امروز:

فعلا

» نوع مطلب : روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،

سلام به دوستهای خوبم. میدونم که خیلی وقته نبودم . تو این مدت خیلی دلم میخواست میومدم و می نوشتم اما فرصت نمیشد که نمیشد. از وقتی برگشتم ایران یک برنامه فشرده اموزشی و ورزشی را در کنار کار دنبال میکنم. دیگه این هفته دیدم خیلی از کارهای ضروری مثل دکتر رفتن و بعضی کلاسها و کارهای ضروری مونده . برای همین گفتم از اول هفته دیگه نمیام داروخانه (محل کار) و اون بنده خدا ها هم قبول کردن. با اینحال فقط صبح روزهای فردم قراره خالی بشه و همچنان هنوز برنامم فشرده فشرده هست. (باور میکنید همین الان هم مهمون سرزده داریم و تا پدرم مشغول صحبت هستندو من در حین مهمونداری گفتم چند کلمه ای براتون بنویسم تا حداقل بدونید اوضاع احوالم چطوره)  دوستان میبخشید نمیشه اینطور نوشت . بعدا میام و متن را کامل میکنم


نوشته شده در : پنجشنبه 31 تیر 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

بچه

» نوع مطلب : اظهارفضل ،خودشناسی ،

احتمالا خیلیها با این پست مخالفند، شاید درصد كمی مثل من فكر كنند، خیلیها مادرشدن را یكی از موهبتها میدونند، اصلا بعضی ازدواج میكنند به عشق بچه دار شدن، بچه دار شدن بعد از یكی دوسال زندگی مشترك را یك روند عادی و مورد انتظار میدونند، ممكنه راجع به جنسیت یا بزرگ شدن بچه رو استانداردهای روانشناسی و عاطفی اتفاق نظر نداشته باشند اما هیچ شكی در مورد اینكه باید بچه داربشند یا نه ندارند، خوب دیشب وقتی یكی دو تا خانم دهه شصتی را در حال سر وكله زدن با بچه های چهار پنج ساله اشون دیدم احساس كردم چقدر راحت و بی مسئولیتم، راستش حتی نسبت به اونها احساس جوونی هم كردم، بگذارید اینطور بگم اصلا درك نمیكنم چطور یك نفر میتونه حاضر به اوردن انسان دیگه ای به این دنیا باشه و اگاهانه بدونه از لحظه تولد تا سالها و شاید همیشه بیشتر وقت روزانه اش را باید به اون اختصاص بده، نیازهاش را در الویت قرار بده  و اگاه باشه كه تمام وقتهای ازادش به اون بچه تعلق خواهد گرفت و زمانهایی كه  به خودش و همسرش اختصاص داره خیلی نادر و کمیاب میشه، قبول مسئولیت سنگین تامین همه نیازهای مادی و معنوی این طفل و اطمینان از بزرگ شدنش تو بهترین و مناسب ترین فضای عاطفی دغدغه و الویت زندگی میشه،درواقع از همون لحظه ای كه كسی تصمیم به بچه دارشدن میگیره تك تك و ریزترین نیازها را باید مد نظر قراربده، و بدونه كه این قبول مسئولیت جاده یكطرفه ای هست كه هیچ راه برگشت و جای شونه خالی كردن نداره، یكجورهایی زندگیش رابا نفر دیگه ای شریك میشه یا شاید بهتره بگم زندگیش وقف نفر دیگه ای میشه، حالا برام این سوال مطرحه با وجود این فداكاری و از خودگذشتگی عظیم چرا تقریبا همه خانمهای متاهل بچه دارمیشن؟ من از خیلیها پرسیدم ازبچه دارشدن راضی هستن؟ و اونها جواب دادند خیلی خیلی سخته اما شیرینه، اما واقعا میخوام بدونم ایا این وقف زندگی ارزشش را داره؟ واقعا چه چیزی ورای انتخاب این نوع زندگی و بچه اوری هست؟ گاهی فكر میكنم شاید این هم بخشی از تكامل یا بالاتربردن مرحله و درجه زندگی هست، درست مثل ازدواج كه بااینكه خیلی محدودیتها ایجادمیكنه اما به ارامش و امنیت و عشقی كه دریافت میكنی می ارزه، از طرفی میدونم كه عشق مادری اونقدربزرگه كه خیلی ازمادرها حتی جرات ندارند لحظه ای زندگی اشون را بدون بچه هاشون تصور كنند، و میدونم كه من هم مثل هرزن دیگه ای بعداز تولد بچه عاشقانه بچه ام را دوست خواهم داشت و ازكوچكترین كاری براش فروگذارنخواهم بود اما سوال من این هست برای كسی كه هم اكنون هم اززندگی مشتركش راضیه  تمام عشق و محبتی را که لازم داره بگیره یا بده از همسرش دریافت میکنه و همه هیجانها و ارامشهای لازم تو زندگیش را داره یا بعبارتی قرار نیست کمبودهای زندگی زناشویی از طرف بچه جبران بشه باز هم یک زن نیاز داره یک بچه را به این دنیا بیاره. مادرهای عزیز اصلا کاری به بچه ای که در حال حاضر دارید ندارم. فرض کنید همه شرایط مالی را هم دارید و هیچ فشاری از طرف همسر و خانواده برای بچه دار شدن ندارید باز هم حاضرید همه این مراحل را از نو طی کنید؟

