز كه بیشتر نمیشه و همون ساعتها را داری درس میخونی. و اما زبان، من هنوز با زبان مشكل دارم نسبت به ترم ١ وضعیتم خیلی بهترشده اما ١٠٠ درصد نمیفهمم. بااینحال بچه هایی كه تافل ١١٠ دارن میگن كاملا به زبان مسلط هستن. میدونید كلا ما تو ایران به همكلاسیهامون وابسته هستیم اما باید بدونیم اینجا فقط خودمونیم و خودمون و هیچكس جز خودمون نمیتونه كمكمون كنه.خوب اینهم كمی مطلب از درس و مرس.میدونید فرودگاه وین خیلی اروم و خلوته و من حس میكنم كلا همه شهرباید اینجوری باشه، خوشم اومده، نیویورك هیاهو و ازدحام و سروصداش دستكمی از تهران نداره، تازه دوروبرت بیشترهندی و چینی و مكزیكی میبینی .من كه اخرسر حتما میرم یك ایالت دیگه كمی با ارامش زندگی كنم. 


نوشته شده در : دوشنبه 14 دی 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات(2) .

-
0
نمی پسندم
+
0
می پسندم

وین

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال دوم) ،کاروبار ،

تو فرودگاه وین روی یكی از نیمكتها ولو شده ام، خوشبختانه نیمكتهای مخصوص خوابیدن داره كه برای مسافرانی مثل من كه توقف طولانی دارن كاملا مناسبه، یكجورهایی از وین خوشم اومده و از شنیدن زبان المانی لذت میبرم،الان یك مرد مسافر ایرانی هم كمی اونطرفتر نشسته و داره با تلفن پشت سر دیگران حرف میزنه و مدام هم به طرفش میگه نگی بهش، قبلا عادت داشتم كلمه خاله زنك را برای اینجور مكالمات استفاده كنم اما الان بنظرم یكجور توهین به خانمهاست برای همین باید بگردم یك كلمه جانشین پیدا كنم، ماشاله چقدر حرف میزنه و چقدرپشت دیگران بد میگه، هاهاها، براتون بگم كه پرواز دیشب هم بد نبود فقط نتونستم بخوابم اما یكساعتی روی نیمكتهای اینجا بیهوش شدم كه همون كمك كرده سرحال بشم، چقدر این پروازتك نفره ام با پرواز پارسالم فرق داره، پارسال تمام پروازم از تهران تا نیویورك استرس داشتم و حالم خیلی بد بود ، بعد هم كه رسیدم عملا پدرم در اومدو واقعا اذیت شدم،اما حالا با اینكه دلتنگ راستین هستم خیلی خیلی ارومم .چون برسم ایران میان فرودگاه دنبالم و بعد هم خونه مادرشوهرم، این كجا و اون پرواز كه رفتم خوابگاه كجا.هاهاها حرفهای این مرده خنده داره، حسابی پرحرفه وواقعا مثل خان باجیهای قدیمه. میدونید خوشبختانه امسال سال خوبی بود، منظورم سال ٩٤ هست. نه اینكه همه اش قند و عسل باشه، نه، اما اتفاق بدی هم نیافتاد، ویك قسمتهاییش هم شیرین بودامیدوارم بقیه اش هم همینطور باشه، تو این چندماه پیش رو خیلی خیلی بهمراهی زمین و زمان احتیاج دارم. امیدوارم بتونم ادم زرنگی باشم و یكذره شم اقتصادی داشته باشم. راستی سال نو میلادی مبارك،  
خوب الان اومدم تو گیت ، حدود دو ساعت به پرواز مونده و از حالا دور و برم قیافه های ایرانی میبینم وصداهای ایرانی میشنوم هاهاها خوشبختانه هنوز ایرانی كلیپس دار ندیدم، اخه خارج از ایران اصلا كلیپس رسم نیست و دخترها یا موهاشون را باز میگذارن یا با كش ساده بالای سر میبندن، البته من درك میكنم باسنگینی روسری و مقنعه و گرمای كلیپس خیلی جواب میده.خوب هرچی هم به ایران نزدیكتر میشم وحجم كارها را بیشتردرنظر میگیرم بیشتر از قبل پشیمون میشم. ددلم میخواد كه از راستین بخوام جریمه را بده و زود تر بیاد اخه یكماه و بیست روز خیلیه، اما فکر میکنم نشه باید قوی و محکم باشم. البته قوی بودن برای این کارها کافی نیست و بیشتر به زرنگی و چشم و گوش باز احتیاج دارم. خداکنه بتونم از پس این کار بزرگ بربیام.
 



نوشته شده در : یکشنبه 13 دی 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات(6) .

-
0
نمی پسندم
+
0
می پسندم

اخرین پست سال دوم

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال دوم) ،

فکر کنم این اخرین پست امسالم از امریکا باشه. فردا این موقع تو هواپیما نشستم ومنتظر پرواز هستم. خیلی زود تموم شد. ترم سختی بود اما سه هفته استراحت و تفریح خستگیش را از تنم بیرون کرد. دو روز دیگه باز ایران هستم. کارها زیاد و ترسناک بنظر میرسه. و همسر هم که حدود دوماه دیگه میاد برای همین اصلا ذوقی برای رفتن ندارم. این اولین باره که از همسر برای این مدت طولانی دورم. هردو خیلی ناراحت و پشیمونیم که بلیطش را زودتر نگرفتیم. اما الان جریمه تعویض بلیط زیاده و نمی صرفه. راستی فردا نیمه شب سال تحویل میلادی هم هست و سال اینها نو میشه. تعطیلاتشون کم و کوتاه بود اما به ما خیلی خوش گذشت. احتمالا برم ایران کمتر عکس تو اینستا بگذارم ولی سعی میکنم هر از گاهی پست بنویسم و شما را از جالم باخبر کنم. دارم فکر میکنم حتی مدل دانشجو شدن من با بقیه فرق داره. هیچ دانشجویی در عرض دوسال اینهمه کشورش نرفته که من میرم . کمش خوبه اما الان که همه مشغول اماده شدن برای امتحان جامع هستند و من بار سفر بستم حسش خوب نیست. چمدونها هم که الان با دهن باز مملو از لباس خیره شدن به من. این سری قصد داشتیم سبکتر سفر کنیم قرار شد خیلی از وسایل را بگذاربم و فقط به اندازه نیاز چندماه لباس ببریم اما عملا دوستانی که چندسال اینجا هستند وقتی میفهمند کسی قراره بره فرصت را مغتنم می شمارند.کلا هر نفر دوچمدون بزرگ و یک چمدون کوچیک میتونه بار ببره. ولی اینبار فقط یک چمدون کوچیک و نصف بیشتر یک چمدون بزرگ با وسایل دوستمون پرشد. این دوست همون دوست بزرگواری هست که یکماه خونه اش بودیم و برای همین اصلا ایراد نداره. فقط حسابی چمدونها سنگین شده و میترسم اضافه بار بخوره و مجبور بشم تو فرودگاه دست تنها وسایل راتو چمدونهاجابجا کنم . از طرفی میخواهیم با مترو بریم فرودگاه و کمی سخته.جالبه از اونطرف هم میخواهیم بیاییم خانواده هاشون شروع میکنن به فرستادن وسیله و سبزی و لواشک و هله هوله و اونطرف هم همین برنامه را داریم .بیخیال مهم نیست. راستی نمرانم هم اومد دوتا A ویک b از اون درسه که خیلیها افتادند. خوبه بد نیست. پروازم طولانیه. عملا فردا که راه میافتم  صبح زود شنبه میرسم. شاید یک پست هم تو توقف طولانیم تو وین براتون نوشتم. خوب باید لباس بپوشم برم با راستین قرار دارم یک خریده که باید بکنم. موندم اونرا کجا جا بدم. 


نوشته شده در : پنجشنبه 10 دی 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات(5) .

-
0
نمی پسندم
+
0
می پسندم

نیویورک نویسی

» نوع مطلب : نگاه اول ،زشت وزیبا ،

مری کریسمس. امسال واقعا کریسمس را حس کردم. یکجورهایی حال و هوای عید خودمون را داشت. جالبه هم خونه ایها برای شام کریسمس ماهی درست کردن و گفتند رسممونه.  من هم بهشون گفتم که ما هم برای شب عید سبزی پلو با ماهی داریمو باز هم شباهت فرهنگی. رابطه امون با هم خونه ایها خیلی خوب شده. چند روز پیش حتی اقای پسر اومد و گفت وقتی برید خیلی دلمون براتون تنگ میشه و اومدید برگردید پیش ما. شدید با همسر جور شده و دایم سربسر هم میذارن و میخندن.خیلی راستین را دوست داره. دیشب هم کلی کادوبازی کردیم. البته انگار تو فرهنگ امریکایی صبح کریسمس کادو رد و بدل میشه اما تو فرهنگ اروپایی همون شب کریسمس. ما هم همون دیشب کادو ها را باز کردیم و از کادوهامون خوششون اومد. برای من هم یک سری لوسیون بدن گرفته بودن که چون خودم جدیدا کلی لوسیون بدن ازحراجی ویکتوریا سیکرت خریده ام احتمالا تبدیل به سوغاتی بشه. هاهاها. خوب بزنیم بریم سراغ پستهای خاص. میدونید میخوام کمی براتون از نیویورک بگم. حالا بعد از گذشت بیشتر از یکسال بهتر میتونم راجع به اینجا نظر بدم. راستش خیلی نظراتم راجع به نیویورک تغییر نکرده. هنوز هم معتقدم متروهاش یکی از کثیف ترین متروهاست و متروی خودمون جلوش شاهه. درعوض متروی اینجا بشدت مفید و کارسازه و از این نظر ارجحیت داره  رفت و اومد با ماشین شخصی هم توی این ابر شهر با ترافیک سنگینش سخت و زمان بر هست. البته  من هنوز ترافیکهای تهران را اینجا تجربه نکردم وتاحالا ترافیکهای اینجابنظرم روان بوده. شاید هم بخاطر اینکه ماشین سواری ما تو ساعات کاری نبوده.و بیشتر روزهای تعطیل یا اخر شبها بوده . تاکسی هم اصلا نمی صرفه. هرچند تاکسی های زرد بمعنی همون تاکسی فقط تو منطقه منهتن هست و تو مناطق دیگه از اوبر و غیره استفاده میشه یکنوع تاکسی تلفنی که با برنامه هایی که رو گوشی نصب میشه ماشین را میگیریم. دیگه اینکه این شهر بشدت زنده هست و همیشه و هرلحظه برنامه یا کنسرت یا اتفاق هنری واحتماعی درحال رخ دادنه. تازه ما هنوز زندگی دیسکو و شبانه نیویورک را به اون معنی تجربه نکردیم. ساختار شهری و شهرسازیش هم که ادم را بیاد تهران میندازه. سبک پاساژها و مغازه ها. البته اینکه همه این ساختار سالها پیش ریخته شده جالبه. مثلا متروی نیویویرک 110 سال عمر داره و یا خیابونها و خانه ها خیلی قدیمی هستند. پایه ریزی خیلی خوب هست بااینحال  من معتقدم حداقل یک بازساری باید درون اپارتمانهاشون انجام بدن که ظاهرا امریکاییها به این موضوع اعتقاد ندارند.دیگه اینکه حتما شوخی تفاوت ادرسهای ایرانی و خارجی را شنیدید . این شوخی صحت داره. گاهی ادرس 3 کلمه بیشتر نیست و جالبه همین ادرس را بزنی تو گوگل مپ راحت و بی دردسر پیداش میکنی و راههای رسیدن به مقصد و زمانها هم مشخص میشه. مثلا 5 دقیقه پیاده روی تا مترو بعد خط اف را بگیر ایستگاه فلان پیاده شو و بهمین ترتیب. جالبه همه شهر به اینترنت وصل هست اگه اشتباه نکنم اصطلاح اینترنت اشیا را براش استفاده میکنن. مثلا میزنی اتوبوس فلان خط کی میرسه و دقیق بهت میگه کجاست و چنددقیقه دیگه تو ایستگاهت هست و یامیگه تاخیرش چقدر هست. حتی میشه اینکار را با بارکد انجام داد. خلاصه نیویورک یعنی شهری که همیشه جا و برنامه ای برای تفریح و خوش گذرونی هست اما بشرط داشتن زندگی در اپارتمانهای خیلی کوچیک و قدیمی و احتمالا بدون ماشین وبجاش استفاده از مترو. درعوض زندگی تو شهرهای دیگه خیلی بیشتر به اون سبک زندگی که ما تو فیلمها دیدیدم شباهت داره. میدونید چیه دوستان. اگه دوست دارید نیویورک را بهتر ببینید با دقت بیشتری خونه ها و خیابونها و سبک زندگی فیلمها وسریالهایی که تو نیویورک بازی شده را ببینید. دقیقا خودشه.خیلیها میگن کسانی که این سبک زندگی را تجربه کرده باشن دیگه نمیتونن ایالتهای دیگه زندگی کنند و زندگی تو ایالتهای دیگه براشون خسته کننده میشه. دیگه از چی بگم.اهان از ادمها و سیستمهای اداری. ادمها خوبن و بد نیستن. یادمه یکبار یک پست ازوبلاگ یک ایرانی در بوستون خوندم که میگفت خوبی و مودب بودن ادمهای غربی بخاطر وجود قانون و مجازاتهای سنگینی هست که برای خلافکارها تعیین کردن و درواقع اگه همین ادمها تو محیطی مثل ایران باشن همون اش میشن و همون کاسه. سیستم اداری هم دقیقا بنظر بخاطر همین علت هست. به مشتری و نظرش احترام میذارن و کاملا با سیستم از این اتاق به اون اتاق بدو و کاغذبازی ایرانی متفاوت هست  مثلا چندوقت پیش امازون یک برنامه را برای راستین فعال کرده بود. و حدود 90 دلار از حسابش کسر شده بود. از اونطرف چون حسابش به کمتر ازحداقل موجودی که باید تو حساب جاری باشه یعنی 100 دلار ،رسیده بود یک جریمه بانکی هم روش خورده بود. راستین که متوجه شد همون شبانه زنگ زد و گزارش داد که اره امازون بی اجازه فلان برنامه را فعال کرده. کارمند بانک هم وقتی شنید گفت درستش میکنه اما دوهفته ای زمان میبره جالبه بعد از ده روز همه حسابها برگشت سرجاش. حتی مالیاتی که کم شده بود. یعنی با یک تلفن همه چیز حل شد.البته من هنوز خرابکاری که پارسال بانک کرد را فراموش نکردم. یادتون میاد قضیه چک بی محل بنگاهی محل و گیجی بانک که نمیفهمید چی شده. اکی بیخیال. راستی امسال من صاحب سوشال سکیوریتی و کردیت کارت و راستین صاحب گواهینامه شد. سه کارت مهم و حیاتی برای زندگی در اینجا. خوب دیگه بسه دیگه. جاتون خالی امروز مهمونی بصرف دیزی دعوت داریم:) وراستی مهمونی دیشب خونه دوست امریکاییم هم خیلی خوب بود:)


نوشته شده در : جمعه 4 دی 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات(3) .

-
0
نمی پسندم
+
0
می پسندم

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic