شب قبل از یلدا
کریسمس، معجزه زمستون
پارت اول: چندوقت پیش با یکی از دوستهام حرف میزدیم یلدا مهمتره یا کریسمس، این دوستم، خانم یکی از دوستهای نزدیکمون که بعد از سه سال موفق شد از سد تراول بن بگذره و بیاد امریکا، اتفاقا شخصیت جالبی داره وبنظرم خیلی بیشتر از منی که بیشتز از ۵ سال تو نیویورک هستم اینجا را میشناسه. بگذریم. این دوستم میگفت کریسمس هیچ معنایی براش نداره و مسلما یلدا روزی هست که ما باید جشن بگیریم. اما من نظر دیگه ای داشتم، بهش گفتم که منم تا قبل اومدن به امریکا کریسمس برام یعنی پخش کارتون محبوبم سه روح از تلویزیون ملی، و مهناش هیچی فراتر از این نبود، اما بعد از اومدن به اینجا یواش یواش این معنی پررنگ تر شد. الان کریسمس برام مثل عید نوروز شده . روزی که زمستون طولانی اینجا را دوقسمت میکنه، قبل کریسمس و بعد کریسمس.تو همه برنامه ریزیهای رسمی هم از قبل تعطیلات و بعد تعطیلات اسم میبرن. بغیر از اون دو سالی هست که ما رسم هدیه دادن و هدیه گرفتن را بهش اضافه کردیم. یک درخت کوچیک کتج میخریم و زیرش را پر از هدایای دوستان و خانواده میکنیم. امسال هم مثل پارسال، خانواده برادرم میان و به تعطیلاتمون رنگ و بوی خانواده میدن، غیر از اون اومدنشون باعث میشه که ما هم بجای خونه موندن دستشون را بگیریم و بزنیم به شهر گردی، شاید امسال یک سفر دوروزه به واشنگت دی سی هم داشته باشیم و اونجا را هم ببینیم. مطمینم این روز سال بسال اهمیت بیشتری تو زندگی ما پیدا میکنه. اما امسال خیلی بیشتر منتظر اومدن تعطیلاتم، و واقعا به دور شدن از محیط ازمایشگاه احتیاج دارم. پارت دوم: خوب بذارید براتون داستان هفته پیش را کامل کنم. اخر هفته مزخرف هفته پیش من یکهفته دیگه ادامه پیدا کرد و احتمالا این هفته هم ادامه دارد. خرگوش بیچاره ای که راجع بهش حرف زده بودم دچار شکستگی کمر شده بود، هرچند درد نداشت اما مجبور شدیم راحتش کنیم، استادم ازم ازمایش دیگه ای خواست، پس جمعه باز یک ازمایش خرگوش دیگه داشتم، تموم مدت با هر تکون ونفس کشیدن خرگوش من هم مثل ترقه از جام میپریدم. بعد از تموم شدن ازمایش که ساعت ۳ صبح بود برش گردوندم تو قفس خودش. ازممایشهای ما درد نداره و فقط دارو میذاریم روی پوستشون و مفدار دارو را توی پوستشون مسنجیم. اما تموم مدت باید بیحرکت توی یک جعبه شیشه ای باشن و اصلا تکون نخورن و برای اینکه اذیت نشن داروی خواب اور وارام بخش میدازولام بهشون میدیم. دیروز ظهر بود و وسط تماس با دوستهامون تو ایران که مسول خرگوشها مسیج داد اسمان بیا که خرگوشی که ازمایش کردی حالش بده و داره میمیره. (اخ کلی نوشتم وتوضیح دادم و همه پرید. دوباره نوشتن تموم اون مطالب خیلی سخته) بلافاصله به استادم ایمیل دادم و استادم گفت من الان راه می افتم و منم پریدم تو قطار و رفتیم سراغ خرگوش. اما خرگوشبیچاره با وجود سرم و گرم کردن بدنش مرد. با دامپزشک دانشگاه تماس گرفتیم و گفت اور دوز شده، درحالی که من به این خرگوش نصف دوز ارام بخش را داده بود، خوشبختانه همه دوزها باید تو روز ازمایش مکتوب گزارش بشه. اما بنظر میاد شانس من این خرگوش به این دارو حساس بوده. هیچ کسحتی خودم واقعا نمیدونه علت اور دوز چی بوده هرچند من ربطش میدم به داروی کارخونه جدید اما استادم مخالفه. متاسفانه برخلاف ازمایش روی خوک که تموم مدت یک تیم دامپزشکی بالای سرکارن و تو هیچ کاری با حیوون زبون بسته نداری ، توی ازمایش خرگوش فقط خودتی وخودت و البته مرگ و میری هم توی ازمایش خرگوش نباید اتفاق بیافته. و دراخر باید خرگوش را صحیح و سالم تحویل بدیم و درواقع مسیول همه چیزیم از ازمایش گرفته تا سلامت خرگوش. از زمان کار حرفه ای استادم تو این دانشگاه فکر کنم فقط ۴ بار مرگ خرگوش اتفاق افتاده که سه بارش فقط زمان من بوده و هربار یک مشکل متفاوت عامل مرگ خرگوش بوده. البته من هم ده برابر بیشتر از هر دانشجویی ازمایش داشتم و زمان ازمایشهام هم تقریبا دوبرابر بقیه هست. اما درکل این ازمایشها داره فراتر از تحملم میشه و استرس کار بیش از حد معقولمیشه. این ازمایشها برای استادم , fda و تز خوبی که تو نظرم بود لازم و حیاتیه اما فشار روحیش بیشتر از ظرفیتمه. از کار سخت و داده و ازمایش نمیترسم اما وضعیت مرگ خرگوشها با وجود تموم سعیم وحشتناکه. با اینکه استادم دیروز دوسه بار گفت مشکل از تونبوده اما بعید میدونم بتونم دوباره برگردم سراغ ازمایش روی خرگوش. پارت سوم : دیروز ساعت ۶ عصر بعد اینکه من و مسیول غذا دادن به خرگوشها که اونم یک دانشجوی دیگه هست مطمین شدیم خرگوشه مرده برگشتیم هر دو از صبح فقط یک قهوه خورده بودیم اون دانشجو که اصالتا استرالیایی هست مجبور شد مهمونی کریسمس را کنسل کنه اما من با همون سر ووضع راهی جشن تولد همون دوست ایرانی اول داستان شدم. شوهرش مهمونی را تو سالن بولینگ که همزمان کنسرت راک خوب هم داشت گذاشته بود. همه بولینگ بازی کردن اما من خوردم و از اجرای موسیقی راک لذت بردم وخستگی مغزم را خالی کردم. این هفته را هم به تحلیل داده ها و انالیز سمپلها میگذرونم اما حالا میتونید ببینید معنی یک هفته مزخرف کاری یعنی چی و چرا تا این حد منتظر کریسمس و تعطیلات و دور شدن از ازمایشگاه هستم
یک اخر هفته
دوشنبه است ساعت ۱۲ ظهره ومن تو خونه ام و نشستم دارم قهوه صبحگاهیم را میخورم. جمعه یک ازمایش دیگه روی خرگوش داشتم، رسما چهارمین ازمایش از این سری جدید، اینبار داروی میدازولام بی حس کننده را از کارخونه دیگه ای خریده بودیم. دارو بنظر کامل بی حس نمیکرد و وقتی دوز را بالا میبردم اثار سیانوز پیش می اومد( رگهاش بنفش میشد) در کل تو طول همه ازمایش با خرگوشه استرس کشیدم. اخرهای ازمایش هم خوب پیش نرفت و یک استرس دیگه پیش اومد، همه اینها را اضافه کنید که یکی از بچه ها برام خبر اورد نادوست داره رو مخ یکی که قرار بود یکی دوساعت بیاد کمکم تا من برم ناهار کار میکنه. درواقع پنجشنبه جلوی نادوست از دهانم در رفت که اگه این دختر هندی به کمکهاش ادامه بده قصد دارم اسمش را بذارم رو مقاله ام( ایرانی کانادایی میگه اگه نمیشناختمت فکر میکردم از بدجنسی این حرف را جلو نادوست زدی اما میدونم استاد سوتی دادنی) . دختر هندب حالت رییس بازی شدیدی داره و و درحالی که حتی ازموبور هم زودتر وارد این ازمایشگاه شده سالهاست هیچ داده ای نداره. برای همین استادم ازش خوشش نمیاد و نادوست و من این موضوع را میدونیم) بعد هم اضافه کردم فقط موندم اگه قرار باشه به fda میتینگها بیاد و بخواد شروع به حرف زدن کنه چیکار کتم. شب به نادوست مسیج دادم که از حسودی و بدجنسیت خسته شدم و همین رابطه فرمال ازمایشگاهی را هم نمیخوام، لطفا دیگه همین رابطه را تموم کنیم. کلی مسیج و در وری با فحشهای ناجورداد. شنبه باید میرفتم ازمایشگاه، نادوست هم چندوقتیه ازمایشهاش را شروع کرده البته باید بگم دومین ازمایش از سری چندماهه ازمایشهای خارج از موجود زنده اش. وارد شدم و برخلاف همیشه سلام ندادم که عملا دیگه حرف نزنیم. شروع کرد به چرت و پرت گفتن و داد زدن. بهش گفتم حرفهام را توی همون یک مسیج زدم و تو هم حرفهات را گفتی ادامه ندیم اما بیشتر داد زد، خلاصه بگم اخرش با اصرارزنگ زد به اون دختر هندی( خوب ادمها میتونن تشخیص بدن لازم نیست یک نفر مستقیم بگه تو نباید به فلانی کمک کنی بلکه این حرف میتونه به روشهای مختلف گفته بشه) بذار اینطور بگم بنظرم اخرش دستش برای اون یکی هم ازمایشگاهیم یعنی دختره هندی هم رو شد.البته فکر کنم خودش تشخیص نداد که یک نفر دیگه هم فهمید که حسود و بدجنسه. خلاصه نادوست بدون توجه به اصرار من برای حرف نزدن همچنان با من حرف میزد. میدونید پشت تلفن جلوی دختره هندی میگفت این اسمان که ده سال از ما بزرگتره اینطور و اینطور یا روبمن میگفت چرا نمیگی که چی در مورد دختره هندی گفتی ، من هم مطابق معمول رک و راحت گفتم قصد داشتم اسمت را رومقاله بذارم اما نگران بودم که ممکنه تو fda میتینگ حرف نامربوط بزنی. میدونید دلم برای نادوست میسوزه و هم چاره ای برام نمیذاره، بشدت ناراحته که چرا اسمی روی مقاله های من و موبور نداره،، یا چرا از اون کمک نمیکیرم تا اسمی روی مقاله داشته باشه یا اونقدر احمقه که فکر میکنه با داستان ساختن و پشت سر دیگران بصورت حرفه ای زدن میتونه اسمش را روی مقاله ها بچسبونه. متاسفانه من ادم سوپر رکی هستم درواقع میشه گفت بدترین خصوصیت اخلاقی من رک بودنم هست و راستین بارها بهم گفته اسمان لازم نیست همه حرفها را بزنی . اما متاسفانه یا از نظر خودم خوشبختانه تکلیف نادوست را روشن کردم و مشخصا بارها بهش گفتم من نمیتونم باهات کار کنم، من نمیتونم تو هیچ ازمایشی تو را کنار خودم داشته باشم. این قضیه خیلی برای نادوست سنگینه، نه اینکه اهمیت بده به دوستی، نه، قضیه اینه فکر میکنه با هرز پریدن و بجای کار علمی کردن هرروز تو دفتر استاد ولو شدن و حتی شرکت تو fda میتینگ یا یکی دوساعت سمپل گرفتن از خوک و خرگوش میتونه حق اسم روی مقاله داشته باشه، اما من و موبور سفت و سخت رو این حرفیم که تا کسی کارواقعی علمی نکنه اسمش روی مقاله های ما نمیاد، صد درصد خود نا دوست میتونه همین کار ما را ادامه بده و از خودش مقاله و پوستر داشته باشه اما تنبل تر از این حرفهاست، کسی که حتی تکالیف کلاسش را هم با خلاصه کردن تکالیف بچه های دیگه از روی سایت دانشگاه مینویسه( یک تکلیف سفید خالی سابمیت میکنه، بعد دسترسی به تکالیف بقیه داره، از اونها کپی میگیره بعد تکلیفش را با ایمیل به استاد میفرسته و میگه اشتباهی سفید سابمیت شد) ، کجا حال سخت کاری داره. حتی من اطمینان ندارم که اگه بخواد بهم کمک کنه کاری را درست انجام بده و کپی کاری نکنه ، یعنی نمیتونم حتی بهش اطمینان بکنم. خلاصه دیگه ازمایشگاهمون بجای صدای خنده وشوخی تا اون کله دانشگاه، به یک محیط ازاردهنده تبدیل شده. میدونید قصدم از نوشتن این پست شرح حال دعوای من و نادوست نبود میخواستم علت حال بدم را بنویسم. پس ادامه میدم. شنبه با نامه مسیول خرگوشها به استادم و دامپزشکهای گروه شروع شد که حال خرگوش ازمایش شده خوب نیست. خودم هم شنبه بعد از سونوگرافی از پوستش ( ادامه ازمایش) با استرس زیاد متوجه شدم خرگوشه مشکل تو راه رفتن داره و نامه اون فرد را تایید کردم. دیروز یکشنبه راستین و دوستهامون رفتن هایکینگ روی برف. تجربه خیلی خاص و عالی داشتن. من اما مجبور بودم از ساعت ۷:۳۰ برم سر کار چون کاراجباری ta برام گذاشته بودن. ساعت ۲ رفتم ازمایشگاه خودمون و بقیه سمپل های خرگوش را توماشین برای انالیز گذاشتم، بعد رفتم خرگوش را چک کردم و دیدم پای راستش مشکل داره، احتمالا جای یکی از امپولهای بی حسی مشکل دار شده. باز استرس.به استادم نامه نوشتم و گفتم امروز صبح ( دوشنبه) ازمایشگاه نمیرم. بعد هم خسته به خونه برگشتم، از شدت خستگی رژیمم را شکوندموکلی شکلات خوردم، راستین اومد کمی کتاب خوندم و زود خوابیدم. امروز تا ساعت ۱۱ خوابیدم، بیدار شدم تموم فکرم پیش وکیل هست، خیلی بدقولی میکنه از اول قرارداد حتی یک کار هم انجام نداده، دارم فکر میکنم عجله کردم برای نوشتن قرار داد با این وکیل و باید چندماه دیگه هم صبر میکردم و با وکیل معروفی که همه ایرانیها باهاش قرارداد میبندن قرارداد میبستم، اون وکیل معروفه گفته بود بعد از تموم شدن درست ما باهات قرار داد میبندیم، دارم به این فکر میکنم چطوری میتونم با این یکی وکیل قرارداد را فسخ کنم و پولم را بگیرم. فردا سه شنبه موبور پیش دفاع داره، اگه میخواستم تزم را سنبل کنم میشد کارم را جمع وجور کنم و منم بزنم تو دل دفاع و این حرفها اما خودم میتونم تشخیص بدم که اگه کار درست میخوام باید این ازمایشهای خرگوشها را ادامه بدم و از توی ااین کار یک تز خوب بنویسم. قراره خانواده برادرم برای سال نو بیان پیشمون اما ادم افسرده حتی از فکر مهمونی هم حالش بد میشه. خلاصه بگم دوستان خسته ام، خسته و کمی افسرده، این انتظار گرین کارت که شامل تغییر تو وضعیت کاری راستین هم هست صبرم را بریده. واقعا خسته ام
روزهای طولانی
صبح: هوا دوسه روزه کامل سرد شده و دیگه کت معمولی جواب نمیده، ازمایشهام بخوبی پیش میره، هرچند واقعا تموم وقتم را میگیره، اغراق نیست اگه بگم روزی ده الی ۱۲ ساعت کار میکنم. تقریبا یکماه طول میکشه تا نتایج یک ازمایش حاضر بشه و واقعا نمیدونم جندتا ازمایش دیگه لازمه. شب: قرار بود فردا ساعت ۶ ازمایشگاه باشم تا یک ازمایش ۱۴ ساعته رو خرگوش انجام بدم، ساعت ۹:۳۰ شب که شد و دیدم با وجود اینکه از جمعه بیشتر از روزی ده ساعت دارم کار میکنم اما هنوز دوسه ساعت دیگه اماده سازی برای ازمایش فردا لازمه تصمیم گرفتم ازمایش را یک روز عقب بندازم و فردا صبح استراحت کنم، کلا فکر کنم تعادل زندگیم خارج شده و بیشتر از روزی ده ساعت کار کردن اونهم برای مدت طولانی یکجا من را از کار میندازه، نمیدونم چطور میتونم هم روزم را روی تعادل داشته باشم و هم ازمایشهام عقب نیفته و بتونم چندماهه ازمایش تزم را تمومش کنم. راستی دیروز استادم بهم پیشنهاد پست داک داد. اگه دانشجواینترنشنال نبودم حتی بهش فکر نمیکردم چون چیزی بیشتر از این نمیتونم تو این ازمایشگاه یادبگیرم و دلم میخواد تو یک بخش دیگه هم قوی بشم اما امان از شرایط ما اینترنشنالها. هرچند میدونم پست داک اکادمیک خوب نیست و یک سری ایرادات داره که باید تحقیق کنم ببینم چیه و بعد به استادم جواب بدم. خلاصه دوستان الان ساعت ۱۰ شبه ومن تو مترو تو را برگشت به خونه و اتمام یک روز دیگه از روزهای کاری طولانی
یکسال پیش رو
دیروز بعد اینکه بدنبال یکی دو بهونه خنده دار زدم زیر دوقطره اشک زورکی، تصمیم گرفتم فکرهام را جمع و جور کنم و ببینم کجای کار ایستادم و یکمی هدفدار و با برنامه کار کنم، خوب بذار اول نگرانیهام را لیست کنم تا بدونید براشون چه برنامه ای چیدم، ۱-کیf دفاع کنم؟ تابستون یا زمستون سال دیگه؟ اینجا بخاطر ویزای دانشجویی بحث زودتر دفاع کردن نیست ، مهمه که اول بدونم پیشنهاد شغل دارم بعد دفاع کنم چون فقط سه ماه از فارغ التحصیلی تا پیدا کردن شغل فرصت داریم. ۲- دوست دارم برم پست داک، اونهم نه یک جای معمولی، یک جای خوب. اعتراف میکنم از وقتی مو بور پست داک از هاروارد گرفته جدا از اینکه براش خوشحالم بشدت خودم هم یک پست داک خوب میخوام( مثلا fda) دیروز رفتم تو سایت fda و با اینکه زمان فارغ التحصیلیم را سپتامبر سال دیگه میزدم اما خیلی اش را بخاطر مساله زمانی نمیتونستم اپلای کنم، اما دوتاش را اپلای کردم. پست داک برای دانشجوی اینترنشنال یعنی استفاده از opt, و برای همین اگه تا اون موقع niw فایل نشده باشه، بصلاح نیست پست داک برم ۳- پراسپکتس یا پیش دفاع، حداقل فاصله ۶ ماه باید فاصله بین پیش دفاع و دفاع باشه ، فکر میکنم باید نوشتن پراسپکتس را شروع کنم. ۴- وضعیت راستین. راستین یک فرشته هست اما یک فرشته زمینی که بخاطر زمینی بودنش اخلاقی داره که بشدت منرا ازار میده. اصلا جاه طلب نیست و خیلی قانع هست. سر همین ، مواردی که مربوط به پیشرفت شغلیش واینده اش میشه همش به فردا موکول میشه و فردا دوباره به یک فردای دیگه. مثلا ما پول برای کارهای غیر ضروری نداریم و اولین چیزی که از لیست خرجهامون بخواست راستین حذف میشه ثبت نام کلاسهاش هست. حالا اگه این وسط من هوس مثلا یک کلاس نقاشی بکنم بلافاصله از نظرش مهمترینه و میره جز الویتها. خلاصه مجبور شدیم یک کردیت دیگه درخواست بدیم و تا بتونه کلاسهاش را با کردیت پرداخت کنه، این رقم بالای بدهی روکردیت کارمون اگه دوسه سال دیگه ادامه داشته باشه خیلی ترسناک میشه. (دیشب تا ساعت ۱۰:۳۰ شب داشتم نتایج را انالیز میکردم همون بخش ببینیم غیر از هدف اصلی چه چیز جالبی میتونیم پیدا کنیم، خوشبختانه تا حالا دوتا ایده بکر و خوب هم پیدا کردم، اما این کار تحقیق ته نداره، همین جا هم دوتا ایده بیشتر از هدفهای اصلی تزم خیلی هم زیاده، باید دیگه همینجا دست نگه دارم و بیشتر از این دنبال ایده نگردم وگرنه یکسال که هیچی، دوسال دیگه هم این تز تموم نمیشه) ۴- این پروسه niw و چاپ شدن مقالات همش داره میافته عقب، یکمی هم بابت انتخاب وکیلمون نگرانم، اول کار خوب اطمینانم را جلب کرد اما حالا اون هم مرتب کارها را میندازه عقب. قبلا گفتم پدر راستین دچار پارکینسون پیشرونده شده، طوری که در ظرف دوسال به پرستار تمام وقت احتیاج پیدا کرده، خواهرم هم که بنده خدا منتظر من هست تا جشن عقد و عروسی بگیره برای همین هرماه از این پروسه زمانی برامون مهمه. ۵- با درنظر گرفتن تموم این برنامه ها که هرکدوم رو بقیه تاثیر میگذاره، نمیدونم اینترنشیپ برای سال دیگه تابستون اقدام کنم و دفاعم را بذارم برای سال دیگه این موقع، یا تابستون را فقط روی دفاعم کار کنم و شهریور سال دیگه دفاع کنم؟؟ ۶- موبور خیلی خوب داره پیشرفت میکنه، پست داک از هاروارد و پیشنهاد مشاوره با حقوق از MIT و حتی رقیبمون بهش پیشنهاد بازدید از سایتشون تو اتریش را داده. که با همکاری هاروارد و MIT رو اون هم کار کنه، پشت سر هم داره پیشنهاد میگیره، براش خوشحالم و انصافا حقشه، دلم پیشرفت شغلی هم برای خودم میخواد اما نمیدونم چرا اعتماد بنفسم را برای بلند پروازی از دست دادم، مطمینا هرگز نمیتونم به بلندی اون هم بپرم( خودم نقاط ضعف علمی و غیر علمیم را میدونم) اما بدم نمیاد حداقل نصف اون بپرم. ۷- دیگه فکر هام را کردم و تصمیم گرفتم بچه داشته باشم، قبلا از همه دلایل اوردن و نیاوردن و نگرانیهام گفته بودم خلاصه براساس همونها تصمیمم را گرفتم. فقط مساله زمانیش مهم هست که چطور بین این برنامه زمانیم جاش بدم، فقط میتونم بگم برای شش ماه بعد نیست ، ومیتونه بشدت همه برنامه ها را تغییر بده یا کنسل کنه. خوب و اما برنامه، اینترنشیپ را اپلای میکنم، نوشتن پراسپکتس را تا اخر سال میلادی شروع میکنم. پست داک همون دوتایی که fda اپلای کردم کافیه،اگه شانسم گرفت که گرفت اگه نه دنبال اپلای بیشتر نمیرم. بقیه چیزها هم بعدا راجع بهش تصمیم میگیرم