با ارزوی سلامتی برای همه مادرها و نی نی های دنیا

 

 


نوشته شده در : دوشنبه 14 تیر 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

ترم اخر

» نوع مطلب : اینده از ان من ،درس و مشق خارجکی ،

تعدادوبلاگهایی كه نویسنده هاش خارج از كشورند و مینویسند خیلی كم شده، خوندن این وبلاگها كمك میكنه با شرایطم بهتر كنار بیام و بدونم مشكلات برای همه هست، همینطور باعث میشه نقاط قوت اونها را الگو خودم قرار بدم و امیدوارتر و قویترادامه بدم، حیف كه روز بروز از تعدادشون كم میشه، جالب اینكه هركی یكجور به اطرافش نگاه میكنه و همین نشون میده ما ادمهاچقدر متفاوت از هم هستیم، خوب طبق معمول من هم اینجا از افكار و احساساتم مینویسم وگهگاه هم از اتفاقات روزانه، براتون بگم كه روزها داره میگذره  نه خیلی تند و نه خیلی كند، به كار و كلاس و ورزش مشغولم ، ازاونجا كه اكثرا شهرستانم كمی بخاطر كارهای متفرقه ای که تهران هست وقت كم میارم، یكی از چیزهایی كه جدیدا تو مخم رفته جراحیهای زیبایی هست مثل عمل بینی یا لیپوماتیك، اما خب از اونجا كه مرتب كلاس دارم و ورزش میكنم میدونم تا مدتی باید ورزش را كنار بگذارم و برای همین خیلی مصر به عمل نیستم ،دیگه اینكه مرتب برای تقویت لیسنینگ و كامپرهنسیو سریال فرندز میبینم اما احساس میكنم كافی نیست و باید فكر دیگه ای براش بكنم، كلا ترس غریبی از زبان پیدا كرده ام ، نمیدونم چرا روز بروز بجای اینكه اعتمادبه نفسم بیشتر بشه ترسم بیشتر میشه، شاید بخاطر اینكه شدیدا از پروسه مصاحبه برای پیدا كردن شغل میترسم، دیگه هم تصمیم گرفتم فعلا گرفتن گرین كارت رو تو الویت قرار بدم و برای همین به مدرك مستر اكتفا كنم و دنبال پی اچ دی نرم، احتمالا بعد از اینكه خیالم بابت گرین كارت راحت شد یا پی اچ دی بخونم یا برای هم ارز كردن مدرك داروسازیم اقدام كنم اما فعلا رسیدن به كارو امنیت و زندگی برام الویته چون حسابی از زندگی بسبك دانشجویی خسته شدم و دلم امنیت و ثبات میخواد، راستی یادم باشه یك پست مفصل هم راجع به بچه بنویسم، اخه چندوقت پیش اوباما یك طرح به مجلس داده بود تو همین مورد كه متاسفانه مورد قبول واقع نشد اما احتمالا كلینتن باز طرح را مطرح كنه، البته اگه  رییس جمهوربشه، اوووف كه اگه ترامپ بشه چی میشه ( همین الان تو داروخانه یک مریض داشتیم که از امریکا اومده بود نظرش را راجع به انتخابات پرسیدم گفت احتمالش هست ترامپ بشه ;o )میدونید بچه ها كلا اعتماد به نفسم خیلی پایین اومده، امریکا من دو تا دوست هم رشته ای خودم پیدا كردم، اولی كه مثل من داروسازبوده  واز ایران اومده بهشتی خونده و قبلش فرزانگان بوده  ، یک دانشگاه دیگه داره مستر میخونه و فاند گرفته ، فوق العاده اكتیو هست و مرتب پروژه داره میده و تز هم گرفته، ادم كیف میكنه همچین دختری را میبینه،قصد داره پی اچ دی بخونه، البته رشته اش با من متفاوته و مثل من كارش محاسباتی و عملی نیست، بنظرم اینده درخشانی داره،این درحالی هست که من حتی نمی دونم چطور میشه یک پروژه برداشت. دومین دوستم كه بتارگی باهاش اشنا شدم هم رشته و هم دانشگاه منه، البته من درست قبل از اینكه مرخصی بگیرم و بیام ایران باهاش اشنا شدم دو ترمه که اومده وداره درسش را سه ترمه تموم میكنه، دوستم مقیم كانادا هست و زبان را مسلطه، اونقدر هم درسش خوبه كه از حالا تزگرفته و سوپروایزرمون هم بهش پیشنهاد پی اچ دی داده، هردو دخترهای بینهایت خوبی هستند و خوشحالم كه دوستهایی مثل اونها پیدا كردم، میدونم مقایسه كار خوبی نیست، اما واقعا دلم میخواست توانایی اونها را داشتم نه اینكه شاگرد متوسطی باشم و با دلهره و ترس از اینده روزهام را بگذرونم. البته این درس را از دوران دانشجویی ایرانم هم گرفتم که زندگی مسابقه نیست. وشاگرد زرنگ یا متوسط بودن نقشی در خوشبختی نداره اما باز که دوباره افتادم وسط درس و مشق دلم میخواست میتونستم خودی نشون بدم و بساطی بپا کنم. نه اینکه تازه بخواهم زبانم را قوی کنم و اسکیلهای کامپیوتررا یاد بگیرم. بهرحال چاره ای نیست. یک ترم از درسم مونده و میخوام درست و حسابی از این فرصت استفاده کنم احتمال داره تز بردارم و واقعا دلم میخواد یک کار خوب بیرون بدم . بقیه اش بعدا



نوشته شده در : سه شنبه 8 تیر 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

فرار

» نوع مطلب : پندهای اسمونی اونور ابی ،من و خودم ،


نوشته شده در : جمعه 4 تیر 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

جاذبه

» نوع مطلب : من و خودم ،تولد ،خودشناسی ،

این پست را دوسه هفته پیش نوشته بودم.بلللله بنده یک خردادی تمام عیارم. 

ساعت دو ونیمه شبه و همچنان با وجود خوردن یك قرص تنظیم خواب بیدارم،(من قرصی نیستم فقط بخاطرپروازهای طولانی حسابی خوابم بهم میریزه ) كمی تو فیس بووك چرخیدم و باز به روابط ادمها فكر كردم، در واقع بهتره بگم رابطه خودم با ادمهای دیگه، مشكلی كه همیشه داشتم و هنوز هم دارم، هیچوقت ادم موفقی تو دوست پیدا كردن نبودم و این مشكل اونطرف اب هم دست از سرم بر نداشته حدود دوسه روز قبل تولدم بود تعدادی تبریك گفتن و تعدادی نه، از اون تعدادی كه نگفتن از یك عده اشون انتظار تبریك داشتم، چون كه همكلاسیم بودن یا ایرانیهایی كه تو مراسمهای مختلف زیاد میبینم یا اون دسته كه خودم همه پستهاشون را لایك میكردم، دارم فكر میكنم واقعا چه رفتاری در قبال اینجور ادمها باید انجام داد، جبران كرد و دیگه محلشون نگذاشت، یا اگه دیدمشون مستقیم دلیل را بپرسم. اصلا باز همه اینها بكنار، این نشون میده شخصیت من بعنوان همكلاسی هم جالب نیست، نه تاپ كلاسم كه بقیه بخاطر درس جذبم بشن، نه كاراكتر و شخصیت خاصی دارم. درواقع منرا به مهربون و مودب بودن میشناسن که ظاهرا تو دنیای روابط ادمها ارزش چندانی نداره.  چقدر بد، فكر كنم چون نمیشه شخصیت را عوض كرد بهتره با این حقیقت كنار بیام و سرم تو كار خودم باشه و از كسی هم انتظارجذب شدن نداشته باشم.شما چی فکر میکنید؟ بنظرتون چطور میشه تبدیل به شخصیتی شد که دیگران دوستش داشته باشند. مایل باشند باهاش در تماس باشند و بطور کلی جذبش بشن؟


نوشته شده در : سه شنبه 1 تیر 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic